رز سفید p9
×خب تو باید با جیمین ازدواج کنی.....و یه وارث براش بیاری....
+چ..چی؟
_معلومه چی دارید میگید(داد)
÷کارلا...من خیلی دوستت دارم...لطفا قبول کن ازدواج با من رو.....
_هه ....امکان نداره....
پدر جونگکوک:جونگکوک تو دخالت نکن.....
_یعنی چی تو دخالت نکن....
+منم به جیمین حسایی داشتم...و قطعا اون منو خیلی دوست داشت....
÷کارلا....قبول میکنی.....
_معلومه چی داری میگی؟(داد بلند)
×صداتو بیار پایین....
چرا نباید قبول کنه؟....
_من کارلا رو دوستش دارمم(بغض و داد)
با حرفی که زد ....
مو به تنم سیخ شد.....
و یدفعه دستمو و کشید و از پله ها برد بالا و برد تو اتاقش.....
توی اتاق ...اشکاش شروع به ریختن کردن... باورم نمیشد این جونگکوک بود......
_ب..ببینم تو میخوای قبول کنی(بغض و اشک و جدی)
+آره ....شاید دوستش نداشته باشم ولی حداقل از این مطمئنم با کسیم که دوستم داره و هیچوقت دلمو نمیشکونه....(بغض)
_منم دوستت دارم(داد و گریه)
+جونگکوک...تو منو دوست نداری...اگه دوستم داشتی.... هر روز با یکی نبودی.....
_ب..ببین من معذرت میخوام....حا...حاضرم برای داشتن تو هر کاری بکنم....فقط ..فقط ترکم نکن.... قول میدم...(گریه)
+خیلی دلم براش سوخت .....یعنی واقعا دوستم داره..؟...
رفتم سمتش و بغلش کردم....
+اینجوری نکن.....دلم برات کباب میشه....
همونجوری داشت به گریه کردنش ادامه میداد ....انگار یه بچه کوچولو بود که مامانشو گم کرده بود.....
رفتم کنارش روی زمین نشستم و سرشو گذاشتم رو پام....همونطوری داشت گریه میکرد و منم موهاشو نوازش میکردم.....
+عه گریه نکن دیگه..باشه اصلا حرف تو قبول....هوم؟
سرشو آورد بالا و بهم با چشمای اشکیش نگاه کرد و محکم بغلم کرد....
_خیلی دوستت دارم....
+منم خیلی بیشتر....
بلند شدیم بریم بیرون.....
_وایسا....
دوباره تبدیل شد به جئون خشن وجدی...
_چند دقیقه پیش چی داشتی میگفتی؟؟
+چی گفتم...
_آها...گفتی که ازدواج با جیمین و قبول میکنی نه؟
+من...نه کی گفتم؟
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
+چ..چی؟
_معلومه چی دارید میگید(داد)
÷کارلا...من خیلی دوستت دارم...لطفا قبول کن ازدواج با من رو.....
_هه ....امکان نداره....
پدر جونگکوک:جونگکوک تو دخالت نکن.....
_یعنی چی تو دخالت نکن....
+منم به جیمین حسایی داشتم...و قطعا اون منو خیلی دوست داشت....
÷کارلا....قبول میکنی.....
_معلومه چی داری میگی؟(داد بلند)
×صداتو بیار پایین....
چرا نباید قبول کنه؟....
_من کارلا رو دوستش دارمم(بغض و داد)
با حرفی که زد ....
مو به تنم سیخ شد.....
و یدفعه دستمو و کشید و از پله ها برد بالا و برد تو اتاقش.....
توی اتاق ...اشکاش شروع به ریختن کردن... باورم نمیشد این جونگکوک بود......
_ب..ببینم تو میخوای قبول کنی(بغض و اشک و جدی)
+آره ....شاید دوستش نداشته باشم ولی حداقل از این مطمئنم با کسیم که دوستم داره و هیچوقت دلمو نمیشکونه....(بغض)
_منم دوستت دارم(داد و گریه)
+جونگکوک...تو منو دوست نداری...اگه دوستم داشتی.... هر روز با یکی نبودی.....
_ب..ببین من معذرت میخوام....حا...حاضرم برای داشتن تو هر کاری بکنم....فقط ..فقط ترکم نکن.... قول میدم...(گریه)
+خیلی دلم براش سوخت .....یعنی واقعا دوستم داره..؟...
رفتم سمتش و بغلش کردم....
+اینجوری نکن.....دلم برات کباب میشه....
همونجوری داشت به گریه کردنش ادامه میداد ....انگار یه بچه کوچولو بود که مامانشو گم کرده بود.....
رفتم کنارش روی زمین نشستم و سرشو گذاشتم رو پام....همونطوری داشت گریه میکرد و منم موهاشو نوازش میکردم.....
+عه گریه نکن دیگه..باشه اصلا حرف تو قبول....هوم؟
سرشو آورد بالا و بهم با چشمای اشکیش نگاه کرد و محکم بغلم کرد....
_خیلی دوستت دارم....
+منم خیلی بیشتر....
بلند شدیم بریم بیرون.....
_وایسا....
دوباره تبدیل شد به جئون خشن وجدی...
_چند دقیقه پیش چی داشتی میگفتی؟؟
+چی گفتم...
_آها...گفتی که ازدواج با جیمین و قبول میکنی نه؟
+من...نه کی گفتم؟
رمان#تهیونگ#جونگ_کوک#بی_تی_اس#کیدراما#کی_پاپ#کیپاپ#تهکوک#فیک#جیمین#نامجون#جی_هوپ#شوگا#جین
۲۲.۰k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.