وقتی استف کمپانی و ...p2 اخر
وقتی استف کمپانی و ...p2 اخر
#هیونجین #استری_کیدز
#تکپارتی #درخواستی
با دیدن بالا تنش که یکمی برهنه بود زود نگاهتو دادی پایین
× چیکار .. باید بکنم
دروغ چرا، بودن درکنارش خیلی خجالت میکشیدی حالاهم که اینجوری بود دوبرابر از قبل خجالتت بیشتر شد
= یقه بلوز به پیرسینگای گوشم گیر کردع..اییی کمک کنن
زود به سمتش رفتی بهش گفتی روی صندلی بشینه تا راحتر کارتو بکنی، حالا روبه روش بودی پاهات وسط پای راستش قرار گرقته بود پاشو یکم تکان داد که به پاهای لختت برخورد کرد مرورمورت شد میتونستی حس کنی که گونه هات سرخ شدن، طی اون زمانی که داشتی با پیرسینگش کار میکردی هیونجین فقط و فقط یه تو زوم کردع بود متوجه نگاهاش به تو نبودی هرکدوم از نقطه ای از صورتت رو نگاه میکرد و بیشتر از قبل دلش برات ضعف میرفت ،
×خب..درستش کردم..میتو..
با حرکتی که کرد حرفت تو دهنت موند تعجب کردی
یکی از دستاشو دور کمرت گذاشت و به خودش نزدیکت کرد چون زورش قوی بود نتونستی تعادلتو حفظ کنی و افتادی روی پاش که..خیلی خجالت کشیدی پایین تنت روی رونش چسبیده شده بود..( اگه کسی متوجهش نشد بگه توضیح بدم💔🌷)
دستات روی سینه های پر عضله ای و سفیدش بود
×هی..هیونجین..
خمار بهت خیره شد
=هیس.. * خودشو بهت نزدیک کرد ، فاصله لباتون خیلی نزدیک هم بودن زمزمه ای کرد که لباش روی لبات حرکت دراومد و به خوبی تونستی حسش کنی
=..به عشق در نگاه اول اعتقادی نداشتم..اما به کمک تو..الان هم باورش دارم...*مکثی کرد و به چشمات نگاه کرد * .. هم..این قلب رو دادم به دست تو!
هیچی از حرفاش سر در نمیاوردی که چشماش رو بست و با شوق و اشتیاق شروع به بوسیدنت کرد..
اون لحظع برات خیلی عجیب بود و هیچوقت از دفترچه خاطراتت پاک نمیشد..شاید اسمش یک عشق در نگاه اول باشه..اما برای افرادی که این حس رو تجربه کردن زیباترین و همینطور دلنشین ترین حسه..!
#هیونجین #استری_کیدز
#تکپارتی #درخواستی
با دیدن بالا تنش که یکمی برهنه بود زود نگاهتو دادی پایین
× چیکار .. باید بکنم
دروغ چرا، بودن درکنارش خیلی خجالت میکشیدی حالاهم که اینجوری بود دوبرابر از قبل خجالتت بیشتر شد
= یقه بلوز به پیرسینگای گوشم گیر کردع..اییی کمک کنن
زود به سمتش رفتی بهش گفتی روی صندلی بشینه تا راحتر کارتو بکنی، حالا روبه روش بودی پاهات وسط پای راستش قرار گرقته بود پاشو یکم تکان داد که به پاهای لختت برخورد کرد مرورمورت شد میتونستی حس کنی که گونه هات سرخ شدن، طی اون زمانی که داشتی با پیرسینگش کار میکردی هیونجین فقط و فقط یه تو زوم کردع بود متوجه نگاهاش به تو نبودی هرکدوم از نقطه ای از صورتت رو نگاه میکرد و بیشتر از قبل دلش برات ضعف میرفت ،
×خب..درستش کردم..میتو..
با حرکتی که کرد حرفت تو دهنت موند تعجب کردی
یکی از دستاشو دور کمرت گذاشت و به خودش نزدیکت کرد چون زورش قوی بود نتونستی تعادلتو حفظ کنی و افتادی روی پاش که..خیلی خجالت کشیدی پایین تنت روی رونش چسبیده شده بود..( اگه کسی متوجهش نشد بگه توضیح بدم💔🌷)
دستات روی سینه های پر عضله ای و سفیدش بود
×هی..هیونجین..
خمار بهت خیره شد
=هیس.. * خودشو بهت نزدیک کرد ، فاصله لباتون خیلی نزدیک هم بودن زمزمه ای کرد که لباش روی لبات حرکت دراومد و به خوبی تونستی حسش کنی
=..به عشق در نگاه اول اعتقادی نداشتم..اما به کمک تو..الان هم باورش دارم...*مکثی کرد و به چشمات نگاه کرد * .. هم..این قلب رو دادم به دست تو!
هیچی از حرفاش سر در نمیاوردی که چشماش رو بست و با شوق و اشتیاق شروع به بوسیدنت کرد..
اون لحظع برات خیلی عجیب بود و هیچوقت از دفترچه خاطراتت پاک نمیشد..شاید اسمش یک عشق در نگاه اول باشه..اما برای افرادی که این حس رو تجربه کردن زیباترین و همینطور دلنشین ترین حسه..!
۱۷.۲k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.