فن فیک پلی بوی " پارت ۵ "
جیمین اهمیتی نمیداد که سویون یه زن باشه یا یه مرد . وقتی بحث از خانواده ی جیمین میشد ، جیمین قادر به تهدید کردن هرکسی بود طوری که دیگه جرات نکنن درمورد خانواده اش حرف بزنن .
نتونست طاقت بیاره . دستهاش رو مشت کرد و یقه ی لباس سویون رو توی دستهاش گرفت .
سویون که پاهاش کمی از زمین فاصله گرفته بود با ترس به چشمهای عصبی جیمین نگاه کرد .
جیمین: به تو ربطی نداره که من چیکار میکنم ، من باعث نا امیدی خانوادم نمیشم ولی تو میشی سویون شی . به این فکر کن که اگر خانواده ات بفهمن قبل از ازدواج با مرد دیگه ای رابطه داشتی چه فکری میکنن ؟ شما دخترای دهاتی حتی لایق این نیستید که بهتون نگاه کنم ، اگر پدرم نبود گرد و غباری به راه مینداختم که از سیلی ای که بهم زدی پشیمون بشی اما وانمود میکنم که اصلا ریخت گوهِت رو ندیدم .
یقه ی سویون رو ول کرد و دوباره خواست از حیاط خارج بشه ..
سویون : تو..
جیمین برگشت و با پوزخند به سویون نگاه کرد.
سویون خواست سیلی دیگه ای به جیمین بزنه اما قبل از سیلی زدن جیمین دستش رو توی هوا گرفت و پیچوند .
سویون از درد دستش جیغ بلندی زد .
جیمین دستش رو با شدت ول کرد که سویون خورد زمین و پوست نرم و لطیفش زخمی شد .
جیمین : در ضمن ، من برمیگردم خونه . نمیخوام تو جشن عروسیت شرکت کنم .
----
سویون خودش رو مقصر این میدونست که جیمین دستمالیش کرد .
و اینکه مینهو شاهد اون بوسه بود باعث میشد احساس بدبختی کنه .
سعی کرد جیمین رو فراموش کنه . به خودش قول داد که از همین لحظه حتی اسمش رو به زبون نیاره .
از طرف دیگه مینهو هم حس میکرد سویون و جیمین رابطه ای باهم دارن ، فکر میکرد سویون داره بهش خیانت میکنه
مینهو امیدوار بود که ازدواج کنن و تسویه حساب کنن ، بچه دار بشن و باهم زندگی خوبی رو بسازن . اما با خودش میگفت چی میشه حتی اگر وقتی بچه دار بشیم ، سویون بازهم بهم خیانت کنه؟
مینهو به این فکر کرد که نمیخواد با سویون ازدواج کنه .اما برای یک دقیقه صدای خنده های مادرش توی ذهنش مرور شد و باعث شد قلبش درد بگیره . مادر مینهو قبل از اینکه بخاطر بیماری سرطان بمیره .. به مینهو گفته بود که با سویون ازدواج کنه.
روز عروسی فرا رسید..
سویون با لباس عروس توی اتاق نشسته بود . کاملا بی حال بود ..
پدرش در رو باز کرد و گفت : سویون دخترم ، باید بری .
سویون به سمت پدرش رفت و دستش رو در دست پدرش گذاشت .
به آرومی با پدرش توی سالن قدم میزد و به سمت مینهو میرفت . صدای دست زدن و موزیک ملایم باعث میشد کمی احساس شادی کنه اما هنوزهم میترسید .
بالاخره به مینهو رسید . تهمین دست سویون رو توی دستهای مینهو گذاشت
به چشمهای مینهو که همراه با اخم بود نگاهی انداخت و سرش رو با خجالت پایین انداخت.
خیلی بد بود که همسر آینده اش شاهد اون بوسه ی لعنتی باشه .
سویون مردد بود ، اما با دیدن چهره ی غرق در شادی پدرش تصمیم گرفت که فقط خودش رو به دست سرنوشت بسپاره . نمیخواست دختری باشه که پدر عزیزش رو نا امید میکنه
عاقد لبی تر کرد و گفت : در اینجا ما برای جشن گرفتن این دو روح فرخنده و مقدس حضور داریم . خانم لی سویون ، آیا قول میدهی در خوشبختی و بدبختی کنار آقای پارک مینهو باشید ؟
سویون قطره اشکی از چشمهاش چکید .
