"•عش خونی•" "•پارت21•" "•بخش اول•"
قسمت بیست ویکم: شکار بعدی عمارت... <br>
پوفی کردم ـــ فکر کنم چون اسممو نمی دونی با این لقب های مسخره صدام میکنی، من ملیسام اگه خواستی مخاطب قرارم بدی میتونی از اسمم استفاده کنی! پوزخندی زد و شصتش رو روی لبش کشید. اومد جلو و توی دو سانتی بدنم ایستاد و نیشخندی زد ـــ برای من یک عروسک سک*سی و هاتی، دلم می خواد اینجوری صدات کنم. دست به سینه با تمسخر نگاش کردم ـــ نمی ترسی از اینکه جلوی یک شکارچی ماهر، این حرفا رو میزنی؟! لبخند ترسناکی زد و ساکت نگام کرد. لبمو با زبون خیس کردم و ادامه دادم ـــ من به عنوان یک شکارچی جلوت ایستادم و الان که توی قرارگاهمی میتونم راحت شکارت کنم. پوزخندی زد و مچ دستمو گرفت که سریع اسلحمو کشیدم و روی شقیقش گذاشتم. پوزخندش عمیق تر شد ـــ سعی میکنی خشن باشی ولی به محض اینکه لبام میرسه به لبات رام میشی و خودتو می بازی! اسلحه رو روی شقیقش فشار دادم ـــ به نفعته انقدر زبون درازی نکنی تا یک گلوله حرومت نکردم.<br>
دستمو ازاد کرد و دوتا دستاش رو به نشونه تسلیم بالا اورد. لبخند کج و کوله ای تحویلش دادم و این بار من مچ دستش رو گرفتم و دستشو چرخوندم و پشت سرش قرار گرفتم. با اسلحه به شقیقش ضربه ارومی زدم ـــ راه بیفت. پوزخندی زد ـــ می خوای شکارم کنی؟! ـــ حالا که با پای خودت اومدی، حیفه بذارم بری. بردمش داخل بار که لیسا متعجب نگام کرد ـــ می خوای چیکارش کنی؟! یوکی پوکر به لیسا نگاه کرد ـــ می خواد بخورتش -_- سؤاله می پرسی، خب می خواد شکارش کنه دیگه. جیهوپ ـــ مواظب باش اونا وقتی وحشی بشن خیلی خطرناک میشن. به سمت طبقه بالا هدایتش کردم و وارد اتاقم شدم. دستش رو ول کردم و اسلحه رو مقابلش گرفتم ـــ بشین روی تخت.<br>
با همون پوزخند حرص درارش، روی تخت نشست. سمتش رفتم و زنجیر محکمی رو از زیر تخت برداشتم و دوتا دستاشو به تاج تخت بستم. برای بستن دستاش، روش خم کرده بودم و اونم با پررویی تمام بدنم رو برانداز میکرد. خمار نگام کرد ـــ حیف نیست الان که روی تختیم، لذت یک شب خوب رو از دست بدیم؟! با اخم نگاش کردم که چشمکی بهم زد. دلم می خواد خرخرش رو بجوم! بلند شدم و اسلحه رو مقابلش گرفتم ـــ اگه زیادی حرف بزنی، مجبورم خودم ساکتت کنم. سرشو کج کرد و پوزخندش عمیق تر شد ـــ این همون اسلحس که گلوله هاش مغز خوناشاما رو به فاک میده؟! مکثی کرد و پوزخندش تبدیل به نیشخند شد ـــ تو هیچوقت منو نمی کشی! فکم منقبض شد و با حالت تمسخر خندیدم ـــ از حرفی که میزنی خیلی مطمئنی! می خوای امتحانش کنیم؟! جیمین ـــ هووم، زودباش منو بکش!<br>
اسلحه رو توی دستم فشردم و اب دهنمو به سختی قورت دادم. چرا تردید میکنم؟! اون یک خوناشامه مثل بقیه خوناشاما، چی باعث میشه نتونم بکشمش؟! حرصی اسلحه رو اوردم پایین و چنگی به موهام زدم. پورخندی زد ـــ تو نمیتونی منو بکشی و منم هیچوقت نمی خوام تو رو بکشم! رابطه جالبی بین یک خوناشام و شکارچیه خوناشامه، نه؟! نفسمو رها کردم و بی توجه بهش اسلحه رو روی میزم گذاشتم و جلیقمو در اوردم. با باز شدن در نگاهمو به در دوختم که جیهوپ رو با یک سینی توی چارچوب در دیدم. لبخندی زدم و سمتش رفتم و سینی غذا رو ازش گرفتم. جیهوپ ـــ می خوای... زنده نگهش داری؟؟ توی چشماش خیره شدم ـــ به عنوان گروگان بدردمون می خوره، اون خوناشام با نفوذیه و اینطور که فهمیدم برای بقیه خوناشاما هم شخص مهمیه، اگه خوناشاما بخوان به اینجا حمله کنن می تونیم با این تهدیدش کنیم. جیهوپ سری تکون داد ـــ منطقیه. به سینی نگاهی انداختم ـــ چرا فقط برای یک نفر غذا اوردی؟! جیهوب مبهوت نگام کرد ـــ پس برای چن نفر باید غذا بیارم؟
