قلب ابی ( پارت ۳)
نزدیک های شب بود ... توی خونه بودم و داشتم پنکیک درست میکردم.. تلوزیون رو گرفتم و گذاشتم رو اخبار..
اخبار :
« امروز یک اتوبوس در راه بوستان با تصادف مواجه شد و تمام مسافران زخمی و در وعضیت وخمیمی قرار دارند »
ذهن ا/ت :
یادمه دیروز که تو کافه داشتم با تهیونگ حرف میزدم کفت قراره فردا صبح با اتوبوس بره بوستان.. صبر کن اگه اوتوبوسی که اون توش بوده تصادف کرده باشه چییی( با داد)
سریع اماده شدم و با ماشین با محل تصادف رفتم...
چند دقیقه بعد...
از زبان ا/ت:
دیدم پلیس ، آمبولانس و آتشنشانی کلا اونجا رو گرفتن ... همه جا رو نگاه کردم ... خیلی نگران بودم... که دیدم تهیونگ یه جا نشسته و با پارچه و زخماش دست میزنه.. رفتم پیشش
ا/ت: با پارچه دست به رخم هات نزن کثیف میشه باید زخماتو زد عفونی بکنیم...
تهیونگ: باشه.. ولی تو اینجا چیکار میکنی..؟!!
ا/ت : ببینم جایت که نشکسته؟
تهیونگ : نه
ا/ت: بلند شو .. باید بریم تو ماشین..
تهیونگ : باشه..
ذهن ا/ت :
کولش کردم و بردمش تو ماشین.. زخم هاشو زد عفونی کردم.. حالش بد بود..
اخبار :
« امروز یک اتوبوس در راه بوستان با تصادف مواجه شد و تمام مسافران زخمی و در وعضیت وخمیمی قرار دارند »
ذهن ا/ت :
یادمه دیروز که تو کافه داشتم با تهیونگ حرف میزدم کفت قراره فردا صبح با اتوبوس بره بوستان.. صبر کن اگه اوتوبوسی که اون توش بوده تصادف کرده باشه چییی( با داد)
سریع اماده شدم و با ماشین با محل تصادف رفتم...
چند دقیقه بعد...
از زبان ا/ت:
دیدم پلیس ، آمبولانس و آتشنشانی کلا اونجا رو گرفتن ... همه جا رو نگاه کردم ... خیلی نگران بودم... که دیدم تهیونگ یه جا نشسته و با پارچه و زخماش دست میزنه.. رفتم پیشش
ا/ت: با پارچه دست به رخم هات نزن کثیف میشه باید زخماتو زد عفونی بکنیم...
تهیونگ: باشه.. ولی تو اینجا چیکار میکنی..؟!!
ا/ت : ببینم جایت که نشکسته؟
تهیونگ : نه
ا/ت: بلند شو .. باید بریم تو ماشین..
تهیونگ : باشه..
ذهن ا/ت :
کولش کردم و بردمش تو ماشین.. زخم هاشو زد عفونی کردم.. حالش بد بود..
۱۱.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.