معجزه من
معجزه من
پارت ۳
نگار:اخ من فدات شم گریه نداره ک مگه پسره قحطی تو از کجا میدونی شاید یک پسر پولدار خوشتیپ عاشقت شد هرکی یک خوشگلی داره توهم خوشگلی
النا:نیستم ک هر خواستگاری میاد نمخواد
نگار:اونا بد سلقیه ان حالا منم امدم بخاطر یک کاری
النا:چیکار؟
نگار:تو برو دست صورتت بشور بیا بهت بگم
دست صورتمو شستم و امدم کنار نگار نشستم
نگار:فردا محسن(شوهرش)یک مهمونی گرفته ک دوست هاش ک پسرن میخوان بیاین من گفتم توهم بیایی شاید اونجا یکی پسندیدت پسرا اونجا هم از این لات علاف ها نیستند همشون پولدارن دنبال دخترایی ساده خوشگل مثل توهن
النا:ولی من ک خانوادم نمزارن با کسی تو رابطه برم
نگار:رابطه نه برای ازدواج اونا اینجور پسرایی نیستند
النا:فکر نکنم بابام بزاره
نگار:من راضیشون میکنم
نگار با کلی التماس تونست بابامو مامانمو راضی کنه ک برم
(فرداشب)
من صبح نگار امد دنبالم و برد خونشون از لباس هایی خودش ک تاحالا نپوشید بود بهم داد یک کت شلوار و شال مروارید دار یک ارایش ملایم هم کرد،منتظره مهمون ها بودیم من رفتم بالا اخه نگار گفت ک بزار همه مهمون ها بیاین بعد بیایی همه مهمون ها امده بوده و نگار صدام زد ک بیام رفتم پایین ک کلی پسر بود با دختر دخترا ک هرچی از خوشگلشون بگم کم گفتم پسرا هم خوب بودن نشستم ک دیدم امید همون پسره امد تا منو دید امدم طرف و بلند بلند صحبت کرد ک همه به من نگا میکردن
امید:چی امدی اینجا شوهر پیدا کنی(باداد)پسرا گول این قیافه لباس هاشو نخورید این یک ادم بدبخت ک دنبال شوهره
گریم گرفته بود خجالت میکشیدم اونم همنجور ادامه میداد منم بلند شدم از خونه رفتم بیرون نگار امد دنبالم بارون داشت میومد
نگار: وایسا تو کجا میری من الان اونو میندازم بیرون
النا: نه نمخواد میشه برام یک تاکسی بگیری میخوام برم
یک پسره امد بیرون
رامتین: من میرسونمتون اگر میخواین چون میخوام برم شماروهم میرسونم
النا: ولی
نگار: نگران نباش این رامتین میشناسمش نترس باهاش برو
با شک تردید سوار ماشینش شدم نشستم دلم خیلی گرفته بود شروع کردم به گریه کردن
پارت ۳
نگار:اخ من فدات شم گریه نداره ک مگه پسره قحطی تو از کجا میدونی شاید یک پسر پولدار خوشتیپ عاشقت شد هرکی یک خوشگلی داره توهم خوشگلی
النا:نیستم ک هر خواستگاری میاد نمخواد
نگار:اونا بد سلقیه ان حالا منم امدم بخاطر یک کاری
النا:چیکار؟
نگار:تو برو دست صورتت بشور بیا بهت بگم
دست صورتمو شستم و امدم کنار نگار نشستم
نگار:فردا محسن(شوهرش)یک مهمونی گرفته ک دوست هاش ک پسرن میخوان بیاین من گفتم توهم بیایی شاید اونجا یکی پسندیدت پسرا اونجا هم از این لات علاف ها نیستند همشون پولدارن دنبال دخترایی ساده خوشگل مثل توهن
النا:ولی من ک خانوادم نمزارن با کسی تو رابطه برم
نگار:رابطه نه برای ازدواج اونا اینجور پسرایی نیستند
النا:فکر نکنم بابام بزاره
نگار:من راضیشون میکنم
نگار با کلی التماس تونست بابامو مامانمو راضی کنه ک برم
(فرداشب)
من صبح نگار امد دنبالم و برد خونشون از لباس هایی خودش ک تاحالا نپوشید بود بهم داد یک کت شلوار و شال مروارید دار یک ارایش ملایم هم کرد،منتظره مهمون ها بودیم من رفتم بالا اخه نگار گفت ک بزار همه مهمون ها بیاین بعد بیایی همه مهمون ها امده بوده و نگار صدام زد ک بیام رفتم پایین ک کلی پسر بود با دختر دخترا ک هرچی از خوشگلشون بگم کم گفتم پسرا هم خوب بودن نشستم ک دیدم امید همون پسره امد تا منو دید امدم طرف و بلند بلند صحبت کرد ک همه به من نگا میکردن
امید:چی امدی اینجا شوهر پیدا کنی(باداد)پسرا گول این قیافه لباس هاشو نخورید این یک ادم بدبخت ک دنبال شوهره
گریم گرفته بود خجالت میکشیدم اونم همنجور ادامه میداد منم بلند شدم از خونه رفتم بیرون نگار امد دنبالم بارون داشت میومد
نگار: وایسا تو کجا میری من الان اونو میندازم بیرون
النا: نه نمخواد میشه برام یک تاکسی بگیری میخوام برم
یک پسره امد بیرون
رامتین: من میرسونمتون اگر میخواین چون میخوام برم شماروهم میرسونم
النا: ولی
نگار: نگران نباش این رامتین میشناسمش نترس باهاش برو
با شک تردید سوار ماشینش شدم نشستم دلم خیلی گرفته بود شروع کردم به گریه کردن
۷.۰k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.