برادر ناتنی من 1...
+ علامت ا.ت ~ علامت لیسا × علامت نورا ^ علامت جیمین ° علامت ته _ علامت کوک
ویو ا.ت
سلام من ا.تم امروز قرار بود بریم فنساین بی تی اس
بلاخره بابا اجازه داد که بریم بیرون بعد پنج ماه
چون دشمنامون حمله کردن
بابام گفت باید مثل آدم عادی رفتار کنیم منو خوهرامم قبول کردیم از روی تخت مشکیم پاشدم من کلا استایل مشکی رو دوست دارم برای همین انتقام و کل وسایلم سیاهه
از روی تختم پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم بعد پنج مین اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و موجی کردم
آرایش خیلی کمرنگی کردم و لباسامو پوشیدم ساعت 8 شدن بود
رفتم صبحونه
آجوما: سلام ا.ت خوابالو
+: وا آجوما ساعت هشت صبحه
×~: ا.تتتتتت
+: لیسااااا نورااااا بلاخره بابا اجازه دادند
~: اره می دونیم
+: خوب قراره خیلی خوش بگذره نه
آجوما: وای مغزم رف بیاین صبحونه بخورین
+~×: باشه آجوما
آجوما خیلی شبیه مامانی بود که نداشتیم چون اون
توی حمله ی 5 سال پیش دشمنامون کشته شد
رفتیم و صبحونه رو خوردیم و بلند شدیم رفتیم اتاقمون تا لباس انتخاب کنیم
راستش باید لباس رنگی می پوشیدیم نمی دونم چرا ولی از رنگ های دیگه خوشم نمیومد ولی شرط بابا این بود که لباس رنگی بپوشیم چون دشمنامون میدونن از رنگ های دیگه متنفرم
خوب لباس رو انتخاب کردیم و پوشیدیم
و دوتا هامونو پا کردیم و ماشین رفتیم فن ساین
ویو کوک
امروز روز فنساین بود پسرا همه خواب بودن ساعت 4 بعد از ظهر بود کم کم داشت غروب میشد که به بچه ها گفتم پاشن
ناهار خوردیم و رفتیم آماده شدیم بعد با ماشین بیگ هیت
رفتیم فنساین
یکی یکی نشستیم روی صندلی ها آرمی ها ریختم توی فنساین
همه وارد شدن بعد چند ساعت روی اون صندلی گردیده بودیم که سه تا دختر خیلی خوشگل اومدن تو
چند نفری مونده بود بعد اینکه رسید به اونا تعطیل شد و
انگار ناراحت شده بودن و رفتن
از این کار بیگ هیت بدم میومد که یهو وسط فنساین
تعطیل می کنن
منو برادرام جیمین و ته رفتیم خونه مامانو با یه مرد دیدیم
که مامان گفت و....
خوب بریم برای پارت بعد🙂
اسلاید اول استایل نورا
اسلاید دوم استایل ا.ت
اسلاید سوم استایل لیسا
ویو ا.ت
سلام من ا.تم امروز قرار بود بریم فنساین بی تی اس
بلاخره بابا اجازه داد که بریم بیرون بعد پنج ماه
چون دشمنامون حمله کردن
بابام گفت باید مثل آدم عادی رفتار کنیم منو خوهرامم قبول کردیم از روی تخت مشکیم پاشدم من کلا استایل مشکی رو دوست دارم برای همین انتقام و کل وسایلم سیاهه
از روی تختم پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم بعد پنج مین اومدم بیرون و موهامو خشک کردم و موجی کردم
آرایش خیلی کمرنگی کردم و لباسامو پوشیدم ساعت 8 شدن بود
رفتم صبحونه
آجوما: سلام ا.ت خوابالو
+: وا آجوما ساعت هشت صبحه
×~: ا.تتتتتت
+: لیسااااا نورااااا بلاخره بابا اجازه دادند
~: اره می دونیم
+: خوب قراره خیلی خوش بگذره نه
آجوما: وای مغزم رف بیاین صبحونه بخورین
+~×: باشه آجوما
آجوما خیلی شبیه مامانی بود که نداشتیم چون اون
توی حمله ی 5 سال پیش دشمنامون کشته شد
رفتیم و صبحونه رو خوردیم و بلند شدیم رفتیم اتاقمون تا لباس انتخاب کنیم
راستش باید لباس رنگی می پوشیدیم نمی دونم چرا ولی از رنگ های دیگه خوشم نمیومد ولی شرط بابا این بود که لباس رنگی بپوشیم چون دشمنامون میدونن از رنگ های دیگه متنفرم
خوب لباس رو انتخاب کردیم و پوشیدیم
و دوتا هامونو پا کردیم و ماشین رفتیم فن ساین
ویو کوک
امروز روز فنساین بود پسرا همه خواب بودن ساعت 4 بعد از ظهر بود کم کم داشت غروب میشد که به بچه ها گفتم پاشن
ناهار خوردیم و رفتیم آماده شدیم بعد با ماشین بیگ هیت
رفتیم فنساین
یکی یکی نشستیم روی صندلی ها آرمی ها ریختم توی فنساین
همه وارد شدن بعد چند ساعت روی اون صندلی گردیده بودیم که سه تا دختر خیلی خوشگل اومدن تو
چند نفری مونده بود بعد اینکه رسید به اونا تعطیل شد و
انگار ناراحت شده بودن و رفتن
از این کار بیگ هیت بدم میومد که یهو وسط فنساین
تعطیل می کنن
منو برادرام جیمین و ته رفتیم خونه مامانو با یه مرد دیدیم
که مامان گفت و....
خوب بریم برای پارت بعد🙂
اسلاید اول استایل نورا
اسلاید دوم استایل ا.ت
اسلاید سوم استایل لیسا
۱۵.۶k
۱۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.