بیمارستان مرگ (part 4)
ویو ات
خیلی استرس داشتم از زیر زمین اومدم بیرون و رفتم توی راه رو رفتم سمت پله ها رفتم بالا که رفتم سمت دستشویی ها هیچی نبود یه اتاق اونجا بود چون هو با یه طناب به سقف وصل شده بود به صداش کردم
ات : چون هو چون هو
چون هو : فرار کن ات
وقتی اینا گفت در پشت سرم بسته شد وقتی برگشتم سمت چون هو دیدم شکمش سوراخ شده بود و داشت از دهنش خون میآمد اونم نشست زیر جسد چون هو انگشتش را کشید روی خون ها و خورد وقتی برگشت دیدیمش اون مین یونگی بود این تبدیل شده بود به خونااشم اومد سمت من
ات : مین یونگی تو این نیستی
مین یونگی : چی هستم من یه خونآشامم چی میخوا
ات : لطفا به خودت بیا تو آدم نمی کشی
مین یونگی: اگه بهم خونت را بدی نمیکشم دیگه
ات: تو دنبال دوستانی مگه نه
مین یونگی : تو یه پرستاری اونا را از کجا میشناسی
ات : من پرستار نیستم من یه آدمم برای کمک بهت اومدم
مین یونگی : از کجا بهت اعتماد کنم
به مین یونگی فیلم را نشون دادم چشماش آبی شد و گفت این من نیست راست میگی بعد کمک کرد بریم بیرون از اونجا که ماسک خرگوشی اومد و گفت
کوک : به هیونگم صدمه زدی آره
مین یونگی : نه اون میخواد کمک کنه دوستامون را پیدا کنه
کوک : بذار ببینیم
مین یونگی : اگه بهش صدمه بزنی من میدانم چیکارت کنم
کوک : باشه
با ترس و وحشت رفتم سمت کوک دستم را گرفت و چاقو را کف دستم کشید گرفت طرف یونگی
کوک: خون خوبی هم داره نه یونگی
مین یونگی : کوک بس کن
مین یونگی چشماش قرمز شده بود میخواستم دستم را از دست کوک بکشم که سفت منا گرفت چشمام را بسته بودم ولی نمیدانم چرا با تمام وجودم داشتم جیمین را صدا میزدم
جیمین : کوک ولش کن یونگی به خودت بیا
کوک : هیونگ چرا از این دختره دفاع میکنی
جیمین : چون خواهرمه
کوک و یونگی : چی داری راست میگی
جیمین : دروغم کجا بود ولش کن کوک
کوک منا ول کرد رفتم سمت جیمین گفت بیاید بریم بقیه را پیدا کنیم همه رفتیم سمت را پله ها رفتیم بالا طبقه ی ۸ منا یونگی قرار بود باهم بریم و جیمین و کوک باهم برن طبقه ۹ من یونگی رفتیم طبقه ی ۸ که ..
خیلی استرس داشتم از زیر زمین اومدم بیرون و رفتم توی راه رو رفتم سمت پله ها رفتم بالا که رفتم سمت دستشویی ها هیچی نبود یه اتاق اونجا بود چون هو با یه طناب به سقف وصل شده بود به صداش کردم
ات : چون هو چون هو
چون هو : فرار کن ات
وقتی اینا گفت در پشت سرم بسته شد وقتی برگشتم سمت چون هو دیدم شکمش سوراخ شده بود و داشت از دهنش خون میآمد اونم نشست زیر جسد چون هو انگشتش را کشید روی خون ها و خورد وقتی برگشت دیدیمش اون مین یونگی بود این تبدیل شده بود به خونااشم اومد سمت من
ات : مین یونگی تو این نیستی
مین یونگی : چی هستم من یه خونآشامم چی میخوا
ات : لطفا به خودت بیا تو آدم نمی کشی
مین یونگی: اگه بهم خونت را بدی نمیکشم دیگه
ات: تو دنبال دوستانی مگه نه
مین یونگی : تو یه پرستاری اونا را از کجا میشناسی
ات : من پرستار نیستم من یه آدمم برای کمک بهت اومدم
مین یونگی : از کجا بهت اعتماد کنم
به مین یونگی فیلم را نشون دادم چشماش آبی شد و گفت این من نیست راست میگی بعد کمک کرد بریم بیرون از اونجا که ماسک خرگوشی اومد و گفت
کوک : به هیونگم صدمه زدی آره
مین یونگی : نه اون میخواد کمک کنه دوستامون را پیدا کنه
کوک : بذار ببینیم
مین یونگی : اگه بهش صدمه بزنی من میدانم چیکارت کنم
کوک : باشه
با ترس و وحشت رفتم سمت کوک دستم را گرفت و چاقو را کف دستم کشید گرفت طرف یونگی
کوک: خون خوبی هم داره نه یونگی
مین یونگی : کوک بس کن
مین یونگی چشماش قرمز شده بود میخواستم دستم را از دست کوک بکشم که سفت منا گرفت چشمام را بسته بودم ولی نمیدانم چرا با تمام وجودم داشتم جیمین را صدا میزدم
جیمین : کوک ولش کن یونگی به خودت بیا
کوک : هیونگ چرا از این دختره دفاع میکنی
جیمین : چون خواهرمه
کوک و یونگی : چی داری راست میگی
جیمین : دروغم کجا بود ولش کن کوک
کوک منا ول کرد رفتم سمت جیمین گفت بیاید بریم بقیه را پیدا کنیم همه رفتیم سمت را پله ها رفتیم بالا طبقه ی ۸ منا یونگی قرار بود باهم بریم و جیمین و کوک باهم برن طبقه ۹ من یونگی رفتیم طبقه ی ۸ که ..
۶.۱k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.