قسمت 1 ازدواج اجباری
بیحوصله از تخت خوابم دل کندم امروز قرار بود با بابا یونگیم برم به ججو هرچی هم ازش دلیلشو پرسیدم جوابمو نداد
از طبقه بالا عمارت به سمت پدرم رفتم
مین یونگی 26 ساله ای که تو سئول بهترین وکیل بود اهم یادم رفت خودمو معرفی کنم ات 20 ساله که یه سالی هست یونگی به سرپرستیم گرفته همیشه باهم خوب رفتارمیکرد اما این اواخر خیلی عجیب رفتار میکرد
حاضری
بله پدر جان
صدبار گفتم یونگی صدام کن
اوفف باشه یونگی اپا
عصبی هوفی کشید و منم نیشخندی زدمو به سمتش رفتم
یونگی عمو نامجون هم میاد
اره ججو میبینیش
باحالت بی خیالی گفت
نامجون اوپا برادر یونگی و28 سالشه راستشو بخواین روش کراش دارم ولی یونگ از این ماجرا خبر نداره خیلی دلم میخواد باهاش رل بزنم ولی وقتی بهش گفتم باحالت مشکوکی درخواستمو رد کرد نامرد😢
بدون فکر اضافه سوار ماشین شدم و به سمت فرودگاه رفتیم
از طبقه بالا عمارت به سمت پدرم رفتم
مین یونگی 26 ساله ای که تو سئول بهترین وکیل بود اهم یادم رفت خودمو معرفی کنم ات 20 ساله که یه سالی هست یونگی به سرپرستیم گرفته همیشه باهم خوب رفتارمیکرد اما این اواخر خیلی عجیب رفتار میکرد
حاضری
بله پدر جان
صدبار گفتم یونگی صدام کن
اوفف باشه یونگی اپا
عصبی هوفی کشید و منم نیشخندی زدمو به سمتش رفتم
یونگی عمو نامجون هم میاد
اره ججو میبینیش
باحالت بی خیالی گفت
نامجون اوپا برادر یونگی و28 سالشه راستشو بخواین روش کراش دارم ولی یونگ از این ماجرا خبر نداره خیلی دلم میخواد باهاش رل بزنم ولی وقتی بهش گفتم باحالت مشکوکی درخواستمو رد کرد نامرد😢
بدون فکر اضافه سوار ماشین شدم و به سمت فرودگاه رفتیم
۱۹.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.