وقتی برات قلدری میشه...
وقتی برات قلدری میشه...
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
× هه هه.. محکم تر بزنید احمق هااا
با صدای خنده امیزی لب زد.
برای محافظت از شکمت دستات دور شکمت حلقه شده بود ، فشارش میدادی تا درد هایی که بهت وارد شده رو کم کنی همینطور اجازه ندی اون دونفر بیشتر از قبل کتکت بزنن.
× حقت بیشتر از این هاست هرزه کوچولو!
سیگاری که توی دهنش بود رو از لب هاش به کمک دست هاش ، فاصله داد..
سیگارِ روشن رو بین دو انگشت راستش قرار داد
× برید کنار!
نزدیکت شد و پوزخندی زد
روی زانو هاش نشست و به صورت پر از زخم و خونیت ، موهای مشکی رنگِ درهمت و همینطور چشمای لرزونت خیره شد.
دستِ خالش رو به موهایی که جلو صورتت ریخته بودند برد ، کمی از صورتت فاصلشان داد
تا بهتر صورتت رو ببینه .
با پشت دستش آروم صورتت رو نوازش میکرد ،
× خیلی..قوی هستی انگار! .. هه هرچقدم بخوام کتکت بزنم بازم اشکت در نمیاد لی ا/ت!
× اما الان..به بهترین روش میدونم چیکار کنم
قهقه بلندی به سر داد ، سرش رو چرخاند و به یکی از دخترا اشاره کرد که شروع به فیلم گرفتن بکنه ، از حرکتش چیزی نمیدونستی یا بهتره بگم هیچکس خبر نداشت
بیشتر از قبل خم شد و دستتو گرفت .. سیگاری که در دستش بود..رو نزدیک دستت برد بدون هیچ ثانیه ای جای روشنی اش رو به جسم زخمی دستت فرو برد..
=آه..
آه بلندی گفتی بخاطر دردی که بوجود اومد هردو پلک هاتو روی هم گذاشتی و محکم فشارشون دادی ،
=لعنتی...
"خانه"
باید تا ۸ خونه میبودی..ولی بخاطر سرکله زدن با اون سه نفر ۹ نیم رسیدی جلو در..
اهسته کلید توی دستتو چرخاندی در کمی صدا داد ، از چهارچوب فاصله گرفت کمی به عقب هلش دادی تا بتونی ازش رد بشی ، میدونستی که الان قراره غر غر های برادرتو بشنوی..از طرفی دیگر دستت که به کمک سیگار کمی سوخته بود ، درد داشت اصلا حوصله نداشتی.
سعی کردی صدایی ایجاد نکنی تا فلیکس نفهمه تو اومدی
کامل وارد راه پله شدی ، بعد از بستن در خونه اروم شروع به برداشتن قدم های کوچیک کردی ..
کمی در هال رو فاصله دادی سرت رو لای در قرار دادی ، به اطراف نگاهی انداختی اما خبری از فلیکس نبود نفس راحتی کشیدی
= خونه نیومده؟!
برگشتی و به کفش هاتون نگاه کردی جز کفش های تو ، کفش دیگه ای وجود نداشت
نفس راحتی بیرون فرستادی با خیال راحت از هال هم عبور کردی
وارد اتاقت شدی به سمت کمدت رفتی که در اتاقت خود به خود بسته شد
با شنیدن صدای بسته شدنش از کمد فاصله گرفتی و متعجب سرت رو چرخاندی .. با دیدن فلیکس تعجبت بیشتر از قبل شد
_ تو...*نگاهی از سرتا پا بهت انداخت * چرا تو همه جات زخمیه؟!
ترسی بهت دست داد
نباید کسی حتی خانوادت هم میفهمید داره بهت قلدری میشه..بخاطر اظطراب اجتماعی و قد کوتاه بودنت مورد قلدری قرار گرفته بودی..یک دلیل مسخره ای برات بود اما برای اون سه نفر یک دلیل خیلی باحال و لذت بخش!.
= ا..و..پا..
صدات دوباره داشت میلرزید .. زود دستتو بردی پشتت تا نبینه..اما مگه میشه از چشم های تیزش دور موند؟!
کمی بهت نزدیک شد و سوالی همینطور جدی نگاهت کرد
_ گفتم چیشده!!
