منو یادت میاد ؟
پارت ۱۸
(یونگی)
وقتی صدای برخورد ماشین اومد نگاه کردم ببینم چیه با ترس نگاه میکردم که برگشتم طرف آلا که دیدم سرشو با دستاش گرفته و چشماشو بسته رفتم طرفش و بغلش کردم که یهو بیهوش شد منم بغلش کردم و گذاشتمش رو صندلی های عقب خودمم سوار شدم و با سرعت بهسمت بیمارستان حرکت کردم
فلش بک
به بیمارستان رسیدم و پرستار هارو صدا زدم و اونا هم برانکارد اوردن بردنش داخل یه اتاق ولی اجازه ندادن من برم تو جلوی در رو زمین نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یهو گوشیم زنگ خورد
جین : یاااااا چرا نمیای خونه بخوابی مگه نمیدونی فردا مصاحبه داریم
- هیونگ آلا حالش بد شد آوردمش بیمارستان
نامجون از اونور : حالش چطوره خوبه
- نمیدونم بردنش داخل اتاق
جین : چطور اینشکلی شد
- یاااا بس کنید من حالم خوب نیست
جین : خیل خوب الان کدوم بیمارستانی
- بیمارستان (.....)
نامجون : باشه الان میایم
گوشی رو قطع کردم سرمو به دیوار تکیه دادم و منتظر موندم
فلش بک
در باز شد و دکتر امد بیرون بلند شدم و رفتم سمت دکتر
- حالش چطوره ؟
دکتر : خوبه ، فقط بخاطر چیزایی که به یاد آوردن بهشون شک وارد شده
- کی مرخص میشه؟؟
دکتر : باید بههوش بیان تا ببینیم حالشون چطوره
- خیلی ممنون
دکتر : بلا به دور
خیلی خوشحال شدم وقتی گفت خوبه و یه چیزایی به یاد آورده همون موقع هم جین و نامجون اومدن
جین : آلا چطوره
- دکتر گفت خوبه فقط بهش شوک وارد شده
نامجون : خوبه خانوادش خبر دارن ؟
- خاک تو سرم ، یادم نبود بهشون زنگ بزنم
جین : بنظرم بهتره زنگ نزنی چون بفهمن همینجا اعدامت میکنن
نامجون : نخیر باید خانوادش بیان یونگی هم باید استراحت کنه فردا مصاحبه داره
جین : خود دانی
- زنگ میزنم بهشون
زنگ زدم به باباش وقتی که گوشی رو برداشت بهش گفتم بیاد بیمارستان اونم آتیشی شد و گفت هر موقع دخترم و باهات میفرستم بیرون آخرش تو بیمارستان پیداتون میکنم که گفتم حافظش برگشته و اونم خوشحال شد و گفت همین الان میاد
فلش بک
همونجا منتظر موندیم تا مامان باباش اومدن و ماهم خدافظی کردیم و رفتیم خوابگاه
هرچند بزور از فکر آلا اومدم بیرون و تونستم یکم بخوابم
(صبح)
بلند شدیم و لباسامون روعوض کردیم و رفتیم سمت محل مصاحبه اونجا بعد میکاپ و اینجور چیزا رفتیم نشستیم و مصاحبه شروع اولش یسری سوال پرسیدن و ما هم جواب میدادیم که رسید به سوال اینکه ما با کسی رابطه داریم یا نه
همه گفتن وقتشو ندارن ، سرشون شلوغه و از این حرفا ولی وقتی به من رسید گفتم : امم ..آره من با یکی تو رابطم
دو پارت گذاشتم پس لایک کنید
#بی_تی_اس #فیک #یونگی #رمان #شوگا
#BTS #Suga
(یونگی)
وقتی صدای برخورد ماشین اومد نگاه کردم ببینم چیه با ترس نگاه میکردم که برگشتم طرف آلا که دیدم سرشو با دستاش گرفته و چشماشو بسته رفتم طرفش و بغلش کردم که یهو بیهوش شد منم بغلش کردم و گذاشتمش رو صندلی های عقب خودمم سوار شدم و با سرعت بهسمت بیمارستان حرکت کردم
فلش بک
به بیمارستان رسیدم و پرستار هارو صدا زدم و اونا هم برانکارد اوردن بردنش داخل یه اتاق ولی اجازه ندادن من برم تو جلوی در رو زمین نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یهو گوشیم زنگ خورد
جین : یاااااا چرا نمیای خونه بخوابی مگه نمیدونی فردا مصاحبه داریم
- هیونگ آلا حالش بد شد آوردمش بیمارستان
نامجون از اونور : حالش چطوره خوبه
- نمیدونم بردنش داخل اتاق
جین : چطور اینشکلی شد
- یاااا بس کنید من حالم خوب نیست
جین : خیل خوب الان کدوم بیمارستانی
- بیمارستان (.....)
نامجون : باشه الان میایم
گوشی رو قطع کردم سرمو به دیوار تکیه دادم و منتظر موندم
فلش بک
در باز شد و دکتر امد بیرون بلند شدم و رفتم سمت دکتر
- حالش چطوره ؟
دکتر : خوبه ، فقط بخاطر چیزایی که به یاد آوردن بهشون شک وارد شده
- کی مرخص میشه؟؟
دکتر : باید بههوش بیان تا ببینیم حالشون چطوره
- خیلی ممنون
دکتر : بلا به دور
خیلی خوشحال شدم وقتی گفت خوبه و یه چیزایی به یاد آورده همون موقع هم جین و نامجون اومدن
جین : آلا چطوره
- دکتر گفت خوبه فقط بهش شوک وارد شده
نامجون : خوبه خانوادش خبر دارن ؟
- خاک تو سرم ، یادم نبود بهشون زنگ بزنم
جین : بنظرم بهتره زنگ نزنی چون بفهمن همینجا اعدامت میکنن
نامجون : نخیر باید خانوادش بیان یونگی هم باید استراحت کنه فردا مصاحبه داره
جین : خود دانی
- زنگ میزنم بهشون
زنگ زدم به باباش وقتی که گوشی رو برداشت بهش گفتم بیاد بیمارستان اونم آتیشی شد و گفت هر موقع دخترم و باهات میفرستم بیرون آخرش تو بیمارستان پیداتون میکنم که گفتم حافظش برگشته و اونم خوشحال شد و گفت همین الان میاد
فلش بک
همونجا منتظر موندیم تا مامان باباش اومدن و ماهم خدافظی کردیم و رفتیم خوابگاه
هرچند بزور از فکر آلا اومدم بیرون و تونستم یکم بخوابم
(صبح)
بلند شدیم و لباسامون روعوض کردیم و رفتیم سمت محل مصاحبه اونجا بعد میکاپ و اینجور چیزا رفتیم نشستیم و مصاحبه شروع اولش یسری سوال پرسیدن و ما هم جواب میدادیم که رسید به سوال اینکه ما با کسی رابطه داریم یا نه
همه گفتن وقتشو ندارن ، سرشون شلوغه و از این حرفا ولی وقتی به من رسید گفتم : امم ..آره من با یکی تو رابطم
دو پارت گذاشتم پس لایک کنید
#بی_تی_اس #فیک #یونگی #رمان #شوگا
#BTS #Suga
۱۱.۸k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.