فقط دلش میخواست فرار کنه و بره به جایی که هیچکس اون رو نشناسه .
سویون دوباره نگاهی به چهره ی پدرش انداخت و با صدای گرفته گفت : بله .
صدای دست زدن توی کل سالن پیچید و باعث شد سویون بیشتر بیقرار بشه
عاقد : و شما جناب آقای پارک مینهو آیا قول میدهی در خوشبختی و بدبختی کنار خانم لی سویون باشید؟
چند دقیقه سکوت تمام سالن رو فرا گرفت و همه به لبهای مینهو خیره شده بودن.
با شنیدن جمله ای که از دهن مینهو خارج شد همه با ناباوری به مینهو و سویون خیره شدن .
مینهو : من.. من..نمیخوام با ..کسی ازدواج کنم که قبلا با مرد دیگه ای رابطه داشته .
* جیمین *
صدای سیلی تو کل خونه پخش شد .
جیمین با ناباوری به پدرش نگاه کرد .
جهسوک پدر جیمین داد زد : انقدر کثیف بودی ؟ من هرگز مخالفت نکردم وقتی به کلاب میرفتی و تا صبح اون دخترهای بیچاره رو بدبخت میکردی اما این قضیه کاملا جدیه . چطور تونستی چنین کاری بکنی ؟ اون دختر ، بچه ی بهترین دوستم بود.
جیمین با چشم های اشکی به پدرش نگاه میکرد .
جیمین زانو زد و گفت : پدر ، اشتباه کردم .. لطفا من و ببخش ..
جیمین خیلی پدرش رو دوست داشت و نمیخواست ببینه که ازش متنفر شده .
جه سوک ادامه داد : تو ، تو هیچ ضرری نکردی اما مراسم ازدواج سویون با همسرش بهم خورد ، پدرش یعنی بهترین دوست من سکته کرد و الان توی بیمارستانه میفهمی جیمین ؟ چطور ازم میخوای ببخشمت ؟
جیمین : پدر لطفا بهم گوش کن.. حاضرم هرکاری برای جبران انجام بدم فقط خواهش میکنم من رو ببخش .
نتونست طاقت بیاره . دستهاش رو مشت کرد و یقه ی لباس سویون رو توی دستهاش گرفت .
سویون که پاهاش کمی از زمین فاصله گرفته بود با ترس به چشمهای عصبی جیمین نگاه کرد .
جیمین: به تو ربطی نداره که من چیکار میکنم ، من باعث نا امیدی خانوادم نمیشم ولی تو میشی سویون شی . به این فکر کن که اگر خانواده ات بفهمن قبل از ازدواج با مرد دیگه ای رابطه داشتی چه فکری میکنن ؟ شما دخترای دهاتی حتی لایق این نیستید که بهتون نگاه کنم ، اگر پدرم نبود گرد و غباری به راه مینداختم که از سیلی ای که بهم زدی پشیمون بشی اما وانمود میکنم که اصلا ریخت گوهِت رو ندیدم .
یقه ی سویون رو ول کرد و دوباره خواست از حیاط خارج بشه ..
سویون : تو..
جیمین برگشت و با پوزخند به سویون نگاه کرد.
سویون خواست سیلی دیگه ای به جیمین بزنه اما قبل از سیلی زدن جیمین دستش رو توی هوا گرفت و پیچوند .
سویون از درد دستش جیغ بلندی زد .
جیمین دستش رو با شدت ول کرد که سویون خورد زمین و پوست نرم و لطیفش زخمی شد .
جیمین : در ضمن ، من برمیگردم خونه . نمیخوام تو جشن عروسیت شرکت کنم .
----
سویون خودش رو مقصر این میدونست که جیمین دستمالیش کرد .
و اینکه مینهو شاهد اون بوسه بود باعث میشد احساس بدبختی کنه .
سعی کرد جیمین رو فراموش کنه . به خودش قول داد که از همین لحظه حتی اسمش رو به زبون نیاره .