دستتو از پشتت گرفت و جلو اوردش با دیدن باند پیچی نگرانی ای بهش دست داد بهت نگاهی انداخت اما سرت پایین بود میدونست که بهش نمیگی چیشده پس تصمیم گرفت باند رو کامل باز کنه
کامل و کامل لایه هایی که پیچیده شده بود رو باز کرد..حالا قسمتی بود که با کمک پماد کمی به گوشت سوخته ات چسبیده بود ..
اما هنوزم نمیتونست کامل زخمو ببینه خیلی با سرعت باندو کند که صدای ناله ات باعث شد نگران بهت نگاه کنه
بخاطر دردش اشکایی جمع شده بود...پلک هاتو روی هم قرار داده و محکم فشارشون دادی چروکی ای بین بینی ات ایجاد شد ، همینطور ابرو هات به طرف پایین کشیده شد
= آیییی...
بیشتر از قبل کنجکاو شد و زود نگاهشو داد به دستت.. با دیدن گوشت قرمزت لرز بدی به بدنش دست داد..
_کدوم حرومزاده ای این کارو کرده ا/تتتت
سرت رو پایین انداختی نمیخواستی چیزی بهش درمورد اون سه نفر بگی..
اما مجبور بودی..شاید برادرت میتونست کمکت کنه از این درد زندگیت نجات پیدا کنی شاید میتونستی دیگه مورد قضاوت بقیه نجات پیدا کنی اما ترست اجازه نمیداد همه چیو بهش بگی..
=میخوام لباسامو عوض کنم برو بی..
_ لعنتی دارم میگم .. کی ..کدوم عوضی ای این کارو با دست و صورتت کرده!!!
هنوزم منتظر حرفی ازطرف تو بود اما اشتباه بود..نفسشو کلافه بیرون فرستاد و پلک هاشوچند بار باز و بسته کرد .
کمی نزدیکت شد و
چونتو گرفت به چشمای بغض دارت نگاه کرد..با جدیت ، صدای دیپش زمزمه کرد
_مطمئن باش پیداشون میکنم..چه بگی..چه نگی لی .. ا/ت !!!
(دانلود همچین داداشی:)))))
#فلیکس #استری_کیدز #درخواستی
× هه هه.. محکم تر بزنید احمق هااا
با صدای خنده امیزی لب زد.
برای محافظت از شکمت دستات دور شکمت حلقه شده بود ، فشارش میدادی تا درد هایی که بهت وارد شده رو کم کنی همینطور اجازه ندی اون دونفر بیشتر از قبل کتکت بزنن.
× حقت بیشتر از این هاست هرزه کوچولو!
سیگاری که توی دهنش بود رو از لب هاش به کمک دست هاش ، فاصله داد..
سیگارِ روشن رو بین دو انگشت راستش قرار داد
× برید کنار!
نزدیکت شد و پوزخندی زد
روی زانو هاش نشست و به صورت پر از زخم و خونیت ، موهای مشکی رنگِ درهمت و همینطور چشمای لرزونت خیره شد.
دستِ خالش رو به موهایی که جلو صورتت ریخته بودند برد ، کمی از صورتت فاصلشان داد
تا بهتر صورتت رو ببینه .
با پشت دستش آروم صورتت رو نوازش میکرد ،
× خیلی..قوی هستی انگار! .. هه هرچقدم بخوام کتکت بزنم بازم اشکت در نمیاد لی ا/ت!
× اما الان..به بهترین روش میدونم چیکار کنم
قهقه بلندی به سر داد ، سرش رو چرخاند و به یکی از دخترا اشاره کرد که شروع به فیلم گرفتن بکنه ، از حرکتش چیزی نمیدونستی یا بهتره بگم هیچکس خبر نداشت
بیشتر از قبل خم شد و دستتو گرفت .. سیگاری که در دستش بود..رو نزدیک دستت برد بدون هیچ ثانیه ای جای روشنی اش رو به جسم زخمی دستت فرو برد..
=آه..
آه بلندی گفتی بخاطر دردی که بوجود اومد هردو پلک هاتو روی هم گذاشتی و محکم فشارشون دادی ،
=لعنتی...
"خانه"
باید تا ۸ خونه میبودی..ولی بخاطر سرکله زدن با اون سه نفر ۹ نیم رسیدی جلو در..
