اولین فیک
اولین فیک
شخصیت های اصلی: ا.ت ، تهیونگ ، فیلیپ
شخصیت های فرعی: یونجون ، پدر مادر ا.ت
تهیونگ
سن :۲۵
خوانواده: یونجون( برادر کوچکتر )
فیلیپ
قصه گوی فیک ( راوی)
ا.ت
سن : ۲۲
خوانواده : پدر و مادر
ا.ت شاهدخت شهری کوچک و پر جمعیت
که بدلیل اختلاف با پدرش از قصر فرار میکنه و به جنگل میره
اما چه جنگلی ؟
p1
{ فیلیپ }
دختر گرسنه به راهش ادامه میداد
کم کم همه جا سبز میشد و درختان همه جا را پوشش میدادند
درختانی پر بار و خم به زمین دیده میشد
مانده بود میوه هارا بچیند و بخورد یا بترسد
اون تصمیم گرفت که کمی توت بخوره
تا ته دلش و بگیره
دستش را به سمت بوته ی توت برو که صدای از پشتش شنید
_هی به اون دست نزن
+ چی تو کی هستی ؟
_من یک پری هستم
باید بدونی که نباید به اون دست بزنی
+ چرا نمی بینمت کجایی
_ اینجا رو سرت
پری به سرعت اندازه ی انسان شد
+ نمیدونستم کوچیک میشی
_ این یه ویژگی هست
سلام خوبی اسم من تهیونگ از آشنایی باهات خوشبختم
+ همچنین اسم من هم ا.ت
شکم دختر صدا یه قار و قور میدهد
_ اوه فکر کنم خیلی گرسنه ای که شکمت همچین جنگ پر صرو صدایی راه انداخته
+ بله (خجالت)
_ چیزی نیست من تو خونه کلی غذا دارم تازه الان وقت ناهار هست بیا بریم چیزی بخوریم
+ چشم
پری اومد و از پشت ا.ت رو بغل کرد و شروع به بالا رفتن کرد
اونا داشتن پرواز میکردن چه جالب !
بالاخره بعد کلی پرواز به یک خونه درختی کوچک رسیدند
_ اینجا خونه منه
البته خونه بچگی هام
+ اوه یعنی خونه ی دیگه ای هم داری
_ درسته من تو قصر زندگی میکنم
+یعنی شاهزاده ای
_ کاملا درسته بفرما تو
واو داخلش چقدر زیبا چیده شده
_ بفرما سره میز
+ برام عجیبه که میز ناهار آماده ست در صورتی که آماده نکردیم
_ این با یه بشکن حل میشه
+ واقعا هیجان انگیزه
بعد ناهار
+ ازت بابت ناهار بسیار سپاس گذارم اما بهتره که دیگه برم
_ اره اما جای مشخصی برای رفتن داری؟
+ بله میخوام به جنگل اصلی برم
_ همونی که میگن ابشاری به اندازه یک برج و درختانی سبز و پوشیده از گل داره ؟
+ بله
_ اونجا که بری همه چی فراهمه اما میدونی که این اصلا راحت نیست مخصوصا پیدا کردن اون جنگل؟
+ بله ولی من میتونم همون جوری که سرباز دان تونست
_ اون آدم باهوشی بود اما اگه بشه منم میخوام باهات بیام
+ میتونم بپرسم برای چی؟
_ من دوست ندارم شاه بشم دوست دارم آزادانه زندگی کنم
+ این تصمیم عالیه
باشه باهم دیگه ادامه راه و میریم
_ من یه نقشه دارم همینطور دوربین و وسایل مورد نیاز
از بچگی آرزو داشتم ماجراجوی واقعی بشم
+ همچنین
_ واقعا نو اولین کسی هستی که به ماجرا جویی علاقه داری
+ میخوای اسم گروهمون و علاقه بزاریم
_ با کمال میل اعضای گروه علاقه به سمت جنگل اصلی حرکت میکنیم
ناگهان....
