پارت 6/و7
پارت_6/و7
غذا از گلوم پایین نمیرفت
بزور دو لقمه خوردم واقعا حالم بد بود
بعد سه سال دیدن دختری
ک دیوانه وار عاشقش بودم
بایدم حالمو بد میکرد
مخصوصا اینکه کلا حسابم نکرد
انگار منی وجود نداشتم
قلبم بدجور درد میکرد بازم دردی
ک تو این سه سال اروم قرار واسم نذاشته بود
اومد سراغم از جام بلند شدم
دستت درد کنه مادر خیلی خوشمزه بو
د
تو ک چیزی نخوردی مادر
نه سیر شدم اخه اشتها ندارم
راه افتادم ب سمت پله ها
وارد اتاقم شدم باید میرفتم سرکار
ولی حالم بد بود لباسامو عوض کردم
سوار ماشین شدم راه افتادم ب سمت شرکت
السا
تا رسیدم خونه زودی دویدم ب سمت اتاقم
لباسامو کندم رفتم زیر دوش اب سرد
خیلی سرد بود ولی حال من بد بود سرد بودن
اب اصلا برام مهم نبود بعد ده دقیقه از حموم
اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم تو پذیرایی
درسا داشت کتاب میخوند نشستم کنارش
_ خوبی ابجی
اروم گفتم اهوم
درسا میشه برام ی فنجون قهوه بیاری
سرم درد میکنه
باشه
راه افتاد ب سمت اشپزخونه
کتابی ک داشت میخوند رو برداشتم
بازش کردم
رفتم همون صفحه ای ک اون داشت میخوند
با دیدن صفحه چشام گرد شد
عکس علیرضا تو کتاب اون چیکار میکرد
چرا باید عکس داداش من تو کتاب اون باشه
میخواستم صداش کنم و سرش داد بزنمو
بگم عکس داداشم دست تو چیکار میکنه
ولی جلو خودمو گرفتم باید اروم میشدم
کتاب رو گذاشتم سرجاش
ولی اخه درسا علی رو از کجا میشناخت
منی ک خواهرشم سه ساله ندیدمش
بعد درسا از کجا عکسشو اورده یادم اومد
اون شبی ک زنگ زدم ب علی و حرف نزدم
فقط ب صداش گوش کردم
بعد ک قطع کرد زار زدم
اره من اون شب عکس علی رو ب درسا نشون دادم
بهش گفتم داداشمه مخالف سرسخت احسان
هه کاش ب حرف یدونه داداشم گوش کرده بودم
علی ب من خرر گفت احسان خوشبختم نمیکنه
ولی من از همشون گذشتم خودم کردم
ک لعنت برخودم باد
پارت_7
اشکم رو گونم غلتید
همون لحظه صدای درسا اومد
ابجی بیا اینم قهوه ات
از دستش گرفتم اومد کنارم نشست
واسه خودشم قهوه ریخته بود
همونجور ک ب بخار قهوه خیره شده بود
حرف زد میدونم ک عکس داداشتو
لای کتابم دیدی
السا من سه ساله عاشقه داداشت شدم
تو از داداشت تعریف کردی حرف زدی
جلو چشم بهش زنگ زدی تا صداشو بشنوی
دله منم لرزید براش خو خودتم میدونی
ک صدای داداشت خیلی قشنگه
حتی اینستاشو بهم نشون دادی منم دیدمش
هروقت عکس از خودش گذاشت دله منم لرزید
صداش بغض دار شد نمیخواستم عاشقش بشم
ولی شدم منو ببخش ابجی
اشکاش با سرعت بیشتری ریخت
پس دله درسا واسه داداشه من لرزیده
باورم نمیشد درسا اروم
_السا میدونم ک داداشت هیچوقت منو دوست نخواهد
داشت ولی اخه فراموش کردنش خیلی سخته
_ اجو میخوای صداشو بشنویی
با چشای پر ذوق نگام کرد بهش لبخند تلخی زدم
فقط خداکنه علی با مامان اینا نرفته باشه خارج
وگرنه تموم ذوق درسا کور میشه
گوشیمو برداشتم شمارش ک تو گوشیم سیوش کرده بودم
یدونه ای ابجیش بهش زنگ زدم
شروع کرد ب بوق خوردن بعد سه تا بوق
صدای خسته ای داداشم تو گوشم پیچید
اشکام روان شد
الو الو چرا حرف نمیزنی.
مررض دارری هی میزنگی حرف نمیزنی.
با صدای ارومی گفتم علی
صدام اونقد اروم بود ک خودم نشنیدم چ برسه ب اون
ولی شنید صدای ناباورش اومد
.
السااااااا خووودتی بی معرفت
صداش گریون شد
اخه بی معرفت نمیگی علی بدون من میمیره
نمیگی من ک نفس داداشمم اون چطوررری بدوون من نفس بکشه
باگریه گفتم داداشیییی
جوون دل داداشیی
کجایی عزیزدل داداشیی
سه ساله رفتی بدون هیچ خبری
نفس داداشیی نمیگی داداشم
نگران میشه
ببخشید داداشی غلط کردم.
کجایی الساا فقط بگوو
همین الان خودمو میرسونم تورو خدا بگوو کجایی
علی من شیراز نیستم.
میدونم تموم شیرازو یا شاید بهتره بگم تموم فارس
رو زیرو رو کردیم ازت خبری نبود
اون احسان عوضی هم بی خبر بود ازت
السااا مردیم تو این سه سال کمر بابا شکست مامان پیر شد
الساااا
داداشی بیا اینجاا
کجایی فقط بگوو همین الان میاام.
من تهرانم
.
