پارت 20
رسیدم، دخترا خونه بودن، رفتم بالا، رفتم حموم، بعد از10مین اومدم بیرون یه تیشرت ساده با شورتک سیاه پوشیدن، موهامو خشک کردم، داشتم میومدم پایین.
ویو کوک
رفتیم خونه، نشتم روی کاناپه، لینو و یان سه بوم گفتن ات داره میاد برو زود پیش رزی.
کوک: رزی، میخواستم یه چیزی بگم.
زانو زد، یه دستبند داد به رزی، بیا گذشترو فراموش کنیم و بازم باهم قرار بزاریم.
(رزی هم از خدا خواسته😒)
رزی: باشه.
پرید بغل کوک.
ویو ات: نگا اینا (پوز خند) اومدم اب خوردم رفتم بالا.
رزی: اهنگ بزاریم.
بچه ها: باشه.
اهنگ طوری بلند بود که صدای درهم به زور شنیده میشد.
رزی و دوستاش رفتن بالا، به بهانه ی عوض کردن لباس، درو رو ات قفل کردن اومدن پایین.
ویو ات
اومدم درو باز کنم قفل بود، هرچقدر در میزدم باز نمیکرد.
(بچه ها ات آسم داره اگه بفهمه داخل یک فضای بسته هس، نفسش میگیره و بی هوش میشه)
داشتم خفه میشدم، کسی صدامو نمی شنید، زنگ زدم به پسرخالم، سوک: الو ات.
ات: کمکم کن نفسم بالا نمیاد(با نفس نفس زدن).
سوک: اومدم طاقت بیار.
بعد از 10مین رسید محکم در زد بچه ها درو باز کردن، یقه کوک رو گرفت: عوضی، هولش داد به سمت دیوار رفت بالا، در رو شکوند، ات رو بغل کرد گذاشت رو تخت، به صورتش آب زد و بهش اسپری آسم داد.
سوک: کوک عوضی، کاری جز اذیت کردن ات نداری، زد توی صورتش.
کوک: نمیدونستم واقعا ببخش.
کوک رفت پیش ات، دیگه قول میدم حواسم بهت باشه(با بغض).
ات، روشو اونور کرد.
کوک: اینجوری نگو هرچیزی که تمروز دیدی الکی بود، دوست دارم ات.
کوک: رزی کار تو بودـ
رزی: خب(با ترس).
کوک: متاسفم برات.
سوک: من میرم فردا میام وای به حالت بلایی سرش بیاد.
کوک با داد بچه هارو بیرون کرد.
نشت پیش، ات دستشو گرفت.: منو ببخش.
ات: بس کن، بوسیدشــــــ
سرشو آوورد عقب، کوک ادامشو داد.
ات: دوست دارم.
کوک: من بیشتر.
کوک بعد چند دقیقه پیش ات خوابش برد.
پرش بک به صبح
ویو ات
بیدار شدم کوک کنارم بود. با تعجب حولش دادم(😂😂)
کوک بیدار شد، میخندید. بیدار شدی.
ات: اره(با خنده).
کوک: منو ببخش.
ات: بیخیال. تقصیر تو نبود.
کوک با یه نگاه شرورانه به ات نگا میکرد.
ات: چرا اینجدری نگام میکنی.
(😈)
کوک: خب راستش....
پرید رو ات.
ات: داری چیکار میکنی(با خنده)
کوک به ات نزدیک شد......
پارت بعد
شرت15لایک6کامنت
ویو کوک
رفتیم خونه، نشتم روی کاناپه، لینو و یان سه بوم گفتن ات داره میاد برو زود پیش رزی.
کوک: رزی، میخواستم یه چیزی بگم.
زانو زد، یه دستبند داد به رزی، بیا گذشترو فراموش کنیم و بازم باهم قرار بزاریم.
(رزی هم از خدا خواسته😒)
رزی: باشه.
پرید بغل کوک.
ویو ات: نگا اینا (پوز خند) اومدم اب خوردم رفتم بالا.
رزی: اهنگ بزاریم.
بچه ها: باشه.
اهنگ طوری بلند بود که صدای درهم به زور شنیده میشد.
رزی و دوستاش رفتن بالا، به بهانه ی عوض کردن لباس، درو رو ات قفل کردن اومدن پایین.
ویو ات
اومدم درو باز کنم قفل بود، هرچقدر در میزدم باز نمیکرد.
(بچه ها ات آسم داره اگه بفهمه داخل یک فضای بسته هس، نفسش میگیره و بی هوش میشه)
داشتم خفه میشدم، کسی صدامو نمی شنید، زنگ زدم به پسرخالم، سوک: الو ات.
ات: کمکم کن نفسم بالا نمیاد(با نفس نفس زدن).
سوک: اومدم طاقت بیار.
بعد از 10مین رسید محکم در زد بچه ها درو باز کردن، یقه کوک رو گرفت: عوضی، هولش داد به سمت دیوار رفت بالا، در رو شکوند، ات رو بغل کرد گذاشت رو تخت، به صورتش آب زد و بهش اسپری آسم داد.
سوک: کوک عوضی، کاری جز اذیت کردن ات نداری، زد توی صورتش.
کوک: نمیدونستم واقعا ببخش.
کوک رفت پیش ات، دیگه قول میدم حواسم بهت باشه(با بغض).
ات، روشو اونور کرد.
کوک: اینجوری نگو هرچیزی که تمروز دیدی الکی بود، دوست دارم ات.
کوک: رزی کار تو بودـ
رزی: خب(با ترس).
کوک: متاسفم برات.
سوک: من میرم فردا میام وای به حالت بلایی سرش بیاد.
کوک با داد بچه هارو بیرون کرد.
نشت پیش، ات دستشو گرفت.: منو ببخش.
ات: بس کن، بوسیدشــــــ
سرشو آوورد عقب، کوک ادامشو داد.
ات: دوست دارم.
کوک: من بیشتر.
کوک بعد چند دقیقه پیش ات خوابش برد.
پرش بک به صبح
ویو ات
بیدار شدم کوک کنارم بود. با تعجب حولش دادم(😂😂)
کوک بیدار شد، میخندید. بیدار شدی.
ات: اره(با خنده).
کوک: منو ببخش.
ات: بیخیال. تقصیر تو نبود.
کوک با یه نگاه شرورانه به ات نگا میکرد.
ات: چرا اینجدری نگام میکنی.
(😈)
کوک: خب راستش....
پرید رو ات.
ات: داری چیکار میکنی(با خنده)
کوک به ات نزدیک شد......
پارت بعد
شرت15لایک6کامنت
۴.۶k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.