از طرف دیگه مینهو هم حس میکرد سویون و جیمین رابطه ای باهم دارن ، فکر میکرد سویون داره بهش خیانت میکنه
مینهو امیدوار بود که ازدواج کنن و تسویه حساب کنن ، بچه دار بشن و باهم زندگی خوبی رو بسازن . اما با خودش میگفت چی میشه حتی اگر وقتی بچه دار بشیم ، سویون بازهم بهم خیانت کنه؟
مینهو به این فکر کرد که نمیخواد با سویون ازدواج کنه .اما برای یک دقیقه صدای خنده های مادرش توی ذهنش مرور شد و باعث شد قلبش درد بگیره . مادر مینهو قبل از اینکه بخاطر بیماری سرطان بمیره .. به مینهو گفته بود که با سویون ازدواج کنه.
روز عروسی فرا رسید..
سویون با لباس عروس توی اتاق نشسته بود . کاملا بی حال بود ..
پدرش در رو باز کرد و گفت : سویون دخترم ، باید بری .
سویون به سمت پدرش رفت و دستش رو در دست پدرش گذاشت .
به آرومی با پدرش توی سالن قدم میزد و به سمت مینهو میرفت . صدای دست زدن و موزیک ملایم باعث میشد کمی احساس شادی کنه اما هنوزهم میترسید .
بالاخره به مینهو رسید . تهمین دست سویون رو توی دستهای مینهو گذاشت
به چشمهای مینهو که همراه با اخم بود نگاهی انداخت و سرش رو با خجالت پایین انداخت.
خیلی بد بود که همسر آینده اش شاهد اون بوسه ی لعنتی باشه .
سویون مردد بود ، اما با دیدن چهره ی غرق در شادی پدرش تصمیم گرفت که فقط خودش رو به دست سرنوشت بسپاره . نمیخواست دختری باشه که پدر عزیزش رو نا امید میکنه
عاقد لبی تر کرد و گفت : در اینجا ما برای جشن گرفتن این دو روح فرخنده و مقدس حضور داریم . خانم لی سویون ، آیا قول میدهی در خوشبختی و بدبختی کنار آقای پارک مینهو باشید ؟
سویون قطره اشکی از چشمهاش چکید .
فقط دلش میخواست فرار کنه و بره به جایی که هیچکس اون رو نشناسه .
سویون دوباره نگاهی به چهره ی پدرش انداخت و با صدای گرفته گفت : بله .
صدای دست زدن توی کل سالن پیچید و باعث شد سویون بیشتر بیقرار بشه
عاقد : و شما جناب آقای پارک مینهو آیا قول میدهی در خوشبختی و بدبختی کنار خانم لی سویون باشید؟
چند دقیقه سکوت تمام سالن رو فرا گرفت و همه به لبهای مینهو خیره شده بودن.
با شنیدن جمله ای که از دهن مینهو خارج شد همه با ناباوری به مینهو و سویون خیره شدن .
مینهو : من.. من..نمیخوام با ..کسی ازدواج کنم که قبلا با مرد دیگه ای رابطه داشته .
* جیمین *
صدای سیلی تو کل خونه پخش شد .
جیمین با ناباوری به پدرش نگاه کرد .
جهسوک پدر جیمین داد زد : انقدر کثیف بودی ؟ من هرگز مخالفت نکردم وقتی به کلاب میرفتی و تا صبح اون دخترهای بیچاره رو بدبخت میکردی اما این قضیه کاملا جدیه . چطور تونستی چنین کاری بکنی ؟ اون دختر ، بچه ی بهترین دوستم بود.
جیمین با چشم های اشکی به پدرش نگاه میکرد .
جیمین زانو زد و گفت : پدر ، اشتباه کردم .. لطفا من و ببخش ..
جیمین خیلی پدرش رو دوست داشت و نمیخواست ببینه که ازش متنفر شده .
جه سوک ادامه داد : تو ، تو هیچ ضرری نکردی اما مراسم ازدواج سویون با همسرش بهم خورد ، پدرش یعنی بهترین دوست من سکته کرد و الان توی بیمارستانه میفهمی جیمین ؟ چطور ازم میخوای ببخشمت ؟
جیمین : پدر لطفا بهم گوش کن.. حاضرم هرکاری برای جبران انجام بدم فقط خواهش میکنم من رو ببخش .
۷۶.۱k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.