غذا از گلوم پایین نمیرفت
بزور دو لقمه خوردم واقعا حالم بد بود
بعد سه سال دیدن دختری
ک دیوانه وار عاشقش بودم
بایدم حالمو بد میکرد
مخصوصا اینکه کلا حسابم نکرد
انگار منی وجود نداشتم
قلبم بدجور درد میکرد بازم دردی
ک تو این سه سال اروم قرار واسم نذاشته بود
اومد سراغم از جام بلند شدم
دستت درد کنه مادر خیلی خوشمزه بو
د
تو ک چیزی نخوردی مادر
نه سیر شدم اخه اشتها ندارم
راه افتادم ب سمت پله ها
وارد اتاقم شدم باید میرفتم سرکار
ولی حالم بد بود لباسامو عوض کردم
سوار ماشین شدم راه افتادم ب سمت شرکت
السا
تا رسیدم خونه زودی دویدم ب سمت اتاقم
لباسامو کندم رفتم زیر دوش اب سرد
خیلی سرد بود ولی حال من بد بود سرد بودن
اب اصلا برام مهم نبود بعد ده دقیقه از حموم
اومدم بیرون لباس پوشیدم رفتم تو پذیرایی
درسا داشت کتاب میخوند نشستم کنارش
_ خوبی ابجی
اروم گفتم اهوم
درسا میشه برام ی فنجون قهوه بیاری
سرم درد میکنه
باشه
راه افتاد ب سمت اشپزخونه
کتابی ک داشت میخوند رو برداشتم
بازش کردم
رفتم همون صفحه ای ک اون داشت میخوند
با دیدن صفحه چشام گرد شد
عکس علیرضا تو کتاب اون چیکار میکرد
چرا باید عکس داداش من تو کتاب اون باشه
میخواستم صداش کنم و سرش داد بزنمو
بگم عکس داداشم دست تو چیکار میکنه
ولی جلو خودمو گرفتم باید اروم میشدم
کتاب رو گذاشتم سرجاش
ولی اخه درسا علی رو از کجا میشناخت
منی ک خواهرشم سه ساله ندیدمش
بعد درسا از کجا عکسشو اورده یادم اومد
اون شبی ک زنگ زدم ب علی و حرف نزدم
فقط ب صداش گوش کردم
بعد ک قطع کرد زار زدم
اره من اون شب عکس علی رو ب درسا نشون دادم
بهش گفتم داداشمه مخالف سرسخت احسان
هه کاش ب حرف یدونه داداشم گوش کرده بودم
علی ب من خرر گفت احسان خوشبختم نمیکنه
ولی من از همشون گذشتم خودم کردم
ک لعنت برخودم باد
پارت_7
اشکم رو گونم غلتید
همون لحظه صدای درسا اومد
ابجی بیا اینم قهوه ات
از دستش گرفتم اومد کنارم نشست
واسه خودشم قهوه ریخته بود
همونجور ک ب بخار قهوه خیره شده بود
حرف زد میدونم ک عکس داداشتو
لای کتابم دیدی
السا من سه ساله عاشقه داداشت شدم
تو از داداشت تعریف کردی حرف زدی
جلو چشم بهش زنگ زدی تا صداشو بشنوی
دله منم لرزید براش خو خودتم میدونی
ک صدای داداشت خیلی قشنگه
حتی اینستاشو بهم نشون دادی منم دیدمش
هروقت عکس از خودش گذاشت دله منم لرزید
صداش بغض دار شد نمیخواستم عاشقش بشم
ولی شدم منو ببخش ابجی
اشکاش با سرعت بیشتری ریخت
پس دله درسا واسه داداشه من لرزیده
باورم نمیشد درسا اروم
_السا میدونم ک داداشت هیچوقت منو دوست نخواهد
داشت ولی اخه فراموش کردنش خیلی سخته
_ اجو میخوای صداشو بشنویی
با چشای پر ذوق نگام کرد بهش لبخند تلخی زدم
فقط خداکنه علی با مامان اینا نرفته باشه خارج
وگرنه تموم ذوق درسا کور میشه
گوشیمو برداشتم شمارش ک تو گوشیم سیوش کرده بودم
یدونه ای ابجیش بهش زنگ زدم
شروع کرد ب بوق خوردن بعد سه تا بوق
صدای خسته ای داداشم تو گوشم پیچید
اشکام روان شد
الو الو چرا حرف نمیزنی.
مررض دارری هی میزنگی حرف نمیزنی.
با صدای ارومی گفتم علی
صدام اونقد اروم بود ک خودم نشنیدم چ برسه ب اون
ولی شنید صدای ناباورش اومد
.
السااااااا خووودتی بی معرفت
صداش گریون شد
اخه بی معرفت نمیگی علی بدون من میمیره
نمیگی من ک نفس داداشمم اون چطوررری بدوون من نفس بکشه
باگریه گفتم داداشیییی
جوون دل داداشیی
کجایی عزیزدل داداشیی
سه ساله رفتی بدون هیچ خبری
نفس داداشیی نمیگی داداشم
نگران میشه
ببخشید داداشی غلط کردم.
کجایی الساا فقط بگوو
همین الان خودمو میرسونم تورو خدا بگوو کجایی
علی من شیراز نیستم.
میدونم تموم شیرازو یا شاید بهتره بگم تموم فارس
رو زیرو رو کردیم ازت خبری نبود
اون احسان عوضی هم بی خبر بود ازت
السااا مردیم تو این سه سال کمر بابا شکست مامان پیر شد
الساااا
داداشی بیا اینجاا
کجایی فقط بگوو همین الان میاام.
من تهرانم
.
۷.۰k
۱۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.