qart3
کوک
°داشت منو میکشید...
رفتم جلوتر
دستم رو بردم سمتش و خیلی سریع افتاق افتاد احساس میکنم توی یک جریان عجیبم.با یه ضربه به خودم اومدم.یه جای ناآشنا نامعلوم و نامفهوم
من وارد دنیا «او»شدم
خیلی آروم به سمت در رفت.
کسی خونه نبود پس زدم بیرون.مثله دنیای خودمونه ولی نمیدونم زبانشون فرق داره یا نه.تغییرات جوی باعث گشنگیم شده بود.از خونه زدم بیرون.گیج بودم ولی یه کافه همین نزدیگا پیدا کردم....°
می هی
داشتم خسته میشدم ۳ یاعته بیرونم.فردا یکاریش میکنم.برگشتم خونه.خونه وایب عجیبی داشت و بوی یه عطر مسخ کننده میومد.یه عطر سرد و تلخ.بو از کجا میا؟انقدر خسته بودم که حتی حوصله فکر کردنم نداشتم و رو زمین ولو شدم.صدای لرزش گوشی اومد گوشی رو بالا گرفتم.نا بی بود.-میای بریم پاتوق؟-یکم فکر کردم
بهش میرزره_آره_
پاتوقمونه یه رستوران خیلی دور بود ولی خوب همیشه همونجاییم
کوک
°وارد کافی شاپ شدم و یه چیزی سفارش دادم.توی تایمی که تو کافی شاپ بودم یکی وارد ساختمان شد
یعنی «او» بود؟
داشتم از کافی شاپ خارج میشدم که برگه -به یک فروشنده نیازمندیم- رو دیدم...به سطح من نمیخورد ولی مجبور بودم و مکانه خوبیه جلوی خونه ی «او» عه
استخدام شدم سخت بود ولی دیگه
یه خونه همین دور ورا اجاره کردم
باید خیلی چیزا رو بفهمم
ته یان که کافه دار بود بهم گفت کارمو باید از فردا شروع کنم°
می هی
°اومدم پایین و سوار ماشین نا بی شدم.رفتیم پاتوق
•پاتوق•
نا بی:می هی ما همه رل داریم سینگل جمعمون تویی....وایسا...نکنه خبرایییه!!؟
-میزنم دهنتو خورد میکنماااا
یونا:می هیااا راست میگه؟؟
-منو رل؟اصن می هی با رل بهم نمیخورن
یوری:ارواح خاندانت
°بعد از گزروندان چند ساعت تو پاتوق با مستی برگشتم خونه نفهمیدم کی اومدم.ساعت....ساعت ۱۲ ظهرهههه!!
بلند شدم لباسامو پوشیدم و زدم بیرون
گشت میزدم و دنبال سوژه بودم تو محل خودمون گشت میزدم
وارد کافی شاپ ته یا شدم رفیق دوران بچگی
-ته یانا!!!
.می هیا!!
°زدم قدش و روی یه میز نشستم داشتم عکسایی که گرفته بودمو چک میگردم که.....
°داشت منو میکشید...
رفتم جلوتر
دستم رو بردم سمتش و خیلی سریع افتاق افتاد احساس میکنم توی یک جریان عجیبم.با یه ضربه به خودم اومدم.یه جای ناآشنا نامعلوم و نامفهوم
من وارد دنیا «او»شدم
خیلی آروم به سمت در رفت.
کسی خونه نبود پس زدم بیرون.مثله دنیای خودمونه ولی نمیدونم زبانشون فرق داره یا نه.تغییرات جوی باعث گشنگیم شده بود.از خونه زدم بیرون.گیج بودم ولی یه کافه همین نزدیگا پیدا کردم....°
می هی
داشتم خسته میشدم ۳ یاعته بیرونم.فردا یکاریش میکنم.برگشتم خونه.خونه وایب عجیبی داشت و بوی یه عطر مسخ کننده میومد.یه عطر سرد و تلخ.بو از کجا میا؟انقدر خسته بودم که حتی حوصله فکر کردنم نداشتم و رو زمین ولو شدم.صدای لرزش گوشی اومد گوشی رو بالا گرفتم.نا بی بود.-میای بریم پاتوق؟-یکم فکر کردم
بهش میرزره_آره_
پاتوقمونه یه رستوران خیلی دور بود ولی خوب همیشه همونجاییم
کوک
°وارد کافی شاپ شدم و یه چیزی سفارش دادم.توی تایمی که تو کافی شاپ بودم یکی وارد ساختمان شد
یعنی «او» بود؟
داشتم از کافی شاپ خارج میشدم که برگه -به یک فروشنده نیازمندیم- رو دیدم...به سطح من نمیخورد ولی مجبور بودم و مکانه خوبیه جلوی خونه ی «او» عه
استخدام شدم سخت بود ولی دیگه
یه خونه همین دور ورا اجاره کردم
باید خیلی چیزا رو بفهمم
ته یان که کافه دار بود بهم گفت کارمو باید از فردا شروع کنم°
می هی
°اومدم پایین و سوار ماشین نا بی شدم.رفتیم پاتوق
•پاتوق•
نا بی:می هی ما همه رل داریم سینگل جمعمون تویی....وایسا...نکنه خبرایییه!!؟
-میزنم دهنتو خورد میکنماااا
یونا:می هیااا راست میگه؟؟
-منو رل؟اصن می هی با رل بهم نمیخورن
یوری:ارواح خاندانت
°بعد از گزروندان چند ساعت تو پاتوق با مستی برگشتم خونه نفهمیدم کی اومدم.ساعت....ساعت ۱۲ ظهرهههه!!
بلند شدم لباسامو پوشیدم و زدم بیرون
گشت میزدم و دنبال سوژه بودم تو محل خودمون گشت میزدم
وارد کافی شاپ ته یا شدم رفیق دوران بچگی
-ته یانا!!!
.می هیا!!
°زدم قدش و روی یه میز نشستم داشتم عکسایی که گرفته بودمو چک میگردم که.....
۲.۳k
۱۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.