16 Part
اون شب مطمینا از ذهنم نمیره. خاطره ای که تلخی و شیرینی همراهش بود.
...
به شدت درد داشتم. جوری که نمیتونستم تکون بخورم. شاید باید قبلا با این روی جین آشنا میشدم.
من توی اتاق تنها بودم و تازه از خواب بلند شده بودم. یعنی باید چیکار کنم؟ اشکم در اومده بود. مطمینم اگه بخوام جین رو ببینم، از خجالت آب میشم. چشمم به سینی صبحونه که کنارم بود افتاد. صدای سر و صدای زیادی از بیرون میومد. به سقف زل زده بودم که صدای سر و صدا قطع شد. کسی که محکم روی زمین قدم هاش رو برمیداشت و به اتاق نزدیک میشد. در اتاق باز شد.
رفتم زیر پتو. وای این چه کاریه. مگه بچم؟ ولی خب لختم. صورتم سرخ سرخ شده بود.
جین: بیداری؟
اومد و روی تخت نشست. دقیقا کنارم. بدنم میلرزید و از روی پتو هم پیدا بود. فکر کنم اینجوری فهمید که بیدارم.
جین: بیداری شدی نه؟
رز: آره برو.
جین: خفه نمیشی اون زیر؟
رز: لباسی تنم نیست.
جین: من که دیشب همه چیز رو دیدم.
پتو رو کنار زد.
رز: چیکار میکنی؟
جین: بیب ازم خجالت میکشی؟
رز: خیلی درد دارم. تروخدا یکاری کن.
جین: یه لحظه.
آروم بغلم کرد و من رو برد به حموم. من روی پاهاش نشسته بودم و اون شکمم رو میمالید.
رز: چرا انقدر با من خوبی؟
نزدیک شد و یه بوسه ای به ترقوه ام زد.
جین: بهتره بهت بگم که عاشقت شدم.
رز: چی؟؟؟ راست میگی؟
جین: اوهوم
رز: آهان نمیدونم چی بگم ولی مرسی.
از زبان جین:
توقع نداشتم اونم به من بگه. یعنی خب هیچ موقع حس نکردم عاشقم باشه که چنین حرفی بزنه. قلبم نشکست ولی اینکه مطمین شدم از این موضوع، ناراحتم کرد.
از زبان رز:
خیلی تعجب کرده بودم یعنی فکرشم نمیکردم یه روزی جین از من خوشش بیاد. یه حس ذوق. پس یه نفر تو این دنیا هست که منو دوست داشته باشه.
...
لایک
♥️
فیک ماه کوچک من
#فیک_بی_تی_اس
...
به شدت درد داشتم. جوری که نمیتونستم تکون بخورم. شاید باید قبلا با این روی جین آشنا میشدم.
من توی اتاق تنها بودم و تازه از خواب بلند شده بودم. یعنی باید چیکار کنم؟ اشکم در اومده بود. مطمینم اگه بخوام جین رو ببینم، از خجالت آب میشم. چشمم به سینی صبحونه که کنارم بود افتاد. صدای سر و صدای زیادی از بیرون میومد. به سقف زل زده بودم که صدای سر و صدا قطع شد. کسی که محکم روی زمین قدم هاش رو برمیداشت و به اتاق نزدیک میشد. در اتاق باز شد.
رفتم زیر پتو. وای این چه کاریه. مگه بچم؟ ولی خب لختم. صورتم سرخ سرخ شده بود.
جین: بیداری؟
اومد و روی تخت نشست. دقیقا کنارم. بدنم میلرزید و از روی پتو هم پیدا بود. فکر کنم اینجوری فهمید که بیدارم.
جین: بیداری شدی نه؟
رز: آره برو.
جین: خفه نمیشی اون زیر؟
رز: لباسی تنم نیست.
جین: من که دیشب همه چیز رو دیدم.
پتو رو کنار زد.
رز: چیکار میکنی؟
جین: بیب ازم خجالت میکشی؟
رز: خیلی درد دارم. تروخدا یکاری کن.
جین: یه لحظه.
آروم بغلم کرد و من رو برد به حموم. من روی پاهاش نشسته بودم و اون شکمم رو میمالید.
رز: چرا انقدر با من خوبی؟
نزدیک شد و یه بوسه ای به ترقوه ام زد.
جین: بهتره بهت بگم که عاشقت شدم.
رز: چی؟؟؟ راست میگی؟
جین: اوهوم
رز: آهان نمیدونم چی بگم ولی مرسی.
از زبان جین:
توقع نداشتم اونم به من بگه. یعنی خب هیچ موقع حس نکردم عاشقم باشه که چنین حرفی بزنه. قلبم نشکست ولی اینکه مطمین شدم از این موضوع، ناراحتم کرد.
از زبان رز:
خیلی تعجب کرده بودم یعنی فکرشم نمیکردم یه روزی جین از من خوشش بیاد. یه حس ذوق. پس یه نفر تو این دنیا هست که منو دوست داشته باشه.
...
لایک
♥️
فیک ماه کوچک من
#فیک_بی_تی_اس
۱۶.۸k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.