پارت ۴۸
ایان خشکش زد؛ حسی از درونش نمیزاشت مخالفت کنه...فهمید چرا هربار که نزدیکش میشد قلبش تند میزد...چرا دمای بدنش بالا میرفت...دستش بی اختیار به سمت صورت جنی رفت و اونو لمس کرد...
جنی نزدیک تر شد؛ به طوری که ایان قطره های اشکم چسبیده به مژش رو میدید؛ چیزی از درون ایان اون رو به جلو میکشید؛ برخورد لب هاشو با لب های گرم جنی حس کرد؛ بوسه ی عمیقی بود؛ خیلی نرم و عمیق میبوسید؛ انکار که ساعت ها غرق محبت و لذته؛ گرمایی درونشو پر کرده بود که میل به خواستن این تماس رو بیشتر میکرد؛ هیچوقت همچین احساسی نداشته بود حتی وقتی لوسی بوسیدش؛ جنی با ملایمت خودشو چند سانت عقب کشید و به چشم های خمار و سرد ایان نگاه کرد؛ ایان در یه حرکت جنی رو با دستش بین خودش و دیوار محاصره کرد؛ فاصلشون رو به صفر رسوند؛ به چشم های جنی نگاه کرد و گفت: احساست درست نیست ؛ همونطور که احساس من درست نیست ؛ اما....نمیتونم جلوشو بگیرم!
-پس نگیر....
و این پایان حرف ها و آغازه بوسه پر حرارت دیگه ای بود.
........
جنی نزدیک تر شد؛ به طوری که ایان قطره های اشکم چسبیده به مژش رو میدید؛ چیزی از درون ایان اون رو به جلو میکشید؛ برخورد لب هاشو با لب های گرم جنی حس کرد؛ بوسه ی عمیقی بود؛ خیلی نرم و عمیق میبوسید؛ انکار که ساعت ها غرق محبت و لذته؛ گرمایی درونشو پر کرده بود که میل به خواستن این تماس رو بیشتر میکرد؛ هیچوقت همچین احساسی نداشته بود حتی وقتی لوسی بوسیدش؛ جنی با ملایمت خودشو چند سانت عقب کشید و به چشم های خمار و سرد ایان نگاه کرد؛ ایان در یه حرکت جنی رو با دستش بین خودش و دیوار محاصره کرد؛ فاصلشون رو به صفر رسوند؛ به چشم های جنی نگاه کرد و گفت: احساست درست نیست ؛ همونطور که احساس من درست نیست ؛ اما....نمیتونم جلوشو بگیرم!
-پس نگیر....
و این پایان حرف ها و آغازه بوسه پر حرارت دیگه ای بود.
........
۷.۱k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.