|my sweet dream|
|my sweet dream|
p¹⁰
*ویو جونگکوک*
از خواب که بیدار شدم از پایین صداهایی میومد حتما مامانم بود بلند شدم رفتم سمت اتاق ا.ت دیدم بیدار شده روی تخت نشسته
جونگکوک:بیا صبحونه کوچولو
ا.ت:اوهوم ، تو برو منم میام
«پرش زمانی»
بعد از تموم شدن کارهام تو شرکت خواستم برم خونه که تهیونگ گفت منم همراهت میام باهم سمت خونه رفتیم مامانم گفت که پدرم این هفته رفت مسافرت کاری باهم رفتیم تو اتاق ا.ت اما ایندفعه یادم بود برای خواهر کوچولوم خوراکی بگیرم
جونگکوک:ما اومدیم کوچولو
ا.ت:ما؟؟تو با کی؟*از روی تخت بلند شد و برگشت که با تهیونگ مواجه شد
تهیونگ:با من اومده!حالت بهتره؟
ا.ت:اره خوبم
تهیونگ:امروز اتفاقی نیافتاد که؟
ا.ت:نه همچی نرمال بود ، فکر کنم با بادیگاردت بهم گفته
تهیونگ: بادیگاردم؟؟
ا.ت:اره،همونی که گفتی تحت نظر بگیره منو
تهیونگ:خیلی زرنگی ، از کجا فهمیدی
ا.ت:به خودم مربوطه
جونگکوک:برات خوراکی گرفتم ، گذاشتم تو آشپزخونه
ا.ت:مرسی داداش قشنگم
جونگکوک:بچه تو چرا تغییر کردی ، مهربون شدی؟
ا.ت:دوست نداری؟*با حالت جدی گفت
جونگکوک:همون باش نمیخواد جدی بشی*هر سه تا خندیدیم
ا.ت:شیطونه میگ...
«وسط حرف ا.ت یکدفعه از شیشه پنجره اتاقش سنگی پرتاب شد ، پنجره شکست و اون سنگ دقیقا جلوی پای ا.ت افتاد ، ا.ت که ترسیده بود تهیونگ سریع سنگ و گرفت ، به سنگ کاغذی چسبیده بود با نوشته ای:میبینم دورت شلوغه، من اگه کسی و بخوام بدست میارم یادت باشه،لیتل! »
تهیونگ:وسایلت و جمع کن میریم عمارت ما!
ا.ت:چی؟چرا؟
جونگکوک:فقط زود باش و حرف نزن
«جونگکوک رفت پایین تا مادرشونو بپیچونه ا.ت و تهیونگ وسایل ضروری ا.ت رو جمع کردن و رفتن تو حیاط تا جونگکوک بیاد»
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
p¹⁰
*ویو جونگکوک*
از خواب که بیدار شدم از پایین صداهایی میومد حتما مامانم بود بلند شدم رفتم سمت اتاق ا.ت دیدم بیدار شده روی تخت نشسته
جونگکوک:بیا صبحونه کوچولو
ا.ت:اوهوم ، تو برو منم میام
«پرش زمانی»
بعد از تموم شدن کارهام تو شرکت خواستم برم خونه که تهیونگ گفت منم همراهت میام باهم سمت خونه رفتیم مامانم گفت که پدرم این هفته رفت مسافرت کاری باهم رفتیم تو اتاق ا.ت اما ایندفعه یادم بود برای خواهر کوچولوم خوراکی بگیرم
جونگکوک:ما اومدیم کوچولو
ا.ت:ما؟؟تو با کی؟*از روی تخت بلند شد و برگشت که با تهیونگ مواجه شد
تهیونگ:با من اومده!حالت بهتره؟
ا.ت:اره خوبم
تهیونگ:امروز اتفاقی نیافتاد که؟
ا.ت:نه همچی نرمال بود ، فکر کنم با بادیگاردت بهم گفته
تهیونگ: بادیگاردم؟؟
ا.ت:اره،همونی که گفتی تحت نظر بگیره منو
تهیونگ:خیلی زرنگی ، از کجا فهمیدی
ا.ت:به خودم مربوطه
جونگکوک:برات خوراکی گرفتم ، گذاشتم تو آشپزخونه
ا.ت:مرسی داداش قشنگم
جونگکوک:بچه تو چرا تغییر کردی ، مهربون شدی؟
ا.ت:دوست نداری؟*با حالت جدی گفت
جونگکوک:همون باش نمیخواد جدی بشی*هر سه تا خندیدیم
ا.ت:شیطونه میگ...
«وسط حرف ا.ت یکدفعه از شیشه پنجره اتاقش سنگی پرتاب شد ، پنجره شکست و اون سنگ دقیقا جلوی پای ا.ت افتاد ، ا.ت که ترسیده بود تهیونگ سریع سنگ و گرفت ، به سنگ کاغذی چسبیده بود با نوشته ای:میبینم دورت شلوغه، من اگه کسی و بخوام بدست میارم یادت باشه،لیتل! »
تهیونگ:وسایلت و جمع کن میریم عمارت ما!
ا.ت:چی؟چرا؟
جونگکوک:فقط زود باش و حرف نزن
«جونگکوک رفت پایین تا مادرشونو بپیچونه ا.ت و تهیونگ وسایل ضروری ا.ت رو جمع کردن و رفتن تو حیاط تا جونگکوک بیاد»
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
حمایت یادتون نره ✨
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک
۹.۵k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.