پارت ۷
که یهو اون پسره که بغل دستم نشسته بود رو دیدم
شوگا ویو
با جیمین سه سالی میشد که دوستم بالاخره به مدرسه اومد و امروز قرار بود با جیمین بریم شهر بازی
من رفتم بستنی بگیرم یه دختره اومد داشت ازش ادرس دست شویی رو میگرفت
بیشتر دقت کردم دیدم این همون دختر پرو است هیچی نگفتم تا بره
جیمین :شوگا این دختره رو میشناسی اسمش پارک میسو
شوگا بستنی رو داد دست جیمین گفت: شاید همون خواهر گمشدهی تو اونم اسمش میسو بود
جیمین :باید مطمعن شم اینو بگیر( منظورش بستنی بود)الان میام
دیدم رفت سمت اون دخترا انگار بحثشون بود همین که جیمین رفت یکیشون زد به میسو دیدم جیمین از خنده داره پاره میشه دیدم راه نداره رفتم سمتشون
با خودم گفتم دختر رو اذیت کنم( منظورش میسو )
شوگا :دخترا چیکارش کردید داره میمیره الان اینقدر میخنده که میمیره
میسو با حالت بغض دار:واییی.. یعنی قاتل شدیم
رینا:نه نه نه باید قرص خواصی داشته باشه که بند بیاد
شوگا:هیچ راهی نیست *با خونسردی کامل
رزی :واییییی یعنی قراره اعدام بشیم
شوگا:از اونم بد تر
رینا :میشه توضیح بدید نحوهی مردنمون رو *داشت عر عر میکرد
شوگا: با کمال میل اول پنج روز بهتون غذا نمیدن و فقط از پنج روز روز سوم اب میدن بعد اون دوروز شمارو میندازن تو غار قلقلک که نه نفر اونجا هستند چون شما سه نفرید پس هر کدومتون سه نفر میوفته و تا دو روز بسات همینه( درست نوشتم البته فکر کنم)بعد در حد مرگ بالا میارید و بعد شمارو با اسلحه تیر بارون میکنند تماااااااام .... عه چیشد یهو ( رینا قش کرد)
میسو:اینارو از کجای ذهنت در اوردی یکی از این ور غش کرده یکی اونور از خنده پاره داره میشه یکی وایسا.. وایسا ببینم رزی کو
با دستم به اون دختره که الان اسمشو فهمیدم اشاره کرم رفته بود قایم شده بود میسو رد دستمو گرفت رفت سمت رزی که جیمین بالاخره دست از خندیدن کشید و به پس کله ای نصیبم کرد که گفتم :چته وحشی
جیمین : نگاهی معنا دار *من چمه بدبختا ریدن به خودشون
رینا :اها مچتو گرفتم مستر مین
جیمین:ریدی مچتو گرفت
یونگی:ببند
میسو ویو
وقتی دیدم پسره داره اراجیف میگه وقتی تموم شد گفتم اینارو از کجای ذهنش اورده که دیدم رزی نیست از پسره پرسیدم کجاست اونم با انگشت یه گوشه رو نشون داد رفتم سمت رزی که گفت:میسو من میترسم
میسو:چرا
رزی:اون پسره هست یونگی رو نمیگم اون پسره
رد دست رزی رو گرفتم که به یه پسره رسید که گفت:اون پسره بابام میگه باید بزور باهاش ازدواج کنم اما من یونگ جه رو دوست دارم
دلم براش سوخت که یهو پسره........
شوگا ویو
با جیمین سه سالی میشد که دوستم بالاخره به مدرسه اومد و امروز قرار بود با جیمین بریم شهر بازی
من رفتم بستنی بگیرم یه دختره اومد داشت ازش ادرس دست شویی رو میگرفت
بیشتر دقت کردم دیدم این همون دختر پرو است هیچی نگفتم تا بره
جیمین :شوگا این دختره رو میشناسی اسمش پارک میسو
شوگا بستنی رو داد دست جیمین گفت: شاید همون خواهر گمشدهی تو اونم اسمش میسو بود
جیمین :باید مطمعن شم اینو بگیر( منظورش بستنی بود)الان میام
دیدم رفت سمت اون دخترا انگار بحثشون بود همین که جیمین رفت یکیشون زد به میسو دیدم جیمین از خنده داره پاره میشه دیدم راه نداره رفتم سمتشون
با خودم گفتم دختر رو اذیت کنم( منظورش میسو )
شوگا :دخترا چیکارش کردید داره میمیره الان اینقدر میخنده که میمیره
میسو با حالت بغض دار:واییی.. یعنی قاتل شدیم
رینا:نه نه نه باید قرص خواصی داشته باشه که بند بیاد
شوگا:هیچ راهی نیست *با خونسردی کامل
رزی :واییییی یعنی قراره اعدام بشیم
شوگا:از اونم بد تر
رینا :میشه توضیح بدید نحوهی مردنمون رو *داشت عر عر میکرد
شوگا: با کمال میل اول پنج روز بهتون غذا نمیدن و فقط از پنج روز روز سوم اب میدن بعد اون دوروز شمارو میندازن تو غار قلقلک که نه نفر اونجا هستند چون شما سه نفرید پس هر کدومتون سه نفر میوفته و تا دو روز بسات همینه( درست نوشتم البته فکر کنم)بعد در حد مرگ بالا میارید و بعد شمارو با اسلحه تیر بارون میکنند تماااااااام .... عه چیشد یهو ( رینا قش کرد)
میسو:اینارو از کجای ذهنت در اوردی یکی از این ور غش کرده یکی اونور از خنده پاره داره میشه یکی وایسا.. وایسا ببینم رزی کو
با دستم به اون دختره که الان اسمشو فهمیدم اشاره کرم رفته بود قایم شده بود میسو رد دستمو گرفت رفت سمت رزی که جیمین بالاخره دست از خندیدن کشید و به پس کله ای نصیبم کرد که گفتم :چته وحشی
جیمین : نگاهی معنا دار *من چمه بدبختا ریدن به خودشون
رینا :اها مچتو گرفتم مستر مین
جیمین:ریدی مچتو گرفت
یونگی:ببند
میسو ویو
وقتی دیدم پسره داره اراجیف میگه وقتی تموم شد گفتم اینارو از کجای ذهنش اورده که دیدم رزی نیست از پسره پرسیدم کجاست اونم با انگشت یه گوشه رو نشون داد رفتم سمت رزی که گفت:میسو من میترسم
میسو:چرا
رزی:اون پسره هست یونگی رو نمیگم اون پسره
رد دست رزی رو گرفتم که به یه پسره رسید که گفت:اون پسره بابام میگه باید بزور باهاش ازدواج کنم اما من یونگ جه رو دوست دارم
دلم براش سوخت که یهو پسره........
۶.۶k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.