عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 25
¥خب حالا بریم سراغ کاور کردن کبودی های گردن شما!
چریونگ رفت درو کشوی ۴ رو باز کرد و یه ظرف سبز متوسط درآورد بازش کردم و گفت
¥خب خانم سرتون بیارید بالا
_باش
سرم آوردم بالا و شروع کردن به کاور کردن گردنم حدود ۱۰ مین گذشت که گفت
¥خب تمومه!
_واووووو چریونگ عالی شد ! انگار اصلا گبودی رو گردنم وجود نداره!
¥هه هه خوب ما اینیم دیگه !(لبخند پیروز مندانه)
بعد بلند شدم و از اتاق خارج شدیم و به طرف سالن غذا خوری حرکت کردیم وقتی رسیدم دیدم تهیونگ منتظره منه رفتم سمت و گفتم
_سلام(کیوت)
+سلام خوردنی!
بعد نشستیم و پادشاه و ملکه هم اومدن بعد خدمتکارا میز چیدن شروع کردیم به خوردن صبحانه نون تست شده همراه مربا های طبیعی و میوه جات بود و چای بابونه اکثرا صبحانه و شام و سبک میخوردن منم یه دونه نون تست همراه مربای سیب و توت فرنگی و دراکون و پرتقال! بعد از خوردن صبحونه پادشاه گفت
شاه:خب اول از همه اومدن جونگکوک از جنگ و پیروزی اون رو بهش تبریک میگم و به سمته فرمانده کل ارتش منصوب میکنم! موفق باشی پسر عزیزم!(لبخند)
&ممنون پدر جان(لبخند)
شاه:و مورد دوم فردا مراسم ازدواج تهیونگ و ات هست نمیخوام کمترین بی نظمی رو ببنم مگرنه خودتون میدونین چی میشه! و تهیونگ از الان بگم من نوه میخوام هفته بعد عروسی نوه میارید!
پادشاه که اینو گفت چایی پرید تو گلوم!
+پدر جان فعلا خیلی زوده ! ات هنوز ۱۸ سالش هم نشده حداقل ۲ یا ۳ سال فرست بدین !
پادشاه:از دست شما نسل جدید منو مادرت ۲ روز بعد برای پدرم نوه آوردیم! حالا شما هی نازه کنید!
+پدر جان!
ملکه:اریک!(جدی)
پادشاه: باشه باشه اصلا من دیگه کاری ندارم!
کمی گذشت که همه پاشدن منم خواستم برم که ولیعهد دستم و گرفت آروم توی گوشم با صدای بمبش گفت
+کوچولوم میبینم که جای نقاشی های ددی که روی گردنت بود پنهان کردی!(بم)
_هاااا... چی..چیزه(ترسیده و گیج و کیوت)
+(خنده بم) اشکال نداره جاش فردا شب قشنگ برات نقاشی میکشم!
_خب ... چیزه من برم ...آره ... چریونگ داره صدام میکنه...جانم چریونگگگگگگ(کیوت و ترسیده و الفرار)
+کیوت خر(خنده)
اوفففف۴ خداروشکر در رفتم! به طرف چریونگ رفتم و وارد اتاقم شدم اوففففف فردا شب عروسیمه و از همینش میترسم واقعا دلم نمیخواد اون کار و انجام بدم از این طرف هم پادشاه گیره داد نوه میخواد آخه من با سنم نوه از کجام درآرممممممم! توی افکارم بودم که برفی اومد طرفم آروم بغلش کردم و شروع کردم به نوازش کردنش! و با اون چشمای گرد و خوشگلش زول زده بود به من! آخ خدا بخورم تورووو
¥خانم الان میخواین چیکار کنین!؟
_میگم توی قصر چه کار هایی واسه سرگرمی هست!؟
¥خب کارهای زیادی برای انجام هست .... می تونیم...
اومد ادامه حرفش رو بزنه که در زده شد
_درو باز کن
¥چشم
چریونگ درو باز .... یکی از خدمتکار های ملکه پشت در بود! یا خدا!
خدمتکار ملکه:بانوی من ملکه برای امروز براتون یه برنامه آماده کردن چون فردا مراسمه عروسی هست تکید کردن که حتما کار هایی که گفتن رو انجام بدین! (تو حالت تعظیم)
_میشه برنامه رو ببینم!؟
خدمتکار:بله بانو(برنامه رو داد به چریونگ)
¥بفرمایید بانوی من
برنامه رو از دست چریونگ گرفتم باز کردم اوفففففف چقدر زیاده! فک کنم اصلا وقت نکنم بخوابم!
_خب ممنون به ملکه بگو حتما انجامشون میدم تو میتونی بری(لبخند)
خدمتکار:با اجازه(رفت بیرون)
_واییییییییییی چریونگ کلی کار دارمممممم(افتاد رو تخت)
¥بیبنم(برنامه رو گرفت)
¥درسته دقیقا همین کار ها تو فکرم بود!
¥بانو بهتره بریم تازه ساعت ۱۰ هست بهتره کار هارو تا شام تموم کنیم!
_اوفففففف باشه بریم(از رو تخت بلند شد)
رفتم جلوی آینه یکم خودم درست کردم برفی رو هم گذاشتم تو اتاق براش آب و غذا هم به اندازه کافی گذاشتم و با چریونگ از اتاق خارج شدیم!
_خب اولین مقصد مون کجاست!؟
¥سالن رقص!
_سالن رقص!؟
¥بله سالن رقص!
امیدوارم خوشتون اومده باشه ببخشید اگه دیر به دیر میزارم 🍪🤎
ᴘᴀʀᴛ 25
¥خب حالا بریم سراغ کاور کردن کبودی های گردن شما!
