پارت سوم
پارت سوم
یک شب
تهیونگ بی اهمیت سوئیچ رو روی میز گذاشت و کم کم سمت صندلی رفت تا روش بشینه.
-من جایی نمیرم. به یکی دیگه بگ..
+برات دستگاه قهوه ساز میخرم.
خب. اینطوری تصمیم برای تهیونگِ برده ی قهوه کمی سخت شد. چون خودش آنچنان خرجی برای وسایل خونهش نمیکرد چون که سلام؟ اون رسما هشتاد درصد زندگیش رو داشت توی بیمارستان میگذروند.
با شک به سمت چانگ ووک برگشت.
-یه دستگاه فقط برای جا به جا کردن توله گرگت؟
چانگ ووک غرید.
+پسرم اسم داره. سئوک. و آره فقط برای بردنش به خونه. محض رضای خدا تهیونگ، اون قرار نیست بهت تجاوز کنه یا قورتت بده چون که فقط فاکینگ شیش سالشه.
-این قرار نیست درصد نفرت من از بچه ها رو بیاره زیر صد و بیست و پنج. اما باشه. به مربی مهد گفتی امروز یه نفر غیر از تو میره دنبالش؟
+آره، تا تو بری بهشون اطلاع میدم. و مطمئن باش اگه مجرد بودم بهت بخاطر این لطف بزرگت هندجاب میدادم.
چهره ی تهیونگ توهم رفت و با حالت چندش و مسخره ای از مرد دور شد و سوئیچ ماشین رو از روی میز برداشت تا بره و لباس هاش رو عوض کنه.
-متاسفم که حتی برای یک لحظه هم تایپم نیستی ووکی.
چانگ ووک به طرز بامزه ای دستش رو روی قلبش گذاشت که انگار تیر خورده و خم شد و بلند گفت:
+آخ.
تهیونگ تک خنده ی شیرینی کرد و به سمت اتاق استراحت کادر بیمارستان رفت تا بعد از تعویض لباسش بره دنبال اون موجود کوچیک و غیر قابل تحمل.
...............
جلوی مهد کودک داخل ماشین نشسته بود و هیچ جوره نمیخواست ازش پیاده شه اما با نگاهی که به بقیه ی خانواده ها انداخت که همشون پیاده شده بودن و میرفتن دنبال بچه هاشون پوفی کشید.
با اکراه در ماشین رو باز کرد و جلوی در مهد کودک ایستاد و تقریبا متوجه پچ پچ و نگاه خیره ی بقیه شد.
یک شب
تهیونگ بی اهمیت سوئیچ رو روی میز گذاشت و کم کم سمت صندلی رفت تا روش بشینه.
-من جایی نمیرم. به یکی دیگه بگ..
+برات دستگاه قهوه ساز میخرم.
خب. اینطوری تصمیم برای تهیونگِ برده ی قهوه کمی سخت شد. چون خودش آنچنان خرجی برای وسایل خونهش نمیکرد چون که سلام؟ اون رسما هشتاد درصد زندگیش رو داشت توی بیمارستان میگذروند.
با شک به سمت چانگ ووک برگشت.
-یه دستگاه فقط برای جا به جا کردن توله گرگت؟
چانگ ووک غرید.
+پسرم اسم داره. سئوک. و آره فقط برای بردنش به خونه. محض رضای خدا تهیونگ، اون قرار نیست بهت تجاوز کنه یا قورتت بده چون که فقط فاکینگ شیش سالشه.
-این قرار نیست درصد نفرت من از بچه ها رو بیاره زیر صد و بیست و پنج. اما باشه. به مربی مهد گفتی امروز یه نفر غیر از تو میره دنبالش؟
+آره، تا تو بری بهشون اطلاع میدم. و مطمئن باش اگه مجرد بودم بهت بخاطر این لطف بزرگت هندجاب میدادم.
چهره ی تهیونگ توهم رفت و با حالت چندش و مسخره ای از مرد دور شد و سوئیچ ماشین رو از روی میز برداشت تا بره و لباس هاش رو عوض کنه.
-متاسفم که حتی برای یک لحظه هم تایپم نیستی ووکی.
چانگ ووک به طرز بامزه ای دستش رو روی قلبش گذاشت که انگار تیر خورده و خم شد و بلند گفت:
+آخ.
تهیونگ تک خنده ی شیرینی کرد و به سمت اتاق استراحت کادر بیمارستان رفت تا بعد از تعویض لباسش بره دنبال اون موجود کوچیک و غیر قابل تحمل.
...............
جلوی مهد کودک داخل ماشین نشسته بود و هیچ جوره نمیخواست ازش پیاده شه اما با نگاهی که به بقیه ی خانواده ها انداخت که همشون پیاده شده بودن و میرفتن دنبال بچه هاشون پوفی کشید.
با اکراه در ماشین رو باز کرد و جلوی در مهد کودک ایستاد و تقریبا متوجه پچ پچ و نگاه خیره ی بقیه شد.
۲.۴k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.