شینپی (پارت ۳۰)
صدایی از پایین اومد . "رئیس؟ کشتیش بالاخره؟"
بعدش عربده ی کوک رو شنیدم . دستامو توی موهام کردم و با تمام قدرت چنگ زدم . خدااااا! اینا تمومی ندارن؟ من می خوام یکم استراحت کنم! آروم از توی اتاق بیرون اومدم و بالای پله های اونایی که کوک رو گرفته بودن رو کشتم . یهو یه صدایی از پشتم اومد .
برگشتم دیدم یکی دیگه از افراد سوهو عه ، حتما از پنجره اومده داخل . زودتر از من دست به کار شد و دستشو روی ماشه گذاشت . وای...گیر افتادم .
یهو افتاد و پخش زمین شد . ودف؟ سینا از پشتش با یه تفنگ توی دستش از اتاق بیرون اومد .
ا/ت : وای ، به موقع اومدی . آسیب که ندیدی .
سینا : نه . برگشتم و گفتم : کوک ، تو حالت خوبه؟
کوک گفت : آره و از پله ها بالا اومد . دوباره برگشتم سمت سینا .
ا/ت :پس اومدی...
سینا : مرگت دیگه زیادی بود . (منظورش اینه از دستت ناراحتم ولی نه انقدر که بخوام بمیری)
سینا : دیدم داشتن تعقیبتون می کردن ، منم دست به کار شدم .
ا/ت : واقعا ازت ممنونم . پس ، از سایرس نمیری؟
سینا : فعلا نه . در هر حال کار خاصی هم نداریم .
ا/ت : داری اشتباه میکنی ما کلی کار داریم .
سینا : چی؟
ا/ت :بیا یکم استراحت کنیم .
سینا : من زنگ میزنم همون همیشگیا بیان اینجا رو تمیز کنن .
ا/ت : مرسی . من و کوک میریم پایین میشینیم .
سینا : باشه فقط ، مطمئنی کارای دیگه ای نمی کنین؟
ا/ت : تیکه ننداز . بیا بریم کوک .
کوک : امم...بهتره من دیگه برم .
ا/ت : چی؟! کجا؟
کوک : تو که سینا رو میشناسی . حوصله تیکه هاش با دعوا رو ندارم . یکم باهاش وقت بگذرون شاید یکم نرم تر شد .
ا/ت : باشه ولی...
کوک : فقط وقت بگذرونیا ، کار دیگه ای نکنین .
خدای من این دوتا چشون شده؟
ا/ت : تو دیگه بس کن!
کوک : باشه ببخشید ، خداحافظ .(با خنده)
ا/ت : خداحافظ .***
دینم دینگ (مثلا زنگ در)
ا/ت : پیتزا هارو آوردن .
سینا : من میگیرم . پیتزا هارو گرفت و حساب کرد .
ا/ت : یادت باشه دفعه ی بعدی من باید حساب کنما .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
#سیگمایی_خودش_همجنسگراست
بعدش عربده ی کوک رو شنیدم . دستامو توی موهام کردم و با تمام قدرت چنگ زدم . خدااااا! اینا تمومی ندارن؟ من می خوام یکم استراحت کنم! آروم از توی اتاق بیرون اومدم و بالای پله های اونایی که کوک رو گرفته بودن رو کشتم . یهو یه صدایی از پشتم اومد .
برگشتم دیدم یکی دیگه از افراد سوهو عه ، حتما از پنجره اومده داخل . زودتر از من دست به کار شد و دستشو روی ماشه گذاشت . وای...گیر افتادم .
یهو افتاد و پخش زمین شد . ودف؟ سینا از پشتش با یه تفنگ توی دستش از اتاق بیرون اومد .
ا/ت : وای ، به موقع اومدی . آسیب که ندیدی .
سینا : نه . برگشتم و گفتم : کوک ، تو حالت خوبه؟
کوک گفت : آره و از پله ها بالا اومد . دوباره برگشتم سمت سینا .
ا/ت :پس اومدی...
سینا : مرگت دیگه زیادی بود . (منظورش اینه از دستت ناراحتم ولی نه انقدر که بخوام بمیری)
سینا : دیدم داشتن تعقیبتون می کردن ، منم دست به کار شدم .
ا/ت : واقعا ازت ممنونم . پس ، از سایرس نمیری؟
سینا : فعلا نه . در هر حال کار خاصی هم نداریم .
ا/ت : داری اشتباه میکنی ما کلی کار داریم .
سینا : چی؟
ا/ت :بیا یکم استراحت کنیم .
سینا : من زنگ میزنم همون همیشگیا بیان اینجا رو تمیز کنن .
ا/ت : مرسی . من و کوک میریم پایین میشینیم .
سینا : باشه فقط ، مطمئنی کارای دیگه ای نمی کنین؟
ا/ت : تیکه ننداز . بیا بریم کوک .
کوک : امم...بهتره من دیگه برم .
ا/ت : چی؟! کجا؟
کوک : تو که سینا رو میشناسی . حوصله تیکه هاش با دعوا رو ندارم . یکم باهاش وقت بگذرون شاید یکم نرم تر شد .
ا/ت : باشه ولی...
کوک : فقط وقت بگذرونیا ، کار دیگه ای نکنین .
خدای من این دوتا چشون شده؟
ا/ت : تو دیگه بس کن!
کوک : باشه ببخشید ، خداحافظ .(با خنده)
ا/ت : خداحافظ .***
دینم دینگ (مثلا زنگ در)
ا/ت : پیتزا هارو آوردن .
سینا : من میگیرم . پیتزا هارو گرفت و حساب کرد .
ا/ت : یادت باشه دفعه ی بعدی من باید حساب کنما .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
#سیگمایی_خودش_همجنسگراست
۱۳.۰k
۱۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.