پارت ۹
از زبان کوک:
خودمو بد جور درگیر کارای شرکت کرده بودم و خیلی وقت بود که دارک وب نرفته بودم و خیلی کار داشتم امشب نمیتونم بخوابم از شرکت زدم بیرون بادیگارد شخصیم در لیموزین آخرین مدلمو برام باز کرد و سوار شدم و بعد خودشم جلو کنار راننده نشست
گفتم:برو سمت دارک وب
راننده گفت:چشم رئیس
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم خسته بودم ولی نمیتونستم بخوابم کار داشتم یه سیگار از جیبم درآوردم و روشن کردم و چند پک ازش کشیدم، ۲۰ مین بعد رسیدیم دارک وب اومد درو برام باز کرد و از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل همه شمش ها و طلا هامو دزدیده بودن به بادیگارد شخصیم جانگ گفتم بیاد تو اونم اومد
گفتم:تا یک ساعت دیگه ۱۰۰۰ افراد رو آماده میکنی و میری سراغ اونایی که جرعت کردن با جئون جونکوک در بیفتن و میاری اینجا
گفت:ولی ارباب یک ساعت خیلی کمه
گفتم:رو حرف من حرف میزنی مرتیکه(داد)
گفت:ب..بخشید چشم هر چی شما بگید
گفتم:هوم آفرین حالا گمشو
تعظیم کرد و رفت بیرون منم جام شرابمو دستم گرفتم و رفتم و جلوی پنجره وایسادم و چند قلپی از شرابم خوردم......
****
صبح روز بعد از زبان ات:
از خواب بیدار شدم امروز زود تر بیدار شدم چون باید برم حموم و یه دوش میگرفتم سریع رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و حالت دادم و لباسامو پوشیدم و یکم کرم زد آفتاب زدم با یه برق لب و کفشامو پوشیدم و کیفمو هم برداشتم و زدم بیرون از خونه و یه تاکسی گرفتم تو راه یه چیزی خوردم همینطوری حوصله نداشتم وایسم صبحونه درست کنم رسیدم شرکت از تاکسی پیاده شدم و رفتم داخل وایییی مثلا خواستم امروز زود بیام ساعت ۶:۱۵ بود اگه رئیس بفهمه واییی نههههه باید کل شرکتو تمیز کنم نه نه من اینکارو نمیکنم یهو سوجین اومد سمتم و کمی عصبی بود
گفت: ات معلوم هست کجایی؟!
گفتم:واییی ببخشید خب ترافیک بود
گفت:اشکال نداره حالا بیخیال زود برو سر کارت رئیس امروز نمیاد
گفتم:چرا؟!
گفت:مث اینکه یادت رفته خب اون مافیا هم هست به جز شرکت کارای دیگه ای هم داره
گفتم:اره مث کشتن آدما
گفت:ساکت الان یکی میفهمه برو سر کارت برق لبتو هم پاک کن
گفتم:وااا یه برق لب که اشکالی نداره بعدم مگه نگفتی امروز نمیاد
گفت:اینجا خبر چین زیاده لیندا خانومو ببین چجوری داره نگات میکنه
گفتم:ایششش ازش بدم میاد من رفتم
بعد رفتم و سر میز خودم و نشستم و مشغول کار شدم.....
از زبان کوک:
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم اههه این کدوم خریه دیگه بدون اینکه به صفحه گوشی نگاه کنم جواب دادم که صدای نحس فیلیکس خورد به گوشم که گفت:سلام پسر خاله مگه نمیای شرکت
با همون صدای گرفته و خمارم
گفتم:سلام چرا میام تا یه نیم ساعت دیگه
گفت:خواب بودی
گفتم:هوم اره
گفت:رئیسمون که خودش به کارمنداش میگه ساعت ۶ اینجا باشیم ولی خودش الان خوابه
گفتم:به تو ربطی نداره فیلیکس من رئیسم هر وقت دلم بخواد میام شرکت
بعد گوشی رو قطع کردم ایششش پسره عوضی واسه من تعیین تکلیف میکنی حالا، بلند شدم از تخت دیشب تا ساعت ۴ بیدار بودم پس این طبیعیه که تا ساعت ۱۱ خواب باشم رفتم و صورتمو شستم و بعد اومدم از کلکسیون لباسام کت و شلوار مشکی مو برداشتم و پوشیدم و موهامو ژل زدم و حالت دادم و ادکلنمو از رو میز برداشتم و زدم و تفنگی که همیشه تو جیبم بود رو برداشم و گذاشتم توی جیبم و گوشیمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و رفتم شرکت.......