چریونگ رفت درو کشوی ۴ رو باز کرد و یه ظرف سبز متوسط درآورد بازش کردم و گفت
¥خب خانم سرتون بیارید بالا
_باش
سرم آوردم بالا و شروع کردن به کاور کردن گردنم حدود ۱۰ مین گذشت که گفت
¥خب تمومه!
_واووووو چریونگ عالی شد ! انگار اصلا گبودی رو گردنم وجود نداره!
¥هه هه خوب ما اینیم دیگه !(لبخند پیروز مندانه)
بعد بلند شدم و از اتاق خارج شدیم و به طرف سالن غذا خوری حرکت کردیم وقتی رسیدم دیدم تهیونگ منتظره منه رفتم سمت و گفتم
_سلام(کیوت)
+سلام خوردنی!
بعد نشستیم و پادشاه و ملکه هم اومدن بعد خدمتکارا میز چیدن شروع کردیم به خوردن صبحانه نون تست شده همراه مربا های طبیعی و میوه جات بود و چای بابونه اکثرا صبحانه و شام و سبک میخوردن منم یه دونه نون تست همراه مربای سیب و توت فرنگی و دراکون و پرتقال! بعد از خوردن صبحونه پادشاه گفت
شاه:خب اول از همه اومدن جونگکوک از جنگ و پیروزی اون رو بهش تبریک میگم و به سمته فرمانده کل ارتش منصوب میکنم! موفق باشی پسر عزیزم!(لبخند)
&ممنون پدر جان(لبخند)
شاه:و مورد دوم فردا مراسم ازدواج تهیونگ و ات هست نمیخوام کمترین بی نظمی رو ببنم مگرنه خودتون میدونین چی میشه! و تهیونگ از الان بگم من نوه میخوام هفته بعد عروسی نوه میارید!
پادشاه که اینو گفت چایی پرید تو گلوم!
+پدر جان فعلا خیلی زوده ! ات هنوز ۱۸ سالش هم نشده حداقل ۲ یا ۳ سال فرست بدین !
پادشاه:از دست شما نسل جدید منو مادرت ۲ روز بعد برای پدرم نوه آوردیم! حالا شما هی نازه کنید!
+پدر جان!
ملکه:اریک!(جدی)
پادشاه: باشه باشه اصلا من دیگه کاری ندارم!
کمی گذشت که همه پاشدن منم خواستم برم که ولیعهد دستم و گرفت آروم توی گوشم با صدای بمبش گفت
+کوچولوم میبینم که جای نقاشی های ددی که روی گردنت بود پنهان کردی!(بم)
_هاااا... چی..چیزه(ترسیده و گیج و کیوت)
+(خنده بم) اشکال نداره جاش فردا شب قشنگ برات نقاشی میکشم!
_خب ... چیزه من برم ...آره ... چریونگ داره صدام میکنه...جانم چریونگگگگگگ(کیوت و ترسیده و الفرار)
+کیوت خر(خنده)
اوفففف۴ خداروشکر در رفتم! به طرف چریونگ رفتم و وارد اتاقم شدم اوففففف فردا شب عروسیمه و از همینش میترسم واقعا دلم نمیخواد اون کار و انجام بدم از این طرف هم پادشاه گیره داد نوه میخواد آخه من با سنم نوه از کجام درآرممممممم! توی افکارم بودم که برفی اومد طرفم آروم بغلش کردم و شروع کردم به نوازش کردنش! و با اون چشمای گرد و خوشگلش زول زده بود به من! آخ خدا بخورم تورووو
¥خانم الان میخواین چیکار کنین!؟
_میگم توی قصر چه کار هایی واسه سرگرمی هست!؟
¥خب کارهای زیادی برای انجام هست .... می تونیم...
اومد ادامه حرفش رو بزنه که در زده شد
_درو باز کن
¥چشم
چریونگ درو باز .... یکی از خدمتکار های ملکه پشت در بود! یا خدا!
خدمتکار ملکه:بانوی من ملکه برای امروز براتون یه برنامه آماده کردن چون فردا مراسمه عروسی هست تکید کردن که حتما کار هایی که گفتن رو انجام بدین! (تو حالت تعظیم)
_میشه برنامه رو ببینم!؟
خدمتکار:بله بانو(برنامه رو داد به چریونگ)
¥بفرمایید بانوی من
برنامه رو از دست چریونگ گرفتم باز کردم اوفففففف چقدر زیاده! فک کنم اصلا وقت نکنم بخوابم!
_خب ممنون به ملکه بگو حتما انجامشون میدم تو میتونی بری(لبخند)
خدمتکار:با اجازه(رفت بیرون)
_واییییییییییی چریونگ کلی کار دارمممممم(افتاد رو تخت)
¥بیبنم(برنامه رو گرفت)
¥درسته دقیقا همین کار ها تو فکرم بود!
¥بانو بهتره بریم تازه ساعت ۱۰ هست بهتره کار هارو تا شام تموم کنیم!
_اوفففففف باشه بریم(از رو تخت بلند شد)
رفتم جلوی آینه یکم خودم درست کردم برفی رو هم گذاشتم تو اتاق براش آب و غذا هم به اندازه کافی گذاشتم و با چریونگ از اتاق خارج شدیم!
_خب اولین مقصد مون کجاست!؟
¥سالن رقص!
_سالن رقص!؟
¥بله سالن رقص!
امیدوارم خوشتون اومده باشه ببخشید اگه دیر به دیر میزارم 🍪🤎
۶.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.