نام فیک = دوست پسر روانی من
نام فیک = دوست پسر روانی من
پارت = ۳۳
ات : گفتم پاشو من گشنمه
کوک : هاه
خیلی خب
اروم پاشدم و به سمت در اتاق رفتم و از اتاق خارج شدم
ی دوش گرفتم و ی تیشرت و شلوار پوشیدم و موهام هم خشک
کردم و حالت دادم
رفتم پایین سر میز صبحونه نشستم
منتظر بودم تا ات بیاد
هانا (خدمتکار )
هانا : جانم ارباب
کوک ی کیک توت فرنگی حاضر کن سریع
هانا : چشم ارباب
طبق دستور ارباب سریع با کمک خدمتکارهای دیگه ی کیک
توت فرنگی درست کردم و بعد یک ربع بردم سر میز
بفرمایید ارباب
کوک : اون لباسهایی هم که گذاشتم تو راه رو تو سبد هم
بشور اتاقم هم مرتب کن
هانا : چشم
ات : دست صورتمو شستم رفتم با حوله پایین و کنار جونگکوک
روی صندلی سر میز صبحونه نشستم
کوکی
کوک : جانم بیبی؟
ات : خب..
من از وقتی اومدم اینجا چند ماه میگذره
ولی فقط دو دست لباس دارم
کوک : امروز میریم خرید هرچی دلت خواست بخر خرگوشکم
ا.ت : واقعا؟.
کوک : اره
موهاشو با دستام بهم ریختم
ات : يا
کی میریم؟ (کیوت)
کوک : این کیک توت فرنگی رو بخور و بعدش بریم
ات : ام... باشه (لبخند)
کوک : لبخند خرگوشی
ات : بعد خوردن صبحونه خیلی سریع رفتم بالا تو اتاق کوکی من
خودم اتاق جدا نداشتم ی شلوار کارگو و ی تیشرت لش بای کلاه پوشیدم. از روز اولی که اومدم اینجا همین دو دست لباس رو
دارم .
رفتم پایین
کوکی بریم؟
کوک : بچه من هنوز حاضر نشدم وایسا....
دو دقیقه دیگه میام ) چشمک ( رفتم بالا و سریع آماده شدم و
اومدم پایین
بیا بریم
ات :
دنبال کوکی راه افتادم به سمت پارکینگ
واو
چند تا ماشین داری مگه.
میشه این دفعه با اون بریم؟...
دستشو اشاره کرد به یکی از ماشینا و یه جونگکوک زل زد
کوک : حتما
برو سوار شو
سوئیچ اون ماشین رو برداشتم و روشنش کردم
ات رفت نشست و خودمم رفتم
به سمت یکی از پاساژهای پر لباس گرون قیمت ترین و بزرگترین
رفت تا هرچی که ات دوست داشت رو برداره. جونگکوک حاضر
بود براش آدم بکشه و خودش هم بمیره براش شیطان نکنه
پدسگ)
پارت = ۳۳
ات : گفتم پاشو من گشنمه
کوک : هاه
خیلی خب
اروم پاشدم و به سمت در اتاق رفتم و از اتاق خارج شدم
ی دوش گرفتم و ی تیشرت و شلوار پوشیدم و موهام هم خشک
کردم و حالت دادم
رفتم پایین سر میز صبحونه نشستم
منتظر بودم تا ات بیاد
هانا (خدمتکار )
هانا : جانم ارباب
کوک ی کیک توت فرنگی حاضر کن سریع
هانا : چشم ارباب
طبق دستور ارباب سریع با کمک خدمتکارهای دیگه ی کیک
توت فرنگی درست کردم و بعد یک ربع بردم سر میز
بفرمایید ارباب
کوک : اون لباسهایی هم که گذاشتم تو راه رو تو سبد هم
بشور اتاقم هم مرتب کن
هانا : چشم
ات : دست صورتمو شستم رفتم با حوله پایین و کنار جونگکوک
روی صندلی سر میز صبحونه نشستم
کوکی
کوک : جانم بیبی؟
ات : خب..
من از وقتی اومدم اینجا چند ماه میگذره
ولی فقط دو دست لباس دارم
کوک : امروز میریم خرید هرچی دلت خواست بخر خرگوشکم
ا.ت : واقعا؟.
کوک : اره
موهاشو با دستام بهم ریختم
ات : يا
کی میریم؟ (کیوت)
کوک : این کیک توت فرنگی رو بخور و بعدش بریم
ات : ام... باشه (لبخند)
کوک : لبخند خرگوشی
ات : بعد خوردن صبحونه خیلی سریع رفتم بالا تو اتاق کوکی من
خودم اتاق جدا نداشتم ی شلوار کارگو و ی تیشرت لش بای کلاه پوشیدم. از روز اولی که اومدم اینجا همین دو دست لباس رو
دارم .
رفتم پایین
کوکی بریم؟
کوک : بچه من هنوز حاضر نشدم وایسا....
دو دقیقه دیگه میام ) چشمک ( رفتم بالا و سریع آماده شدم و
اومدم پایین
بیا بریم
ات :
دنبال کوکی راه افتادم به سمت پارکینگ
واو
چند تا ماشین داری مگه.
میشه این دفعه با اون بریم؟...
دستشو اشاره کرد به یکی از ماشینا و یه جونگکوک زل زد
کوک : حتما
برو سوار شو
سوئیچ اون ماشین رو برداشتم و روشنش کردم
ات رفت نشست و خودمم رفتم
به سمت یکی از پاساژهای پر لباس گرون قیمت ترین و بزرگترین
رفت تا هرچی که ات دوست داشت رو برداره. جونگکوک حاضر
بود براش آدم بکشه و خودش هم بمیره براش شیطان نکنه
پدسگ)
۷۷۲
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.