من میتونم
#من_میتونم
نگهبان:بله ارباب.
_این خدمتکارو ببرین اتاق سیاه.
نگهبان:بله ارباب.
_وایسا،به شوگا بگو بیاد شکنجش بده.
نگهبان:بله ارباب.
نگهبان رفت
_ددی جونگکوکت خیلی گشنشه.
+(پوکر فیس
_نمیخوای بریم دور دور؟
+مگه پنج نمیرفتیم؟
_خوب رود تر بریم.
+اول یچی بخور بعد بریم.
_چشم عباس آقا.
+(پوکر
_خیله خوب بریم.
+خوردی؟(ذهن هایه پاکتون رو ماچ کردم
_آره
.
.
تو پارکینگ
.
.
+این موتور صورتیه چقدر قشنگه.
_آره مثل تو
+میره رو لبایه جونگکوک یه بوس صَتحی (درسته؟)میزاره.
_این جوری حساب نیست.
+همینم از سرت زیاده.
_(پوکر
+خوب بریم.
.
دو دقیقه بعد.
.
+جونگکوک بیا مسابقه.
_باشه ولی بدون میبازی.
+باشه من بازنده.
.
چهار دقیقه دیگه.
.
+جو...جونگ...کوک
_جانم؟(نگران
+میدونی که خیلی دوست دارم دیگه.
_چیزی شده.
+قول میدی اگه یکروز من برم دیوانه نشی؟(همه اینارو داد میزنن میگن چون سرعت موتور ها زیاده.
_ات چی داری میگی؟
+جونگکوکا(بغض
+خیلی خیلی دوست دارم.(گریه
_ات چرا گریه میکنی(لکنت
+جونگکوکا.......ترمز.......بریده.
بووووووووووووووووووق
و سیاهی مطلق
این حرف ات همراه بود با برخورد ات با کامیون و از دست رفتن تمام دارایی جونگکوک.
اونروز جونگکوک هم عشقش رو هم عقلش و هم مهربونیش رو از دست داد تبدیل شده بود به یه آدم روانی که کارش کشتن آدما بود.
سئول شده بود شهر مرده ها کل شهروندا به دست جونگکوک کشته شده بودن.
جونگکوک حتی دیگه با دوستاشم مهربون نبود.
.
.
.
پایان؟
آخی بیچاره جونگکوک
این فیک رو تموم کردم و قرار بود شاد تموم بشه ولی غمگین شد.
خیلی جاها دیده بودم این رمان رو به صورت تکپارتی میزارن منم یه رمان نوشتم دربارش ولی تقیرش دادم که فکر کنم ریدم ولی منتظر رمان بعدی باشید.
♡♡لاویو♤♤
نگهبان:بله ارباب.
_این خدمتکارو ببرین اتاق سیاه.
نگهبان:بله ارباب.
_وایسا،به شوگا بگو بیاد شکنجش بده.
نگهبان:بله ارباب.
نگهبان رفت
_ددی جونگکوکت خیلی گشنشه.
+(پوکر فیس
_نمیخوای بریم دور دور؟
+مگه پنج نمیرفتیم؟
_خوب رود تر بریم.
+اول یچی بخور بعد بریم.
_چشم عباس آقا.
+(پوکر
_خیله خوب بریم.
+خوردی؟(ذهن هایه پاکتون رو ماچ کردم
_آره
.
.
تو پارکینگ
.
.
+این موتور صورتیه چقدر قشنگه.
_آره مثل تو
+میره رو لبایه جونگکوک یه بوس صَتحی (درسته؟)میزاره.
_این جوری حساب نیست.
+همینم از سرت زیاده.
_(پوکر
+خوب بریم.
.
دو دقیقه بعد.
.
+جونگکوک بیا مسابقه.
_باشه ولی بدون میبازی.
+باشه من بازنده.
.
چهار دقیقه دیگه.
.
+جو...جونگ...کوک
_جانم؟(نگران
+میدونی که خیلی دوست دارم دیگه.
_چیزی شده.
+قول میدی اگه یکروز من برم دیوانه نشی؟(همه اینارو داد میزنن میگن چون سرعت موتور ها زیاده.
_ات چی داری میگی؟
+جونگکوکا(بغض
+خیلی خیلی دوست دارم.(گریه
_ات چرا گریه میکنی(لکنت
+جونگکوکا.......ترمز.......بریده.
بووووووووووووووووووق
و سیاهی مطلق
این حرف ات همراه بود با برخورد ات با کامیون و از دست رفتن تمام دارایی جونگکوک.
اونروز جونگکوک هم عشقش رو هم عقلش و هم مهربونیش رو از دست داد تبدیل شده بود به یه آدم روانی که کارش کشتن آدما بود.
سئول شده بود شهر مرده ها کل شهروندا به دست جونگکوک کشته شده بودن.
جونگکوک حتی دیگه با دوستاشم مهربون نبود.
.
.
.
پایان؟
آخی بیچاره جونگکوک
این فیک رو تموم کردم و قرار بود شاد تموم بشه ولی غمگین شد.
خیلی جاها دیده بودم این رمان رو به صورت تکپارتی میزارن منم یه رمان نوشتم دربارش ولی تقیرش دادم که فکر کنم ریدم ولی منتظر رمان بعدی باشید.
♡♡لاویو♤♤
۷.۳k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.