پارت ۱۴
لوکیشن :خونه یونگی
می یونگ با صورت گریون داشت چمدونشو جمع میکرد
چرا یونگی اونو مقصر میدونست ؟
مگه چیکارش کرده بود ؟
نکنه بهش خیانت کرده بود ؟
اینا همه سوالاتی بود که تو ذهن می یونگ میچرخید
آخرش با دودلی از خونه بیرون رفت
یه خونه کوچیک داشت تصمیم گرفت بره اونجا
لوکیشن : خونه می یونگ
وارد خونه شد
چمدونش رو تو اتاقش گذاشت
رو صندل میز ناهار خوری کوچیکش نشست و خاله کوچیک و مادرش تماس گرفت
مادر ، پدر ، خاله و دختر خالش ژاپن زندگی میکردن و خاله کوچیکش با نامزدش آلمان
همشون جواب دادن
@ سلام به همگی
م.م : سلام چی شده ؟ گریه کردی ؟
با این حرف بغلش شکست و زد زیر گریه
خ.م : چیشد خوشگلم ؟ چرا گریه میکنی ؟
@ یونگی منو از خونش بیرون کردههه
م.م : چرا ؟
@ چیزه ... این چند روز اتفاقای عجیبی داره میوفته
پ.م : چی شده ؟
@ اول به تهیونگ حمله کردن ، بعد جونگهیون و سوآ رو کشتن ، بعد جونگکوک نزدیک بود بمیره و الانم خواهر یونگی یعنی هایون زخمی شده
م.م : چه ربطی به بیرون کردن تو داره ؟
@ اخه فکر میکنن کار منه 😭
دختر خالش : دیوونه شده ؟
@ نمیدونم
خ.م : باشه خاله گریه نکن درست میشه
@ اوهوم ، حالا بیخیال چه خبر ؟
م.م :هیچی سلامتی ، جین خوبه ؟
@ بد نیست
پ.م : اون که فکر میکنه کار تو بوده ؟
@ نه اون ازم دفاع کرد ، ولی یونگی باور نمیکرد
خ.ب.م : از اولشم بهت گفتم این پسر دوستت نداره
@ میدونم اشتباه گردم بهتون گوش ندادم
م.م : غصه نخور و یه زندگی ای برای خودت دست و پا کن ، تو که شاغلی
@ باشه ممنونم ، من دیگه برم مراقب خودتون باشین
پ.م : باشه دخترم خداحافظ
" تماس به پایان رسید "
@ خدایا من چه گناهی کردم که باید به این روز بیوفتم 😭😭😭
می یونگ با صورت گریون داشت چمدونشو جمع میکرد
چرا یونگی اونو مقصر میدونست ؟
مگه چیکارش کرده بود ؟
نکنه بهش خیانت کرده بود ؟
اینا همه سوالاتی بود که تو ذهن می یونگ میچرخید
آخرش با دودلی از خونه بیرون رفت
یه خونه کوچیک داشت تصمیم گرفت بره اونجا
لوکیشن : خونه می یونگ
وارد خونه شد
چمدونش رو تو اتاقش گذاشت
رو صندل میز ناهار خوری کوچیکش نشست و خاله کوچیک و مادرش تماس گرفت
مادر ، پدر ، خاله و دختر خالش ژاپن زندگی میکردن و خاله کوچیکش با نامزدش آلمان
همشون جواب دادن
@ سلام به همگی
م.م : سلام چی شده ؟ گریه کردی ؟
با این حرف بغلش شکست و زد زیر گریه
خ.م : چیشد خوشگلم ؟ چرا گریه میکنی ؟
@ یونگی منو از خونش بیرون کردههه
م.م : چرا ؟
@ چیزه ... این چند روز اتفاقای عجیبی داره میوفته
پ.م : چی شده ؟
@ اول به تهیونگ حمله کردن ، بعد جونگهیون و سوآ رو کشتن ، بعد جونگکوک نزدیک بود بمیره و الانم خواهر یونگی یعنی هایون زخمی شده
م.م : چه ربطی به بیرون کردن تو داره ؟
@ اخه فکر میکنن کار منه 😭
دختر خالش : دیوونه شده ؟
@ نمیدونم
خ.م : باشه خاله گریه نکن درست میشه
@ اوهوم ، حالا بیخیال چه خبر ؟
م.م :هیچی سلامتی ، جین خوبه ؟
@ بد نیست
پ.م : اون که فکر میکنه کار تو بوده ؟
@ نه اون ازم دفاع کرد ، ولی یونگی باور نمیکرد
خ.ب.م : از اولشم بهت گفتم این پسر دوستت نداره
@ میدونم اشتباه گردم بهتون گوش ندادم
م.م : غصه نخور و یه زندگی ای برای خودت دست و پا کن ، تو که شاغلی
@ باشه ممنونم ، من دیگه برم مراقب خودتون باشین
پ.م : باشه دخترم خداحافظ
" تماس به پایان رسید "
@ خدایا من چه گناهی کردم که باید به این روز بیوفتم 😭😭😭
۵.۹k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.