پوفی کردم ـــ فکر کنم چون اسممو نمی دونی با این لقب های مسخره صدام میکنی، من ملیسام اگه خواستی مخاطب قرارم بدی میتونی از اسمم استفاده کنی! پوزخندی زد و شصتش رو روی لبش کشید. اومد جلو و توی دو سانتی بدنم ایستاد و نیشخندی زد ـــ برای من یک عروسک سک*سی و هاتی، دلم می خواد اینجوری صدات کنم. دست به سینه با تمسخر نگاش کردم ـــ نمی ترسی از اینکه جلوی یک شکارچی ماهر، این حرفا رو میزنی؟! لبخند ترسناکی زد و ساکت نگام کرد. لبمو با زبون خیس کردم و ادامه دادم ـــ من به عنوان یک شکارچی جلوت ایستادم و الان که توی قرارگاهمی میتونم راحت شکارت کنم. پوزخندی زد و مچ دستمو گرفت که سریع اسلحمو کشیدم و روی شقیقش گذاشتم. پوزخندش عمیق تر شد ـــ سعی میکنی خشن باشی ولی به محض اینکه لبام میرسه به لبات رام میشی و خودتو می بازی! اسلحه رو روی شقیقش فشار دادم ـــ به نفعته انقدر زبون درازی نکنی تا یک گلوله حرومت نکردم.<br>
دستمو ازاد کرد و دوتا دستاش رو به نشونه تسلیم بالا اورد. لبخند کج و کوله ای تحویلش دادم و این بار من مچ دستش رو گرفتم و دستشو چرخوندم و پشت سرش قرار گرفتم. با اسلحه به شقیقش ضربه ارومی زدم ـــ راه بیفت. پوزخندی زد ـــ می خوای شکارم کنی؟! ـــ حالا که با پای خودت اومدی، حیفه بذارم بری. بردمش داخل بار که لیسا متعجب نگام کرد ـــ می خوای چیکارش کنی؟! یوکی پوکر به لیسا نگاه کرد ـــ می خواد بخورتش -_- سؤاله می پرسی، خب می خواد شکارش کنه دیگه. جیهوپ ـــ مواظب باش اونا وقتی وحشی بشن خیلی خطرناک میشن. به سمت طبقه بالا هدایتش کردم و وارد اتاقم شدم. دستش رو ول کردم و اسلحه رو مقابلش گرفتم ـــ بشین روی تخت.<br>
با همون پوزخند حرص درارش، روی تخت نشست. سمتش رفتم و زنجیر محکمی رو از زیر تخت برداشتم و دوتا دستاشو به تاج تخت بستم. برای بستن دستاش، روش خم کرده بودم و اونم با پررویی تمام بدنم رو برانداز میکرد. خمار نگام کرد ـــ حیف نیست الان که روی تختیم، لذت یک شب خوب رو از دست بدیم؟! با اخم نگاش کردم که چشمکی بهم زد. دلم می خواد خرخرش رو بجوم! بلند شدم و اسلحه رو مقابلش گرفتم ـــ اگه زیادی حرف بزنی، مجبورم خودم ساکتت کنم. سرشو کج کرد و پوزخندش عمیق تر شد ـــ این همون اسلحس که گلوله هاش مغز خوناشاما رو به فاک میده؟! مکثی کرد و پوزخندش تبدیل به نیشخند شد ـــ تو هیچوقت منو نمی کشی! فکم منقبض شد و با حالت تمسخر خندیدم ـــ از حرفی که میزنی خیلی مطمئنی! می خوای امتحانش کنیم؟! جیمین ـــ هووم، زودباش منو بکش!<br>
اسلحه رو توی دستم فشردم و اب دهنمو به سختی قورت دادم. چرا تردید میکنم؟! اون یک خوناشامه مثل بقیه خوناشاما، چی باعث میشه نتونم بکشمش؟! حرصی اسلحه رو اوردم پایین و چنگی به موهام زدم. پورخندی زد ـــ تو نمیتونی منو بکشی و منم هیچوقت نمی خوام تو رو بکشم! رابطه جالبی بین یک خوناشام و شکارچیه خوناشامه، نه؟! نفسمو رها کردم و بی توجه بهش اسلحه رو روی میزم گذاشتم و جلیقمو در اوردم. با باز شدن در نگاهمو به در دوختم که جیهوپ رو با یک سینی توی چارچوب در دیدم. لبخندی زدم و سمتش رفتم و سینی غذا رو ازش گرفتم. جیهوپ ـــ می خوای... زنده نگهش داری؟؟ توی چشماش خیره شدم ـــ به عنوان گروگان بدردمون می خوره، اون خوناشام با نفوذیه و اینطور که فهمیدم برای بقیه خوناشاما هم شخص مهمیه، اگه خوناشاما بخوان به اینجا حمله کنن می تونیم با این تهدیدش کنیم. جیهوپ سری تکون داد ـــ منطقیه. به سینی نگاهی انداختم ـــ چرا فقط برای یک نفر غذا اوردی؟! جیهوب مبهوت نگام کرد ـــ پس برای چن نفر باید غذا بیارم؟
۲۰.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