نگاه پردردسر عشق قسمت ۸💜
دکتر :عمل همسرتون موفق بود
ارسلان:ممنون دلم می خواست از خوشحالی بالا و پایین بپرم
و بعد از ۳ ساعت دیانا بهوش اومد رفتم پبشش که گفت ...
دیانا "ارسلاان
ارسلان: جانم
دیانا :تو بیهوشی دیدم من و تو یه بچه داریم یه دختر یه پسر
ارسلان :خیلی دلت بچه میخواد
دیانا :نه من تو رو می خوام دلم برات تنگ شده
بعد از ۲ روز رفتیم خونه ماجرا رو به همه بچه ها گفتیم و خلاصه دیگه شب شد رفتیم بخوابیم
دیانا:ارسلاان
ادسلان :جانم
دیانا :ما کی عروسی میکنیم
ارسلان :تو کی میخوای
دیانا :۲ماه دیگه
ارسلان :عشقم دیر نیست
دیانا :نع
ارسلان: با نا امیدی)باش
دیانا :قلبم ناراحت نباش له زودی ازدواج میکنیم
ارسلان:خیلی بیشعوری
و بعد یه بوس از گونش کردم و بعد بغلش کردم و خوابیدیم
صبح ....
دیانا :ارسلان رفت شرکت امروز تولدش بود تصمیم گرفتم یه کاری کنم شب شد ارسلان اومد ما نبودیم که ارسلان هی میگفت دیا نا دیانا زنگ میزد جواب نمی دادم و گوشه ی خونه رو دید که خون ریخته بغض تو چشماش جمع شد زنگ زد رضا رضا گفت بیمارستانیم حال دیانا بده تا اومد تو حیاط همه داد زدیم سوپرایز
که ارسلان اول دویید سمتم و بغلم کرد و گفت نبینم دیگه این کار بکنی
دیانا:ترسیدی
ارسلان:معلومه
دیانا:ببخشید بعد از کلی خوش گذرونی تمموم شد و ............♥️
فعلا تا اینجا بقیش بعدا💜🦉✌🦇
ارسلان:ممنون دلم می خواست از خوشحالی بالا و پایین بپرم
و بعد از ۳ ساعت دیانا بهوش اومد رفتم پبشش که گفت ...
دیانا "ارسلاان
ارسلان: جانم
دیانا :تو بیهوشی دیدم من و تو یه بچه داریم یه دختر یه پسر
ارسلان :خیلی دلت بچه میخواد
دیانا :نه من تو رو می خوام دلم برات تنگ شده
بعد از ۲ روز رفتیم خونه ماجرا رو به همه بچه ها گفتیم و خلاصه دیگه شب شد رفتیم بخوابیم
دیانا:ارسلاان
ادسلان :جانم
دیانا :ما کی عروسی میکنیم
ارسلان :تو کی میخوای
دیانا :۲ماه دیگه
ارسلان :عشقم دیر نیست
دیانا :نع
ارسلان: با نا امیدی)باش
دیانا :قلبم ناراحت نباش له زودی ازدواج میکنیم
ارسلان:خیلی بیشعوری
و بعد یه بوس از گونش کردم و بعد بغلش کردم و خوابیدیم
صبح ....
دیانا :ارسلان رفت شرکت امروز تولدش بود تصمیم گرفتم یه کاری کنم شب شد ارسلان اومد ما نبودیم که ارسلان هی میگفت دیا نا دیانا زنگ میزد جواب نمی دادم و گوشه ی خونه رو دید که خون ریخته بغض تو چشماش جمع شد زنگ زد رضا رضا گفت بیمارستانیم حال دیانا بده تا اومد تو حیاط همه داد زدیم سوپرایز
که ارسلان اول دویید سمتم و بغلم کرد و گفت نبینم دیگه این کار بکنی
دیانا:ترسیدی
ارسلان:معلومه
دیانا:ببخشید بعد از کلی خوش گذرونی تمموم شد و ............♥️
فعلا تا اینجا بقیش بعدا💜🦉✌🦇
۴.۳k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.