مافیای جذاب ):☆
که یهو دیدم ...
رو میز روبه رومون تهیونگ با اعضا نشستن .
لیا : ات...ات.اتتتت ( دستشو جلوی صورت ات تکون میده )
ات : ها...عاح...جانم
لیا : ویسکی رو آوردن بیا بخوریم
ات : باش ، خوب من امشب زیاد مست میکنم اوکیه !!
لیا : آره داداشم اوکیه
کوک : نشسته بودیم حرف میزدیم که یهو چشم به ات خورد که رو میز رو به روی مون نشسته بود بایه دختر .
به تهیونگ اشاره کردم که اونم اونارو و نگاه کرد گفت : این ات نیست
کوک : آره خودشه
تهیونگ : چه جیگری لامصب
نامجون : به به خبریه
تهیونگ : نه فعلا چون اون از احساس من خبر نداره .
جیمین : اوههههههههه
هوپی : چه خبره
لیا : ات بیا بریم برقصیم
ات : نه نه من سه تا خوردم ممکنه با یکی برخورد کنم بعد اون موقع دست خودم نیست کارای ( نشونه به اسلحه ی چسپیده بود به دامنش کرد ) خطرناکی انجام میدم .
لیا : من مراقبتم ویسکی تو بردار بیار .
ات : باش ، فقط به خاطر تو
رفتیم با لیا که برقصیم که یهو جیمین اومد سمتم و گفت
جیمین : اه دختر خاله زشت نیست این لباسای باز میپوشی
ات : جی..جیمین!! ( با تعجب )
همه : سلام ات
لیا : اینا کین ؟؟
ات : ام یه جورایی فامیل و همکار.
لیا : اها ، میگم امشب من کم میخورم که ببرمت خونه باشع
ات : ای باش توبه ممنون
من یه دقیقه برم سرویس .
رفتم توی سرویس که دیدم صدای ناله میاد رفتم دیدم دو تا مرد ان دارن با یه دختر بیچاره کیس میگیرن رفتم سمتشون پرتشون کردم آن ور که اون یکی با چاقو اومد سمتم اون یکی ام پاشد آمد سمتم یهو چاقو زدن توی پهلوم منم که اسلحه دستم بود کارشون و یکی کردم دختر بیچاره رو ورداشتم اومد و بیرو ن دیدم همه ی نگاه ها اومد سمتم که دیگه طاقت نداشتم از درد بیهوش شدم ..
ادامه دارد ....
رو میز روبه رومون تهیونگ با اعضا نشستن .
لیا : ات...ات.اتتتت ( دستشو جلوی صورت ات تکون میده )
ات : ها...عاح...جانم
لیا : ویسکی رو آوردن بیا بخوریم
ات : باش ، خوب من امشب زیاد مست میکنم اوکیه !!
لیا : آره داداشم اوکیه
کوک : نشسته بودیم حرف میزدیم که یهو چشم به ات خورد که رو میز رو به روی مون نشسته بود بایه دختر .
به تهیونگ اشاره کردم که اونم اونارو و نگاه کرد گفت : این ات نیست
کوک : آره خودشه
تهیونگ : چه جیگری لامصب
نامجون : به به خبریه
تهیونگ : نه فعلا چون اون از احساس من خبر نداره .
جیمین : اوههههههههه
هوپی : چه خبره
لیا : ات بیا بریم برقصیم
ات : نه نه من سه تا خوردم ممکنه با یکی برخورد کنم بعد اون موقع دست خودم نیست کارای ( نشونه به اسلحه ی چسپیده بود به دامنش کرد ) خطرناکی انجام میدم .
لیا : من مراقبتم ویسکی تو بردار بیار .
ات : باش ، فقط به خاطر تو
رفتیم با لیا که برقصیم که یهو جیمین اومد سمتم و گفت
جیمین : اه دختر خاله زشت نیست این لباسای باز میپوشی
ات : جی..جیمین!! ( با تعجب )
همه : سلام ات
لیا : اینا کین ؟؟
ات : ام یه جورایی فامیل و همکار.
لیا : اها ، میگم امشب من کم میخورم که ببرمت خونه باشع
ات : ای باش توبه ممنون
من یه دقیقه برم سرویس .
رفتم توی سرویس که دیدم صدای ناله میاد رفتم دیدم دو تا مرد ان دارن با یه دختر بیچاره کیس میگیرن رفتم سمتشون پرتشون کردم آن ور که اون یکی با چاقو اومد سمتم اون یکی ام پاشد آمد سمتم یهو چاقو زدن توی پهلوم منم که اسلحه دستم بود کارشون و یکی کردم دختر بیچاره رو ورداشتم اومد و بیرو ن دیدم همه ی نگاه ها اومد سمتم که دیگه طاقت نداشتم از درد بیهوش شدم ..
ادامه دارد ....
۴۵۱
۲۸ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.