خودمو بد جور درگیر کارای شرکت کرده بودم و خیلی وقت بود که دارک وب نرفته بودم و خیلی کار داشتم امشب نمیتونم بخوابم از شرکت زدم بیرون بادیگارد شخصیم در لیموزین آخرین مدلمو برام باز کرد و سوار شدم و بعد خودشم جلو کنار راننده نشست
گفتم:برو سمت دارک وب
راننده گفت:چشم رئیس
سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم خسته بودم ولی نمیتونستم بخوابم کار داشتم یه سیگار از جیبم درآوردم و روشن کردم و چند پک ازش کشیدم، ۲۰ مین بعد رسیدیم دارک وب اومد درو برام باز کرد و از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل همه شمش ها و طلا هامو دزدیده بودن به بادیگارد شخصیم جانگ گفتم بیاد تو اونم اومد
گفتم:تا یک ساعت دیگه ۱۰۰۰ افراد رو آماده میکنی و میری سراغ اونایی که جرعت کردن با جئون جونکوک در بیفتن و میاری اینجا
گفت:ولی ارباب یک ساعت خیلی کمه
گفتم:رو حرف من حرف میزنی مرتیکه(داد)
گفت:ب..بخشید چشم هر چی شما بگید
گفتم:هوم آفرین حالا گمشو
تعظیم کرد و رفت بیرون منم جام شرابمو دستم گرفتم و رفتم و جلوی پنجره وایسادم و چند قلپی از شرابم خوردم......
****
صبح روز بعد از زبان ات:
از خواب بیدار شدم امروز زود تر بیدار شدم چون باید برم حموم و یه دوش میگرفتم سریع رفتم حموم و یه دوش ۲۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و حالت دادم و لباسامو پوشیدم و یکم کرم زد آفتاب زدم با یه برق لب و کفشامو پوشیدم و کیفمو هم برداشتم و زدم بیرون از خونه و یه تاکسی گرفتم تو راه یه چیزی خوردم همینطوری حوصله نداشتم وایسم صبحونه درست کنم رسیدم شرکت از تاکسی پیاده شدم و رفتم داخل وایییی مثلا خواستم امروز زود بیام ساعت ۶:۱۵ بود اگه رئیس بفهمه واییی نههههه باید کل شرکتو تمیز کنم نه نه من اینکارو نمیکنم یهو سوجین اومد سمتم و کمی عصبی بود
گفت: ات معلوم هست کجایی؟!
گفتم:واییی ببخشید خب ترافیک بود
گفت:اشکال نداره حالا بیخیال زود برو سر کارت رئیس امروز نمیاد
گفتم:چرا؟!
گفت:مث اینکه یادت رفته خب اون مافیا هم هست به جز شرکت کارای دیگه ای هم داره
گفتم:اره مث کشتن آدما
گفت:ساکت الان یکی میفهمه برو سر کارت برق لبتو هم پاک کن
گفتم:وااا یه برق لب که اشکالی نداره بعدم مگه نگفتی امروز نمیاد
گفت:اینجا خبر چین زیاده لیندا خانومو ببین چجوری داره نگات میکنه
گفتم:ایششش ازش بدم میاد من رفتم
بعد رفتم و سر میز خودم و نشستم و مشغول کار شدم.....
از زبان کوک:
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم اههه این کدوم خریه دیگه بدون اینکه به صفحه گوشی نگاه کنم جواب دادم که صدای نحس فیلیکس خورد به گوشم که گفت:سلام پسر خاله مگه نمیای شرکت
با همون صدای گرفته و خمارم
گفتم:سلام چرا میام تا یه نیم ساعت دیگه
گفت:خواب بودی
گفتم:هوم اره
گفت:رئیسمون که خودش به کارمنداش میگه ساعت ۶ اینجا باشیم ولی خودش الان خوابه
گفتم:به تو ربطی نداره فیلیکس من رئیسم هر وقت دلم بخواد میام شرکت
بعد گوشی رو قطع کردم ایششش پسره عوضی واسه من تعیین تکلیف میکنی حالا، بلند شدم از تخت دیشب تا ساعت ۴ بیدار بودم پس این طبیعیه که تا ساعت ۱۱ خواب باشم رفتم و صورتمو شستم و بعد اومدم از کلکسیون لباسام کت و شلوار مشکی مو برداشتم و پوشیدم و موهامو ژل زدم و حالت دادم و ادکلنمو از رو میز برداشتم و زدم و تفنگی که همیشه تو جیبم بود رو برداشم و گذاشتم توی جیبم و گوشیمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون و سوار ماشینم شدم و رفتم شرکت.......
۳۳.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.