fake kook
fake kook
part*⁴⁸
از دید ا.ت
کوک: فردا یادت نره بیای سرقرار
ا.ت: باشه یادم میمونه
کوک: بریم داخل؟
ا.ت: باشه بریم
بلند شدیم دستمو گرفت
ا.ت: اینجا دیگه نه اگه کسی ببینه بد میشع
کوک: حرف نزن بیا بریم
ا.ت: 😂
داشتیم میرفتیم
ا.ت: کفشم؟
کوک: چیشده؟
ا.ت: من همینجا افتادم پس کفشم کجاست
کوک: نکنه کسی برش داشته
ا.ت: نمیدونم
کوک: خب توبرو من میگردم
ا.ت: نه ولش کن
کوک: خب برو
ا.ت: باشه
داشتم میرفتم که جونگکوک دستمو گرفت ا.ت: چیه
اومد نزدیکم لبمو بوسید
کوک: حالا برو
ا.ت: 🙂😊
این دفعه رفتم بالا
م: ا.ت بیا
ا.ت: مامان چیشده
م: این کفش تو
ا.ت: مامان پیش تو چیکار میکنه
م: تو راه پله پیداش کردم
ا.ت: اها خب اره کفش منه رفتم پایین یه سر زدمو اومدم
م: خب برو
رفتم پیش بقیه
ا.ت: جونگکوک نیومد
م.ل: نمیبینی نشسته پیش دختر خوشگلم
م.ک: 😳😳
م.ل: چیشده داره چشت درمیاد از زیبایی دخترم پسرت از گل نازک تر به دختر من نمیگه که با من طرفه
م.ک: خواهر شوهر جان جوری رفتار نکن یه دعوایی راه بندازم پسر منم خیلی خوشتیپه و جذابه دختر تو دلش هم بخواد
ا.ت: عمه زن عمو یه روز دعوا نکنید
م.ک: بخاطر ا.ت
م.ل: وایسا یه لحظه اصلا دلت میخواست ا.ت عروست بشه🤢
ا.ت: عمه مگه من چمه
م.ک: اره چرا نخوام دختری به این خوشگلی و نازی مهربونی دختر تو چی
ا.ت: زن عمو تروخدا اینجوری نگین
م: خب مگه جاری عزیزم دروغ میده
ا.ت: مامان تو از کجا اومدی
به جونگکوک و لویی اشاره کردم اومدن
کوک: چیشده
ا.ت: اینا دارن دعوا میکنن
کوک: درباره چی
ا.ت: ما
لویی: من امروز روز عروسیمه دیگه نمیخوام وارد هیچ دعوایی بشن جونگکوک بریم
کوک: به من چه خودت برو منم میام
ا.ت: هی زشته دیگه از الان دعوا هارو شروع نکن
کوک: ول کن کفشتو پیدا کردی
ا.ت: مامانم پیداش کرد
کوک: مامانت؟
ا.ت: اره برو دیگه
#کوک
#فیک
#سناریو
part*⁴⁸
از دید ا.ت
کوک: فردا یادت نره بیای سرقرار
ا.ت: باشه یادم میمونه
کوک: بریم داخل؟
ا.ت: باشه بریم
بلند شدیم دستمو گرفت
ا.ت: اینجا دیگه نه اگه کسی ببینه بد میشع
کوک: حرف نزن بیا بریم
ا.ت: 😂
داشتیم میرفتیم
ا.ت: کفشم؟
کوک: چیشده؟
ا.ت: من همینجا افتادم پس کفشم کجاست
کوک: نکنه کسی برش داشته
ا.ت: نمیدونم
کوک: خب توبرو من میگردم
ا.ت: نه ولش کن
کوک: خب برو
ا.ت: باشه
داشتم میرفتم که جونگکوک دستمو گرفت ا.ت: چیه
اومد نزدیکم لبمو بوسید
کوک: حالا برو
ا.ت: 🙂😊
این دفعه رفتم بالا
م: ا.ت بیا
ا.ت: مامان چیشده
م: این کفش تو
ا.ت: مامان پیش تو چیکار میکنه
م: تو راه پله پیداش کردم
ا.ت: اها خب اره کفش منه رفتم پایین یه سر زدمو اومدم
م: خب برو
رفتم پیش بقیه
ا.ت: جونگکوک نیومد
م.ل: نمیبینی نشسته پیش دختر خوشگلم
م.ک: 😳😳
م.ل: چیشده داره چشت درمیاد از زیبایی دخترم پسرت از گل نازک تر به دختر من نمیگه که با من طرفه
م.ک: خواهر شوهر جان جوری رفتار نکن یه دعوایی راه بندازم پسر منم خیلی خوشتیپه و جذابه دختر تو دلش هم بخواد
ا.ت: عمه زن عمو یه روز دعوا نکنید
م.ک: بخاطر ا.ت
م.ل: وایسا یه لحظه اصلا دلت میخواست ا.ت عروست بشه🤢
ا.ت: عمه مگه من چمه
م.ک: اره چرا نخوام دختری به این خوشگلی و نازی مهربونی دختر تو چی
ا.ت: زن عمو تروخدا اینجوری نگین
م: خب مگه جاری عزیزم دروغ میده
ا.ت: مامان تو از کجا اومدی
به جونگکوک و لویی اشاره کردم اومدن
کوک: چیشده
ا.ت: اینا دارن دعوا میکنن
کوک: درباره چی
ا.ت: ما
لویی: من امروز روز عروسیمه دیگه نمیخوام وارد هیچ دعوایی بشن جونگکوک بریم
کوک: به من چه خودت برو منم میام
ا.ت: هی زشته دیگه از الان دعوا هارو شروع نکن
کوک: ول کن کفشتو پیدا کردی
ا.ت: مامانم پیداش کرد
کوک: مامانت؟
ا.ت: اره برو دیگه
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۳.۲k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.