اهسته کلید توی دستتو چرخاندی در کمی صدا داد ، از چهارچوب فاصله گرفت کمی به عقب هلش دادی تا بتونی ازش رد بشی ، میدونستی که الان قراره غر غر های برادرتو بشنوی..از طرفی دیگر دستت که به کمک سیگار کمی سوخته بود ، درد داشت اصلا حوصله نداشتی.
سعی کردی صدایی ایجاد نکنی تا فلیکس نفهمه تو اومدی
کامل وارد راه پله شدی ، بعد از بستن در خونه اروم شروع به برداشتن قدم های کوچیک کردی ..
کمی در هال رو فاصله دادی سرت رو لای در قرار دادی ، به اطراف نگاهی انداختی اما خبری از فلیکس نبود نفس راحتی کشیدی
= خونه نیومده؟!
برگشتی و به کفش هاتون نگاه کردی جز کفش های تو ، کفش دیگه ای وجود نداشت
نفس راحتی بیرون فرستادی با خیال راحت از هال هم عبور کردی
وارد اتاقت شدی به سمت کمدت رفتی که در اتاقت خود به خود بسته شد
با شنیدن صدای بسته شدنش از کمد فاصله گرفتی و متعجب سرت رو چرخاندی .. با دیدن فلیکس تعجبت بیشتر از قبل شد
_ تو...*نگاهی از سرتا پا بهت انداخت * چرا تو همه جات زخمیه؟!
ترسی بهت دست داد
نباید کسی حتی خانوادت هم میفهمید داره بهت قلدری میشه..بخاطر اظطراب اجتماعی و قد کوتاه بودنت مورد قلدری قرار گرفته بودی..یک دلیل مسخره ای برات بود اما برای اون سه نفر یک دلیل خیلی باحال و لذت بخش!.
= ا..و..پا..
صدات دوباره داشت میلرزید .. زود دستتو بردی پشتت تا نبینه..اما مگه میشه از چشم های تیزش دور موند؟!
کمی بهت نزدیک شد و سوالی همینطور جدی نگاهت کرد
_ گفتم چیشده!!
دستتو از پشتت گرفت و جلو اوردش با دیدن باند پیچی نگرانی ای بهش دست داد بهت نگاهی انداخت اما سرت پایین بود میدونست که بهش نمیگی چیشده پس تصمیم گرفت باند رو کامل باز کنه
کامل و کامل لایه هایی که پیچیده شده بود رو باز کرد..حالا قسمتی بود که با کمک پماد کمی به گوشت سوخته ات چسبیده بود ..
اما هنوزم نمیتونست کامل زخمو ببینه خیلی با سرعت باندو کند که صدای ناله ات باعث شد نگران بهت نگاه کنه
بخاطر دردش اشکایی جمع شده بود...پلک هاتو روی هم قرار داده و محکم فشارشون دادی چروکی ای بین بینی ات ایجاد شد ، همینطور ابرو هات به طرف پایین کشیده شد
= آیییی...
بیشتر از قبل کنجکاو شد و زود نگاهشو داد به دستت.. با دیدن گوشت قرمزت لرز بدی به بدنش دست داد..
_کدوم حرومزاده ای این کارو کرده ا/تتتت
سرت رو پایین انداختی نمیخواستی چیزی بهش درمورد اون سه نفر بگی..
اما مجبور بودی..شاید برادرت میتونست کمکت کنه از این درد زندگیت نجات پیدا کنی شاید میتونستی دیگه مورد قضاوت بقیه نجات پیدا کنی اما ترست اجازه نمیداد همه چیو بهش بگی..
=میخوام لباسامو عوض کنم برو بی..
_ لعنتی دارم میگم .. کی ..کدوم عوضی ای این کارو با دست و صورتت کرده!!!
هنوزم منتظر حرفی ازطرف تو بود اما اشتباه بود..نفسشو کلافه بیرون فرستاد و پلک هاشوچند بار باز و بسته کرد .
کمی نزدیکت شد و
چونتو گرفت به چشمای بغض دارت نگاه کرد..با جدیت ، صدای دیپش زمزمه کرد
_مطمئن باش پیداشون میکنم..چه بگی..چه نگی لی .. ا/ت !!!
(دانلود همچین داداشی:)))))
۶.۹k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.