عاقبت اعتماد⛓️(12)
عاقبت اعتماد⛓️(12)
لایک نمیکنی؟ ❤️🥹
لی هان. میدونی قبلش پدر تو برادر منو کشتتتتت؟ میدونییی؟ میدونی بعد از مرگ برادرم پدرم سکته کرد مرددددد؟هیچ میدونییییییییی؟
ات. داری دروغ میگی..مثل سگ دروغ میگی
لی هان.گوش کن قبل از اینکه من پدرت رو بکشم....پدرم اولین بچش ک لی سوک باشه رو داخل آتیش سوزی ک پدر تو راه انداخته بود از دست داد.. برای انتقام برادر 12 روزه ات رو کشت..بعد از 12 سال لی سوک برگشت و فهمیدیم اون داخل آتیش سوزی نمرده بود و فرار کرده بوده...پدرت بعد 12 سال فهمید ک برادرت رو پدر من کشته...واسه انتقام برادرت برادرمو کشت پدرم لی سوک رو خیلی دوست داشت وقتی فهمید برادرم مرده سکته قلبی کرد و مرد
منم برای انتقام پدر و مادرت رو کشتم......ات الان بی حساب شدیم
ات. اینا همش دروغه..... داری یه مشت چرندیات تحویلم میدی//دستش رو سمت جیب مخفی لباسش میبره و میفهمه که اسلحه اش همراش نیس(بعدش رفت سمت جیمین)
ات. جیمین اسلحه همراهت هس؟
جیمین.واس چی؟
ات. میخوام کار اینو تموم کنم
جیمین.باشه بیا(اسلحه اش رو میده بهش)
ات. اومم با دنیا خداحافظی کن لی هان میخوای وارد جهنم بشی(خواستم شلیک کنم ک)
یهو کلی مامور ریخت داخل کارخونه
جیمین. اسلحت رو بنداز ات
ات. چی؟جیمین؟چی میگی؟
(یهو لیا و اون دوتا بادیگارد ها وارد شدن) اسلحه روی سر لیا بود
بادیگارد. بنداز اسلحت رو مگرنه می کشمش
ات.ب.اشه و. لش کن(اسلحه رو انداخت رو زمین)
ات
بادیگارده لیا رو ول کرد و لیا هم سریع اومد سمت من
بادیگارده رفت سمت لی هان خواست بازش کنه ک یهو اسلحه رو از روی زمین برداشتم و سمت لی هان شلیک کردم و تیر درست خورد تو قلبش بعد هم اسلحه رو پرت کردم. همه از حرکت نا گهانیم شوکه شده بودن آروم طوری ک فقط لیا بشنوه گفتم
ات. لیا فرار کن
لیا. ن من تو رو اینجا تنها نمیزارم
ات. گفتم فرار کن
لایک نمیکنی؟ ❤️🥹
لی هان. میدونی قبلش پدر تو برادر منو کشتتتتت؟ میدونییی؟ میدونی بعد از مرگ برادرم پدرم سکته کرد مرددددد؟هیچ میدونییییییییی؟
ات. داری دروغ میگی..مثل سگ دروغ میگی
لی هان.گوش کن قبل از اینکه من پدرت رو بکشم....پدرم اولین بچش ک لی سوک باشه رو داخل آتیش سوزی ک پدر تو راه انداخته بود از دست داد.. برای انتقام برادر 12 روزه ات رو کشت..بعد از 12 سال لی سوک برگشت و فهمیدیم اون داخل آتیش سوزی نمرده بود و فرار کرده بوده...پدرت بعد 12 سال فهمید ک برادرت رو پدر من کشته...واسه انتقام برادرت برادرمو کشت پدرم لی سوک رو خیلی دوست داشت وقتی فهمید برادرم مرده سکته قلبی کرد و مرد
منم برای انتقام پدر و مادرت رو کشتم......ات الان بی حساب شدیم
ات. اینا همش دروغه..... داری یه مشت چرندیات تحویلم میدی//دستش رو سمت جیب مخفی لباسش میبره و میفهمه که اسلحه اش همراش نیس(بعدش رفت سمت جیمین)
ات. جیمین اسلحه همراهت هس؟
جیمین.واس چی؟
ات. میخوام کار اینو تموم کنم
جیمین.باشه بیا(اسلحه اش رو میده بهش)
ات. اومم با دنیا خداحافظی کن لی هان میخوای وارد جهنم بشی(خواستم شلیک کنم ک)
یهو کلی مامور ریخت داخل کارخونه
جیمین. اسلحت رو بنداز ات
ات. چی؟جیمین؟چی میگی؟
(یهو لیا و اون دوتا بادیگارد ها وارد شدن) اسلحه روی سر لیا بود
بادیگارد. بنداز اسلحت رو مگرنه می کشمش
ات.ب.اشه و. لش کن(اسلحه رو انداخت رو زمین)
ات
بادیگارده لیا رو ول کرد و لیا هم سریع اومد سمت من
بادیگارده رفت سمت لی هان خواست بازش کنه ک یهو اسلحه رو از روی زمین برداشتم و سمت لی هان شلیک کردم و تیر درست خورد تو قلبش بعد هم اسلحه رو پرت کردم. همه از حرکت نا گهانیم شوکه شده بودن آروم طوری ک فقط لیا بشنوه گفتم
ات. لیا فرار کن
لیا. ن من تو رو اینجا تنها نمیزارم
ات. گفتم فرار کن
۲.۰k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.