(گزارش شده)
فیک: black fate
پارت33
ویو انیش~~~~
=توی جسم خودش جمع شده بود...از گریه کردن دس بر نمیداشت
اجوما: دخترم...
انیش:...بله...
اجوما:.میتونم بیام تو
=ناگهان صداش لرزید
انیش: بب بب..بله...بیاید تو
=زن اومد داخل محوطه ی اتاق کمی وورتر از دختر وایساد
اجوما: خاتوم...ارباب گفتن که واسه نهار بیایین پایین...
انیش:..ممنون...من نمیام..
اجوما:لطفا..کار واسه سخت نکنید
انیش: اجوما...از شما ممنونم...ولی نمیام...
اجوما: اما...ارب-
انیش: بهشون بگو نمیام...
اجوما :چشم
=و زن بلا فاصله از اتاق خارج شد...
ویو فلیکس~~~~
=مرد که رو کاناپه توی نشینمن نشسته بود و زن میانسال اومد و کمی دورتر وایساو
اجوما:..اا...ارباب
فلیکس: اومد
اجوما: ارباب هرچی اسرار کردم نیومد...
فلیکس: باشه....میتونی...بری میز و اماده کنی
اجوما چشم...
=پسر که بلند شد از جاش هوفیرکشید و به سمت بالا رفت و با دختری که کنار پنجره بود ووزل زده بود مواجه شد از به سمت رفت ولی دختر حتا کمی متوجه وجودش نشد و پسر بهش رسید از عقب بهش چسبید
طوری که دختر عضوش رو حتا از روی شلوار حس کنه
انیش: هی چیکار میکنی لنتی
فلیکس: کاری نکردم....فقط...
انیش: چی میخوای
=دختر در حالی گفت که بر گشت و چشماشون روی هم قفل شد
فلیکس: میخواستم بریم واسه نهار...
انیش: نمیام ..
فلیکس: سر سختی نکن...زود باش..
انیش:,نمیام...
فلیکس: انیش بد داری تمومش میکنی...تا کاری نکردم...
انیش: لعنت بهت...لی فاکینگ فلیکس...
=تمام مکالمه به چشمای هم خیره شده بودن جوری که هیچ کدوم... نمیخواستن قطعش کنن..در حالی که پسر هی جلو تر میرفت دختر عقب تر...دختر به پنجره خورد...
انیش: برو کنار...
فلیکس:...بلاخره...
=پسر که به دختر چسپیده بود سرشو خم کرد و نزدیک برد خواست ببوستش که دختر هلش داد...
انیش:کثافت حقیر
=پسر که خنده ای...کرد...برای بار هزارم قسم خورد عاشق اون دختر شده...باید هرچه زودتر اعتراف کنه اون لبارو مال خودش کنه
فلیکس: بلاخره مال من میشی... زود بیا پایین وگر نه امشب زیرم ناله میکنی...بیبی...
=زود اتاق خارج شد و بر روی میز نشست و در حالی که پسر کنارش شوک بود پرسید... چیشده...
فلیکس:چند روز دیگه... بهش میگم...
هیون: خوبه...موفق بشی..
فلیکس: اهوم....اومد...
=دختر اومد پایبن و بدون.توجه به دو پسر نهار شو خورد...به سمت اتاق برگشت...
ادامه دارد.
حمایت کنید
#فیک
#گزارش.شده
پارت33
ویو انیش~~~~
=توی جسم خودش جمع شده بود...از گریه کردن دس بر نمیداشت
اجوما: دخترم...
انیش:...بله...
اجوما:.میتونم بیام تو
=ناگهان صداش لرزید
انیش: بب بب..بله...بیاید تو
=زن اومد داخل محوطه ی اتاق کمی وورتر از دختر وایساد
اجوما: خاتوم...ارباب گفتن که واسه نهار بیایین پایین...
انیش:..ممنون...من نمیام..
اجوما:لطفا..کار واسه سخت نکنید
انیش: اجوما...از شما ممنونم...ولی نمیام...
اجوما: اما...ارب-
انیش: بهشون بگو نمیام...
اجوما :چشم
=و زن بلا فاصله از اتاق خارج شد...
ویو فلیکس~~~~
=مرد که رو کاناپه توی نشینمن نشسته بود و زن میانسال اومد و کمی دورتر وایساو
اجوما:..اا...ارباب
فلیکس: اومد
اجوما: ارباب هرچی اسرار کردم نیومد...
فلیکس: باشه....میتونی...بری میز و اماده کنی
اجوما چشم...
=پسر که بلند شد از جاش هوفیرکشید و به سمت بالا رفت و با دختری که کنار پنجره بود ووزل زده بود مواجه شد از به سمت رفت ولی دختر حتا کمی متوجه وجودش نشد و پسر بهش رسید از عقب بهش چسبید
طوری که دختر عضوش رو حتا از روی شلوار حس کنه
انیش: هی چیکار میکنی لنتی
فلیکس: کاری نکردم....فقط...
انیش: چی میخوای
=دختر در حالی گفت که بر گشت و چشماشون روی هم قفل شد
فلیکس: میخواستم بریم واسه نهار...
انیش: نمیام ..
فلیکس: سر سختی نکن...زود باش..
انیش:,نمیام...
فلیکس: انیش بد داری تمومش میکنی...تا کاری نکردم...
انیش: لعنت بهت...لی فاکینگ فلیکس...
=تمام مکالمه به چشمای هم خیره شده بودن جوری که هیچ کدوم... نمیخواستن قطعش کنن..در حالی که پسر هی جلو تر میرفت دختر عقب تر...دختر به پنجره خورد...
انیش: برو کنار...
فلیکس:...بلاخره...
=پسر که به دختر چسپیده بود سرشو خم کرد و نزدیک برد خواست ببوستش که دختر هلش داد...
انیش:کثافت حقیر
=پسر که خنده ای...کرد...برای بار هزارم قسم خورد عاشق اون دختر شده...باید هرچه زودتر اعتراف کنه اون لبارو مال خودش کنه
فلیکس: بلاخره مال من میشی... زود بیا پایین وگر نه امشب زیرم ناله میکنی...بیبی...
=زود اتاق خارج شد و بر روی میز نشست و در حالی که پسر کنارش شوک بود پرسید... چیشده...
فلیکس:چند روز دیگه... بهش میگم...
هیون: خوبه...موفق بشی..
فلیکس: اهوم....اومد...
=دختر اومد پایبن و بدون.توجه به دو پسر نهار شو خورد...به سمت اتاق برگشت...
ادامه دارد.
حمایت کنید
#فیک
#گزارش.شده
۳.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.