خب اینجا ما فن فیک دازای و چویا رو داریم، هشدار میدم که توی این فن فیک به کل شخصیت ها عوض شده
بیبی نازنین من★
پارت یازدهم☆
تا هروقت که گفتم این توت میمونه
چویا بلند شو
میتونی حرف بزنی
دست های چویا رو بست و آویزان کرد
با صدای بلند اشتباهی که کردی رو بگو
*ن.نتونستم وسایل رو پیدا کنم
و با آتسوشی پشت سر شما حرف زدم
"اممم آتسوشی چند تا ضربه خورد؟
*ب.با شلاق چرمی ۲۰۰ تا
ب.با شلاق زنجیری ۱۰۰ تا
اما تو ۱۰۰ تا شلاق چرمی
۵۰ تا شلاق زنجیری
بات پلاگ سایز متوسط
چون با تو یه کار دیگه دارم
&ههههه چه کاری(توی ذهنش)
"چویا بلند بشمار
* یک
دو
سه
نود
صد
"حالا با این شلاق
بشمار
*یک
دو
سه
چهل
پنجاه
"خوبه
برو رو تخت
چویا رفت
دازای لباس هایش را در آورد
"تحریکم کن
*ا.اما چجوری؟
"به من ربطی نداره
اگه تحریکم نکنی به *اکت میدم
*ارباب من میخوامش
"همین؟؟
دازای رفت یه گوشه و قرص تح.ر.یک کننده خورد
و برگشت
"حالا فاتحتو بخون
دازای بدون مقدمه وارد چویا کرد
و به طرز وحش.یانه ای در چویا میکوبید
" هیی آتسوشی یه حالی ام به تو بدم
&ارباب نهه
"چویا بهت نگفته بود رو حرفم نه نیاری؟
&چویا نگفته بود
دازای عصبانی شد و مو های پرتقالی رنگ چویارا کشید
"پسرک هرزه نگفتم همه ی قوانینو بگو
*من گفتم ارباب
آتسوشی آدم فروشی کرد
"ها ها ها(خنده)خیلی خوشحالم داره به تنبیهاتون اضافه میشه
دازای از توی چویا کشید بیرون
و موهای نقره ای رنگ آتسوشی رو گرفت و وارد حمام کرد
یه دیک مصنوعی اونجا بود
"بشین روش
&چشم
ناله ای کرد
احح میسوزه
میدونم حالا سواری کن
تا نگفتم نمیای بیرون
پارت یازدهم☆
تا هروقت که گفتم این توت میمونه
چویا بلند شو
میتونی حرف بزنی
دست های چویا رو بست و آویزان کرد
با صدای بلند اشتباهی که کردی رو بگو
*ن.نتونستم وسایل رو پیدا کنم
و با آتسوشی پشت سر شما حرف زدم
"اممم آتسوشی چند تا ضربه خورد؟
*ب.با شلاق چرمی ۲۰۰ تا
ب.با شلاق زنجیری ۱۰۰ تا
اما تو ۱۰۰ تا شلاق چرمی
۵۰ تا شلاق زنجیری
بات پلاگ سایز متوسط
چون با تو یه کار دیگه دارم
&ههههه چه کاری(توی ذهنش)
"چویا بلند بشمار
* یک
دو
سه
نود
صد
"حالا با این شلاق
بشمار
*یک
دو
سه
چهل
پنجاه
"خوبه
برو رو تخت
چویا رفت
دازای لباس هایش را در آورد
"تحریکم کن
*ا.اما چجوری؟
"به من ربطی نداره
اگه تحریکم نکنی به *اکت میدم
*ارباب من میخوامش
"همین؟؟
دازای رفت یه گوشه و قرص تح.ر.یک کننده خورد
و برگشت
"حالا فاتحتو بخون
دازای بدون مقدمه وارد چویا کرد
و به طرز وحش.یانه ای در چویا میکوبید
" هیی آتسوشی یه حالی ام به تو بدم
&ارباب نهه
"چویا بهت نگفته بود رو حرفم نه نیاری؟
&چویا نگفته بود
دازای عصبانی شد و مو های پرتقالی رنگ چویارا کشید
"پسرک هرزه نگفتم همه ی قوانینو بگو
*من گفتم ارباب
آتسوشی آدم فروشی کرد
"ها ها ها(خنده)خیلی خوشحالم داره به تنبیهاتون اضافه میشه
دازای از توی چویا کشید بیرون
و موهای نقره ای رنگ آتسوشی رو گرفت و وارد حمام کرد
یه دیک مصنوعی اونجا بود
"بشین روش
&چشم
ناله ای کرد
احح میسوزه
میدونم حالا سواری کن
تا نگفتم نمیای بیرون
۷.۱k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.