پارت سوم:)
از زبان ا/ت
توی تختم دراز کشیده بودم و به حرفای کیم تهیونگ فکر می کردم اون راست می گفت به خوبی همه چیزو راحبم می فهمید...یه چیزی عجیب بود یا من زیادی تابلو بودم یا اون خیلی باهوش بود
در اتاق باز شد...مادرم بود که میخواست چکم کنه
اخم کرد و گفت: چرا بیداری
+سعی دارم بخوابم
ادامه داد: زودباش بخواب
همینو گفت و رفت..
کاش یکبار کنارم می نشست و گوش میکرد به حرفام البته ...اون همچین درکی نداره
[صبح روز بعد]
توی سالن دانشگاه داشتم قدم میزدم که صدای آشنایی شنیدم
_پارک ا/ت صبر کن
برگشتم سمتش: کیم تهیونگ؟
_چیه؟ نکنه یادت رفته توی یک دانشگاه هستیم
+نه راستش یادم نبود
_به نظر میاد ناراحتی
+بازم شروع کردیا!
_نظرت چیه روزت رو بسپاری به من؟
+که چی بشه؟
_میخوام حالتو خوب کنم خانم
+به جان تو من حالم خوبه
هیچی نگفت رفت توی کلاسش ...ای پسره ی دیونه
کلاسام که تموم شدن بی توجه به کیم تهیونگ منتظر پدرم ایستادم چون من اجازه تنها بیرون رفتن و یا حتی اینکه خودم برم خونه رو نداشتم اما نیم ساعت گذشته بود هنوز نیومده بودن
تلفن توی خیابون رو برداشتم و با پدرم تماس گرفتم اما جواب نمیداد
نفس کلافه ای کشیدم:ای خدا از دست اینا
_با من بیا
+باز تو پیدات شد؟
_از پدرت اجازه گرفتم بیا بریم
+مرضی چیزی داری؟میگم نمیخوام حالم خوبه آقای کیم
پس بزار برسونمت خونه به هرحال من به پدرت گفتم
سوار ماشینش شدم و حرکت کردیم
_چرا انقد لجبازی؟
+شاید چون حوصلتو ندارم
_اینم یکی دیگه از نشونه هاست
+نشونه ی چی؟
_تو خوب نیستی و این کاملا تابلوست
+اگه قبول میکردم چیکار میخواستی بکنی؟
_میبرمت پارک
+مگه من بچم؟
_روزتو میدی به من یا نه؟
یکم فکر کردم و گفتم: باشه ببینم چه می کنی
لبخندی زد و گفت:پس پیش به سوی پارک
توی تختم دراز کشیده بودم و به حرفای کیم تهیونگ فکر می کردم اون راست می گفت به خوبی همه چیزو راحبم می فهمید...یه چیزی عجیب بود یا من زیادی تابلو بودم یا اون خیلی باهوش بود
در اتاق باز شد...مادرم بود که میخواست چکم کنه
اخم کرد و گفت: چرا بیداری
+سعی دارم بخوابم
ادامه داد: زودباش بخواب
همینو گفت و رفت..
کاش یکبار کنارم می نشست و گوش میکرد به حرفام البته ...اون همچین درکی نداره
[صبح روز بعد]
توی سالن دانشگاه داشتم قدم میزدم که صدای آشنایی شنیدم
_پارک ا/ت صبر کن
برگشتم سمتش: کیم تهیونگ؟
_چیه؟ نکنه یادت رفته توی یک دانشگاه هستیم
+نه راستش یادم نبود
_به نظر میاد ناراحتی
+بازم شروع کردیا!
_نظرت چیه روزت رو بسپاری به من؟
+که چی بشه؟
_میخوام حالتو خوب کنم خانم
+به جان تو من حالم خوبه
هیچی نگفت رفت توی کلاسش ...ای پسره ی دیونه
کلاسام که تموم شدن بی توجه به کیم تهیونگ منتظر پدرم ایستادم چون من اجازه تنها بیرون رفتن و یا حتی اینکه خودم برم خونه رو نداشتم اما نیم ساعت گذشته بود هنوز نیومده بودن
تلفن توی خیابون رو برداشتم و با پدرم تماس گرفتم اما جواب نمیداد
نفس کلافه ای کشیدم:ای خدا از دست اینا
_با من بیا
+باز تو پیدات شد؟
_از پدرت اجازه گرفتم بیا بریم
+مرضی چیزی داری؟میگم نمیخوام حالم خوبه آقای کیم
پس بزار برسونمت خونه به هرحال من به پدرت گفتم
سوار ماشینش شدم و حرکت کردیم
_چرا انقد لجبازی؟
+شاید چون حوصلتو ندارم
_اینم یکی دیگه از نشونه هاست
+نشونه ی چی؟
_تو خوب نیستی و این کاملا تابلوست
+اگه قبول میکردم چیکار میخواستی بکنی؟
_میبرمت پارک
+مگه من بچم؟
_روزتو میدی به من یا نه؟
یکم فکر کردم و گفتم: باشه ببینم چه می کنی
لبخندی زد و گفت:پس پیش به سوی پارک
۲۸.۹k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.