شخصیت های اصلی: ا.ت ، تهیونگ ، فیلیپ
شخصیت های فرعی: یونجون ، پدر مادر ا.ت
تهیونگ
سن :۲۵
خوانواده: یونجون( برادر کوچکتر )
فیلیپ
قصه گوی فیک ( راوی)
ا.ت
سن : ۲۲
خوانواده : پدر و مادر
ا.ت شاهدخت شهری کوچک و پر جمعیت
که بدلیل اختلاف با پدرش از قصر فرار میکنه و به جنگل میره
اما چه جنگلی ؟
p1
{ فیلیپ }
دختر گرسنه به راهش ادامه میداد
کم کم همه جا سبز میشد و درختان همه جا را پوشش میدادند
درختانی پر بار و خم به زمین دیده میشد
مانده بود میوه هارا بچیند و بخورد یا بترسد
اون تصمیم گرفت که کمی توت بخوره
تا ته دلش و بگیره
دستش را به سمت بوته ی توت برو که صدای از پشتش شنید
_هی به اون دست نزن
+ چی تو کی هستی ؟
_من یک پری هستم
باید بدونی که نباید به اون دست بزنی
+ چرا نمی بینمت کجایی
_ اینجا رو سرت
پری به سرعت اندازه ی انسان شد
+ نمیدونستم کوچیک میشی
_ این یه ویژگی هست
سلام خوبی اسم من تهیونگ از آشنایی باهات خوشبختم
+ همچنین اسم من هم ا.ت
شکم دختر صدا یه قار و قور میدهد
_ اوه فکر کنم خیلی گرسنه ای که شکمت همچین جنگ پر صرو صدایی راه انداخته
+ بله (خجالت)
_ چیزی نیست من تو خونه کلی غذا دارم تازه الان وقت ناهار هست بیا بریم چیزی بخوریم
+ چشم
پری اومد و از پشت ا.ت رو بغل کرد و شروع به بالا رفتن کرد
اونا داشتن پرواز میکردن چه جالب !
بالاخره بعد کلی پرواز به یک خونه درختی کوچک رسیدند
_ اینجا خونه منه
البته خونه بچگی هام
+ اوه یعنی خونه ی دیگه ای هم داری
_ درسته من تو قصر زندگی میکنم
+یعنی شاهزاده ای
_ کاملا درسته بفرما تو
واو داخلش چقدر زیبا چیده شده
_ بفرما سره میز
+ برام عجیبه که میز ناهار آماده ست در صورتی که آماده نکردیم
_ این با یه بشکن حل میشه
+ واقعا هیجان انگیزه
بعد ناهار
+ ازت بابت ناهار بسیار سپاس گذارم اما بهتره که دیگه برم
_ اره اما جای مشخصی برای رفتن داری؟
+ بله میخوام به جنگل اصلی برم
_ همونی که میگن ابشاری به اندازه یک برج و درختانی سبز و پوشیده از گل داره ؟
+ بله
_ اونجا که بری همه چی فراهمه اما میدونی که این اصلا راحت نیست مخصوصا پیدا کردن اون جنگل؟
+ بله ولی من میتونم همون جوری که سرباز دان تونست
_ اون آدم باهوشی بود اما اگه بشه منم میخوام باهات بیام
+ میتونم بپرسم برای چی؟
_ من دوست ندارم شاه بشم دوست دارم آزادانه زندگی کنم
+ این تصمیم عالیه
باشه باهم دیگه ادامه راه و میریم
_ من یه نقشه دارم همینطور دوربین و وسایل مورد نیاز
از بچگی آرزو داشتم ماجراجوی واقعی بشم
+ همچنین
_ واقعا نو اولین کسی هستی که به ماجرا جویی علاقه داری
+ میخوای اسم گروهمون و علاقه بزاریم
_ با کمال میل اعضای گروه علاقه به سمت جنگل اصلی حرکت میکنیم
ناگهان....
۲.۱k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.