من قوی تر برگشتم پارت 3
چه کادوی قشنگی...🙂💔
یه هودی و شلوار جین مشکی پوشیدم و از خونه زدم بیرون اونجا دیگه برام امن نبود
سرگردون تو خیابونا قدم میزدم ، قطره های اشک رو گونم میلغزید کم کم آسمون هم باهام همکاری کرد و بارون شدید همه جا رو پر کرد . خیلی از خونه دور شده بودم پاهام سست شد و روی زمین افتادم . دیگه نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم ، بغضم ترکید و با تمام وجود گریه کردم
_ چرا من ؟ چرا امروز؟ لعنتی آخه چراااا ... انتقام میگیرم یه روزی ازت انتقام میگیرمممم ( با داد)
بعد از چند دقیقه صدای قدم های چند نفر و شنیدم که دارن نزدیک میشن ، سرم و بالا آوردم و دیدم یه مرد حدودا ۴۰ ساله با چند تا مرد گنده دیگه اطرافش که به نظر بادیگارد بودن جلوم وایستادن .
خیلی ترسیدم ، با فکر اینکه ممکنه افراد همون جک عوضی باشن و اومدن تا کارم و تموم کنن از جام پریدم و خواستم فرار کنم که جلوم گرفتن
_ ولم کنین ، چی از جونم میخوایننن نکنه شما هم از طرف اون ارباب قاتلتون اومدین ، ولم کنینننننن
کم کم اون مرد بهم نزدیک شد و دستور داد ولم کنن
_ تو کی هست...
حرفم و قطع کرد و گفت :
+ دختر بچه ای مثل تو توی این خیابونای خطرناک چیکار میکنه؟ هر بلایی ممکنه سرت بیاد
_ با بغض گفتم : من دیگه به آخر خط رسیدم هیچ چی برام فرق نداره...
+ من جک و میشناسم ، پدر و مادرت هم همینطور
_ از کجا معلوم خودتم یکی از افراد اون لجن نباشی
+ اگه از طرف اون اومده بودم تو الان بیهوش توی ماشین در حال رفتن پیش جک بودی
.... _
+ همونطور که گفتم من خانوادتو میشناسم و باید یه چیز هایی بهت بگم ولی اینجا جای مناسبی نیست باید یا من بیای
_ من هیچ جا نمیام راحتم بذار
+ مگه نمیخواستی انتقامتو بگیری ؟ پس بهتره دست بجنبونی و از این وضع در بیای
اگه خوشتون اومد و میخواین پارت بعد و بخونین فقط ۶ تا لایک بزنین 😁
یه هودی و شلوار جین مشکی پوشیدم و از خونه زدم بیرون اونجا دیگه برام امن نبود
سرگردون تو خیابونا قدم میزدم ، قطره های اشک رو گونم میلغزید کم کم آسمون هم باهام همکاری کرد و بارون شدید همه جا رو پر کرد . خیلی از خونه دور شده بودم پاهام سست شد و روی زمین افتادم . دیگه نمیتونستم جلوی خودمو نگه دارم ، بغضم ترکید و با تمام وجود گریه کردم
_ چرا من ؟ چرا امروز؟ لعنتی آخه چراااا ... انتقام میگیرم یه روزی ازت انتقام میگیرمممم ( با داد)
بعد از چند دقیقه صدای قدم های چند نفر و شنیدم که دارن نزدیک میشن ، سرم و بالا آوردم و دیدم یه مرد حدودا ۴۰ ساله با چند تا مرد گنده دیگه اطرافش که به نظر بادیگارد بودن جلوم وایستادن .
خیلی ترسیدم ، با فکر اینکه ممکنه افراد همون جک عوضی باشن و اومدن تا کارم و تموم کنن از جام پریدم و خواستم فرار کنم که جلوم گرفتن
_ ولم کنین ، چی از جونم میخوایننن نکنه شما هم از طرف اون ارباب قاتلتون اومدین ، ولم کنینننننن
کم کم اون مرد بهم نزدیک شد و دستور داد ولم کنن
_ تو کی هست...
حرفم و قطع کرد و گفت :
+ دختر بچه ای مثل تو توی این خیابونای خطرناک چیکار میکنه؟ هر بلایی ممکنه سرت بیاد
_ با بغض گفتم : من دیگه به آخر خط رسیدم هیچ چی برام فرق نداره...
+ من جک و میشناسم ، پدر و مادرت هم همینطور
_ از کجا معلوم خودتم یکی از افراد اون لجن نباشی
+ اگه از طرف اون اومده بودم تو الان بیهوش توی ماشین در حال رفتن پیش جک بودی
.... _
+ همونطور که گفتم من خانوادتو میشناسم و باید یه چیز هایی بهت بگم ولی اینجا جای مناسبی نیست باید یا من بیای
_ من هیچ جا نمیام راحتم بذار
+ مگه نمیخواستی انتقامتو بگیری ؟ پس بهتره دست بجنبونی و از این وضع در بیای
اگه خوشتون اومد و میخواین پارت بعد و بخونین فقط ۶ تا لایک بزنین 😁
۱۰.۰k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.