پارت143
#پارت143
شیطونکِ بابا🥺💜
دستامو مشت کردم و پا تند کردم سمت اتاق ، باید یه نقشه ی درست حسابی بکشم تا بی سر و صدا از اینجا بزنم بیرون.....
چند ساعتی از رفتن افراز میگذشت و من هنوز نتونسته بودم هیچ غلطی بکنم !! سردرگم بودم و هیچ نمیدونستم که باید چیکارکنم
دلم شوره امشبو میزد و بابت اون حرف افراز که گفته بود خودتو برای امشب آماده کن استرس داشتم
میدونستم وقتی اینجوری میگه یعنی قراره چیکارکنه باهام....
گوشه ی تخت کز کرده بودم و داشتم به بدبختیام فک میکردم که در اتاق باز شد و قیافه ی جدی افراز اومد جلو چشمام
+ بیا پایین وقته ناهاره
اینو گفت و رفت بیرون ؛ قارو قور شکمم عصابمو خورد کرده بود بخاطر همین به حرفش گوش دادم و به سمت آشپزخونه رفتم
خوشبختانه کسی نبود
صندلی برای خودم کشیدم عقب و با دیدن قرمه سبزی ، شکمم دوباره صدا خورد
لبمو به دندون گرفتم و بشقابی برداشتم تا برای خودم غذا بکشم . تند تند مشغول خوردن بودم و فقط بشقابمو نگاه میکردم
قاشمو پر برنج کردم و نزدیک دهنم بردم که افراز شاکی گفت:
+ یواش تر بخور
زیر چشمی نگاش کردم و توجهی به حرفش نکردم و باهمون سرعت مشغول خوردن شدم که محکم کوبید روی میز و گفت:
+ گفتم آروم تر
قاشق از دستم افتاد روی میز و اشتهام به کل کور شد ؛ خواستم یه تیکه ی کلفت بارش کنم اما ترسیدم دوباره سگ شه
نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط باشم
از سرجام بلند شدم و گفتم:
_ سیر شدم ممنون
+ میشینی مثل بچه ی آدم ناهارتو تموم میکنی غنچه
_ مثل اینکه اینجا غذا خوردنم زوریه اره؟
+ آره زوریه
حالا بتمرگ غذاتو بخور
شیطونکِ بابا🥺💜
دستامو مشت کردم و پا تند کردم سمت اتاق ، باید یه نقشه ی درست حسابی بکشم تا بی سر و صدا از اینجا بزنم بیرون.....
چند ساعتی از رفتن افراز میگذشت و من هنوز نتونسته بودم هیچ غلطی بکنم !! سردرگم بودم و هیچ نمیدونستم که باید چیکارکنم
دلم شوره امشبو میزد و بابت اون حرف افراز که گفته بود خودتو برای امشب آماده کن استرس داشتم
میدونستم وقتی اینجوری میگه یعنی قراره چیکارکنه باهام....
گوشه ی تخت کز کرده بودم و داشتم به بدبختیام فک میکردم که در اتاق باز شد و قیافه ی جدی افراز اومد جلو چشمام
+ بیا پایین وقته ناهاره
اینو گفت و رفت بیرون ؛ قارو قور شکمم عصابمو خورد کرده بود بخاطر همین به حرفش گوش دادم و به سمت آشپزخونه رفتم
خوشبختانه کسی نبود
صندلی برای خودم کشیدم عقب و با دیدن قرمه سبزی ، شکمم دوباره صدا خورد
لبمو به دندون گرفتم و بشقابی برداشتم تا برای خودم غذا بکشم . تند تند مشغول خوردن بودم و فقط بشقابمو نگاه میکردم
قاشمو پر برنج کردم و نزدیک دهنم بردم که افراز شاکی گفت:
+ یواش تر بخور
زیر چشمی نگاش کردم و توجهی به حرفش نکردم و باهمون سرعت مشغول خوردن شدم که محکم کوبید روی میز و گفت:
+ گفتم آروم تر
قاشق از دستم افتاد روی میز و اشتهام به کل کور شد ؛ خواستم یه تیکه ی کلفت بارش کنم اما ترسیدم دوباره سگ شه
نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط باشم
از سرجام بلند شدم و گفتم:
_ سیر شدم ممنون
+ میشینی مثل بچه ی آدم ناهارتو تموم میکنی غنچه
_ مثل اینکه اینجا غذا خوردنم زوریه اره؟
+ آره زوریه
حالا بتمرگ غذاتو بخور
۹.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.