پارت ۳ ( قدرت )
پارت ۳ ( قدرت )
اخه من چه گناهی کردم که این بلا باید سرم بیاد. (با صدای گریه )
بدون اینکه یونیفرم مدرسه ام رو در بیارم میخواستم بخوابم .
دو روز میشه که از اتاقم بیرون نیومدم .
دیگه کاملا انگیزم رو نسبت به زنده موندن از دست دادم .
گفتم بزار یه فیلمی چیزی ببینم و تو گوشیم شروع به دیدن کردم .
توی فیلم یه دختری بود که عاشق یه پسری بود اما پسره ردش کرد و کلی بهش تو هین کرد .
دختره خیلی ناراحت شد و میخواست خود*کشی کنه ، اما . . . نظرش عوض .
اون تصمیم گرفت از پسره انتقام بگیره ، خودشو جمع و جور کرد و فقط و فقط هدفش انتقام از اون پسره بود .
یعنی منم باید همین کارو انجام بدم .
دیگه نمیخوام مثل احمقا خونه بمونم و مدرسه نرم ، به اون پسره عو*ضی نشون میدم . . . با کی طرفه .
فردا همه میبینن چیکار میکنم.
خب دیگه تنبل بازی در نمیارم که تو اتاقم خودمو حبس کنم .
( اقا هیونجین میبینی چیکار میکنم.)
اومدم شام بخورم و مادرم گفت : هوآسا میبینم بهتر شدی چه عجب از اتاقت اومدی بیرون .
منم گفتم : میخوام شام رو امشب با شماها بخورم .
رفتم اتاقم و دو یا سه ساعتی درس خوندم ، فردا امتحان دارم و باید بالا ترین نمره رو بگیرم ؛ به خودم قول میدم بالا ترین نمره منم میگیرم .
خب رفتم تا بخوابم فردا روز مهمی رو پیش رو دارم . :)
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم . ساعت شیش صبح هست .
رفتم صبحانه بخورم.
اومدم موهامو فر کردم ، آرایش دارک انجام دادم . و ادکلن پسر کش زدم 😂
کیفمو با موبایلم برداشتم و به راه افتادم .
همه پسرا بهم خیره شده بودن ، و آروم میگفتن : این دختره چقد خوشگله یعنی سال اولیه .
بعد . . .
ادامه پارت بعدی 💕🌿
تا لایک پستم بالا نرفته پارت بعدی رو نمیزارم💕🌿
بعد از خوندن لایک کن میسی💕🌿
اخه من چه گناهی کردم که این بلا باید سرم بیاد. (با صدای گریه )
بدون اینکه یونیفرم مدرسه ام رو در بیارم میخواستم بخوابم .
دو روز میشه که از اتاقم بیرون نیومدم .
دیگه کاملا انگیزم رو نسبت به زنده موندن از دست دادم .
گفتم بزار یه فیلمی چیزی ببینم و تو گوشیم شروع به دیدن کردم .
توی فیلم یه دختری بود که عاشق یه پسری بود اما پسره ردش کرد و کلی بهش تو هین کرد .
دختره خیلی ناراحت شد و میخواست خود*کشی کنه ، اما . . . نظرش عوض .
اون تصمیم گرفت از پسره انتقام بگیره ، خودشو جمع و جور کرد و فقط و فقط هدفش انتقام از اون پسره بود .
یعنی منم باید همین کارو انجام بدم .
دیگه نمیخوام مثل احمقا خونه بمونم و مدرسه نرم ، به اون پسره عو*ضی نشون میدم . . . با کی طرفه .
فردا همه میبینن چیکار میکنم.
خب دیگه تنبل بازی در نمیارم که تو اتاقم خودمو حبس کنم .
( اقا هیونجین میبینی چیکار میکنم.)
اومدم شام بخورم و مادرم گفت : هوآسا میبینم بهتر شدی چه عجب از اتاقت اومدی بیرون .
منم گفتم : میخوام شام رو امشب با شماها بخورم .
رفتم اتاقم و دو یا سه ساعتی درس خوندم ، فردا امتحان دارم و باید بالا ترین نمره رو بگیرم ؛ به خودم قول میدم بالا ترین نمره منم میگیرم .
خب رفتم تا بخوابم فردا روز مهمی رو پیش رو دارم . :)
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم . ساعت شیش صبح هست .
رفتم صبحانه بخورم.
اومدم موهامو فر کردم ، آرایش دارک انجام دادم . و ادکلن پسر کش زدم 😂
کیفمو با موبایلم برداشتم و به راه افتادم .
همه پسرا بهم خیره شده بودن ، و آروم میگفتن : این دختره چقد خوشگله یعنی سال اولیه .
بعد . . .
ادامه پارت بعدی 💕🌿
تا لایک پستم بالا نرفته پارت بعدی رو نمیزارم💕🌿
بعد از خوندن لایک کن میسی💕🌿
۳.۵k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.