رمان ارباب من پارت: ۱۶
وارد عمارت که شدیم چشمام با دقت به اطراف چرخید و همه جا رو بررسی کردم.
داخل هم مثل بیرون پر از دوربین بود اما نگهبانی وجود نداشت.
پشت سر پیشخدمت به سمت پله ها رفتم و ازشون بالا رفتم.
طبقه دوم یه سالن طویل بود که چندتا اتاق داخلش وجود داشت.
در دومین اتاق رو باز کرد و گفت:
_ برو تو
_ چرا؟!
_ ببین من یه کمکی میتونم بهت کنم
با ذوق به سمتش برگشتم و گفتم:
_ چی؟
_ رئیس اصلا از آدمای لجباز خوشش نمیاد، اگه میخوای اذیت نشی لجبازی نکن!
دهنم رو کج کردم و با ناراحتی گفتم:
_ فکر کردم میخوایید کمکم کنید که از اینجا برم!
پوزخندی زد و گفت:
_ برو داخل بشین تا رئیس بیاد
_ اگه نرم چی؟
_ عاقبت خوبی پیدا نمیکنی!
با بغض و حرص رفتم داخل که گفت:
_ یه نصیحت دیگه! زیاد سوال نپرس و روی مخ رئیس نرو و هرچی ازت خواست بی چون و چرا انجام بده
_ من یه انسانم، چرا باید چیزی که نمیخوام رو به خودم تحمیل کنم؟
به سمت در رفت و گفت:
_ تو هنوز نفهمیدی قضیه چیه! کم کم میفهمی که دیگه زندگی سابقت رو نداری دختر
و بالافاصله در رو بست و رفت.
برگشتم و با دقت به اتاق نگاه کردم، یه اتاق با تمام امکانات جلوم دیدم!
تخت خواب صورتی سیر و میز آرایش و یه پیانو بزرگ گوشه اتاق بود.
یه پنجره دلباز و بزرگ به سمت محوطه قرار داشت و دوتا در هم سمت راست اتاق بود که احتمال میدادم حمام و سرویسش باشه.
با دقت به دیوارها و سقف نگاه کردم و وقتی هیچ اثری از دوربین ندیدم نفس راحتی کشیدم و گفتم:
_ خداروشکر حداقل اتاقا دوربین نداره!
با باز شدن ناگهانی در، با ترس سریع به سمت در نگاه کردم که یه خانمی که میشه گفت تقریبا همسن مادرم بود و قیافه مهربون و با نمکی داشت، وارد اتاق شد.
با بغض بهم نگاه کرد و گفت:
_ سلام دخترم
_سلام
_ هزار ماشاء الله، چه دختر رعنایی، خدا شاهده چقدر قیافت شبیهِ...
داخل هم مثل بیرون پر از دوربین بود اما نگهبانی وجود نداشت.
پشت سر پیشخدمت به سمت پله ها رفتم و ازشون بالا رفتم.
طبقه دوم یه سالن طویل بود که چندتا اتاق داخلش وجود داشت.
در دومین اتاق رو باز کرد و گفت:
_ برو تو
_ چرا؟!
_ ببین من یه کمکی میتونم بهت کنم
با ذوق به سمتش برگشتم و گفتم:
_ چی؟
_ رئیس اصلا از آدمای لجباز خوشش نمیاد، اگه میخوای اذیت نشی لجبازی نکن!
دهنم رو کج کردم و با ناراحتی گفتم:
_ فکر کردم میخوایید کمکم کنید که از اینجا برم!
پوزخندی زد و گفت:
_ برو داخل بشین تا رئیس بیاد
_ اگه نرم چی؟
_ عاقبت خوبی پیدا نمیکنی!
با بغض و حرص رفتم داخل که گفت:
_ یه نصیحت دیگه! زیاد سوال نپرس و روی مخ رئیس نرو و هرچی ازت خواست بی چون و چرا انجام بده
_ من یه انسانم، چرا باید چیزی که نمیخوام رو به خودم تحمیل کنم؟
به سمت در رفت و گفت:
_ تو هنوز نفهمیدی قضیه چیه! کم کم میفهمی که دیگه زندگی سابقت رو نداری دختر
و بالافاصله در رو بست و رفت.
برگشتم و با دقت به اتاق نگاه کردم، یه اتاق با تمام امکانات جلوم دیدم!
تخت خواب صورتی سیر و میز آرایش و یه پیانو بزرگ گوشه اتاق بود.
یه پنجره دلباز و بزرگ به سمت محوطه قرار داشت و دوتا در هم سمت راست اتاق بود که احتمال میدادم حمام و سرویسش باشه.
با دقت به دیوارها و سقف نگاه کردم و وقتی هیچ اثری از دوربین ندیدم نفس راحتی کشیدم و گفتم:
_ خداروشکر حداقل اتاقا دوربین نداره!
با باز شدن ناگهانی در، با ترس سریع به سمت در نگاه کردم که یه خانمی که میشه گفت تقریبا همسن مادرم بود و قیافه مهربون و با نمکی داشت، وارد اتاق شد.
با بغض بهم نگاه کرد و گفت:
_ سلام دخترم
_سلام
_ هزار ماشاء الله، چه دختر رعنایی، خدا شاهده چقدر قیافت شبیهِ...
۷.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.