گس لایتر/ادامه پارت ۸۱
از زبان نویسنده:
بورام وقتی دید توانایی نداره دستشو از بین پنجه ی جونگکوک بیرون بکشه با درموندگی گفت: دستمو ول کن... درد گرفت...
جونگکوک به تندی دستشو رها کرد... طوری که بورام یه قدم به عقب پرت شد... جونگکوک دستی به صورتش کشید و نفس عمیقی آزاد کرد تا به خودش مسلط بشه... بعدش بدون هیچ حرفی از خونه بیرون رفت..
از زبان ایل دونگ:
جونگکوک با چهره ای اخمو و عصبی وارد اتاق مدیریت شد... حتی سلامم نکرد... کیفشو پرت کرد روی صندلی... گفتم: رفت و آمدت که تایم مشخص نداره... ولی لااقل بهم سلام میکردی... الان اونم به فراموشی سپردی؟
جونگکوک: با من کل کل نکن ایل دونگ... امروز اصلا جنبه شوخی ندارم
ایل دونگ: ولی من شوخی نکردم... کاملا جدیم!
جونگکوک: اوفففف....
همه برای جلسه آمادن؟
ایل دونگ: آره... ولی با این اعصابت صلاحیت حضور توی جلسه رو نداری...
جونگکوک نگاه خشمگینی بهم کرد و از اتاق بیرون رفت... به سمت سالن جلسات رفت... بلاخره میفهمم داره چیکار میکنه...
از زبان بورام:
خیلی اعصابم به هم ریخته بود... هرچی با خودم کلنجار میرفتم میدیدم نمیتونم برم شرکت و بایول رو ببینم... زنگ زدم از شرکت مرخصی بگیرم... با خودم گفتم اگه مرخصی دادن که هیچ! اگر ندادن دیگه کلا نمیرم!!!... بایول تلفنو برداشت... سختم بود... ولی باهاش حرف زدم... تنها کسی که توی اون شرکت میتونستم باهاش حرف بزنم بایول بود!... رفتار بقیه خشک و رسمی بود... دختره کلی سوال پیچم کرد که مبادا مریض باشم... دلم میخواست بگم همش تقصیر توئه!!!....
همینکه بایول گفت میتونم یه هفته مرخصی بگیرم رفتم و یه بلیط برای ایتالیا رزرو کردم... فردا صبح پرواز داشتم...
از زبان جونگکوک:
جلسه به خوبی پیش رفت... همه چیزو در میون گذاشتم... و بعدش با ایل دونگ برگشتم اتاق مدیریت...
حرفا و رفتارای دیشب هیونو توی ذهنم بود... دیگه زمان حذفش رسیده!!
بورام وقتی دید توانایی نداره دستشو از بین پنجه ی جونگکوک بیرون بکشه با درموندگی گفت: دستمو ول کن... درد گرفت...
جونگکوک به تندی دستشو رها کرد... طوری که بورام یه قدم به عقب پرت شد... جونگکوک دستی به صورتش کشید و نفس عمیقی آزاد کرد تا به خودش مسلط بشه... بعدش بدون هیچ حرفی از خونه بیرون رفت..
از زبان ایل دونگ:
جونگکوک با چهره ای اخمو و عصبی وارد اتاق مدیریت شد... حتی سلامم نکرد... کیفشو پرت کرد روی صندلی... گفتم: رفت و آمدت که تایم مشخص نداره... ولی لااقل بهم سلام میکردی... الان اونم به فراموشی سپردی؟
جونگکوک: با من کل کل نکن ایل دونگ... امروز اصلا جنبه شوخی ندارم
ایل دونگ: ولی من شوخی نکردم... کاملا جدیم!
جونگکوک: اوفففف....
همه برای جلسه آمادن؟
ایل دونگ: آره... ولی با این اعصابت صلاحیت حضور توی جلسه رو نداری...
جونگکوک نگاه خشمگینی بهم کرد و از اتاق بیرون رفت... به سمت سالن جلسات رفت... بلاخره میفهمم داره چیکار میکنه...
از زبان بورام:
خیلی اعصابم به هم ریخته بود... هرچی با خودم کلنجار میرفتم میدیدم نمیتونم برم شرکت و بایول رو ببینم... زنگ زدم از شرکت مرخصی بگیرم... با خودم گفتم اگه مرخصی دادن که هیچ! اگر ندادن دیگه کلا نمیرم!!!... بایول تلفنو برداشت... سختم بود... ولی باهاش حرف زدم... تنها کسی که توی اون شرکت میتونستم باهاش حرف بزنم بایول بود!... رفتار بقیه خشک و رسمی بود... دختره کلی سوال پیچم کرد که مبادا مریض باشم... دلم میخواست بگم همش تقصیر توئه!!!....
همینکه بایول گفت میتونم یه هفته مرخصی بگیرم رفتم و یه بلیط برای ایتالیا رزرو کردم... فردا صبح پرواز داشتم...
از زبان جونگکوک:
جلسه به خوبی پیش رفت... همه چیزو در میون گذاشتم... و بعدش با ایل دونگ برگشتم اتاق مدیریت...
حرفا و رفتارای دیشب هیونو توی ذهنم بود... دیگه زمان حذفش رسیده!!
۲۲.۵k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.