《کی عاشقت شدم 》💜
پارت۲۰
ا.ت: باشه بریم
رفتیم بالا خدمتکارا اتاقمون نشون دادن رفتم لباسمو عوض کردم اومد نشستم رو تخت تو فکر بودم که
ته: نگراننباش پیداش میکنیم مطمئن باش همین نزدیکان
آ.ت: ینی داره چیکار میکنه
ته: الان اون خوابه توعم بلند شو بخواب
ته بلند شد و رو تخت نشست و آ.ت بغل کرد گذاشت رو پاهاش آ.ت که چشماش نگران میزد به چشمای تهیونگ نگاه کرد چند ثانیه همین طوری میوندن که آ.ت یهو تهیونگ و بغل کرد
آ.ت: مرسی که هستی خیلی دوست دارم
تهیونگ که داشت از خوشحالی بال درمیو ورد آ.ت و بغل کرد و گفت منم دوست دارم
چند مین تو بغل هم بودن که
آ.ت: ته مک خوابم میاد میشه تو منو بغل کنی بخوابم
ته: آره بیا اینجا فرشه من
بعد تهیونگ آ.ت رو بغل کرد و پتو کشید رو خودشو آ.ت
آ.ت که تو بغل شاهزاده ای که متعلق به خودش بود آرامش میگرفت خوابش برد تهیونگم همین طور اون باور نمیکرد که الان پیش اونی که خیلی وقته دوسش داره و منتظرشه ب خوابه اون توبغلش خوابش ببره خلاصه که این دو همو دوست داشتن ولی هیچکدوم نمیدونستن که چقدر همو دوست دارن
ویو جیمین
رفتم تو اتاقم و نشستم رو تخت و به حرفای ا.ت گوش میکردم اون گفت جوجه ( بچه ها ی زره از جیمین براتون بگم اون تو بچه گی از خوانوادش جدا شده و رو پاهای خودش وایساده تا این که کوک و ته رو پیدا میکنه که باهم یه گروه مافیا میشن که بعد چند وقت بزرگ ترین مافیا های کره معرفی میشن و جیمین از پدرش خیلی متنفر بوده چون جلو چشمای خودش مادرشو کتک میزده و میخواسته از پدرش انتقام بگیره ولی وقتی پیداش میکرده پدرش از دستش در میرفته تا این چند وقت که هر چقدر میگرده پیداش نمیکنه) (بچه ها آخر پارت از کوک میگم براتون )
از تو این فکرا اومدم بیرون و خوابیدم
فردا صب
ویو آ.ت
با حس ی چیزی رو شکمم چشمام و باز کرد ک دیدمتهیونگه وای خدا این پسر کی میخواد دسن از این کاراش برداره کیوت لعنتی انگار یه ببر کوچولو خوابیده پیشم خداااا نگاش کن روی پیشونیش بوس کردمو جوری ک تهیونگ بیدار نشه بلند شدم و رفتم سرویس و کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم یه تیشرت بلند که تا زانو هام میومد با یه شلوارک لی پوشیدم یه دسی به صورتم کشیدم و موهامم گوجه ای بستم داشتم خودمو تو آیینه نگا میکردم که صدای ته اومد
ته: بیدارشدی پرنسسم
آ.ت: اوهوم
آ.ت که میدونست ته قلقلکیه رفت نشست رو تخت و یه دفعه شروع کرد قلقلک دادن ته
بعد یه رب که آ.ت داشت ته و قلقلک میدادو ته هم از خنده روده بور شده بود
آ.ت: پاشو دیگه ببر کوچولوی خودم بلند شو بریم پایین که امروز کلی کار داریم ته بلند شدو باهم رفتن پایین که ..............................
و اینماز پارت بیست امی. وارم خوب باشه لایک و کام یادتون نره بای💜💙
ا.ت: باشه بریم
رفتیم بالا خدمتکارا اتاقمون نشون دادن رفتم لباسمو عوض کردم اومد نشستم رو تخت تو فکر بودم که
ته: نگراننباش پیداش میکنیم مطمئن باش همین نزدیکان
آ.ت: ینی داره چیکار میکنه
ته: الان اون خوابه توعم بلند شو بخواب
ته بلند شد و رو تخت نشست و آ.ت بغل کرد گذاشت رو پاهاش آ.ت که چشماش نگران میزد به چشمای تهیونگ نگاه کرد چند ثانیه همین طوری میوندن که آ.ت یهو تهیونگ و بغل کرد
آ.ت: مرسی که هستی خیلی دوست دارم
تهیونگ که داشت از خوشحالی بال درمیو ورد آ.ت و بغل کرد و گفت منم دوست دارم
چند مین تو بغل هم بودن که
آ.ت: ته مک خوابم میاد میشه تو منو بغل کنی بخوابم
ته: آره بیا اینجا فرشه من
بعد تهیونگ آ.ت رو بغل کرد و پتو کشید رو خودشو آ.ت
آ.ت که تو بغل شاهزاده ای که متعلق به خودش بود آرامش میگرفت خوابش برد تهیونگم همین طور اون باور نمیکرد که الان پیش اونی که خیلی وقته دوسش داره و منتظرشه ب خوابه اون توبغلش خوابش ببره خلاصه که این دو همو دوست داشتن ولی هیچکدوم نمیدونستن که چقدر همو دوست دارن
ویو جیمین
رفتم تو اتاقم و نشستم رو تخت و به حرفای ا.ت گوش میکردم اون گفت جوجه ( بچه ها ی زره از جیمین براتون بگم اون تو بچه گی از خوانوادش جدا شده و رو پاهای خودش وایساده تا این که کوک و ته رو پیدا میکنه که باهم یه گروه مافیا میشن که بعد چند وقت بزرگ ترین مافیا های کره معرفی میشن و جیمین از پدرش خیلی متنفر بوده چون جلو چشمای خودش مادرشو کتک میزده و میخواسته از پدرش انتقام بگیره ولی وقتی پیداش میکرده پدرش از دستش در میرفته تا این چند وقت که هر چقدر میگرده پیداش نمیکنه) (بچه ها آخر پارت از کوک میگم براتون )
از تو این فکرا اومدم بیرون و خوابیدم
فردا صب
ویو آ.ت
با حس ی چیزی رو شکمم چشمام و باز کرد ک دیدمتهیونگه وای خدا این پسر کی میخواد دسن از این کاراش برداره کیوت لعنتی انگار یه ببر کوچولو خوابیده پیشم خداااا نگاش کن روی پیشونیش بوس کردمو جوری ک تهیونگ بیدار نشه بلند شدم و رفتم سرویس و کارای مربوطه رو انجام دادم و اومدم یه تیشرت بلند که تا زانو هام میومد با یه شلوارک لی پوشیدم یه دسی به صورتم کشیدم و موهامم گوجه ای بستم داشتم خودمو تو آیینه نگا میکردم که صدای ته اومد
ته: بیدارشدی پرنسسم
آ.ت: اوهوم
آ.ت که میدونست ته قلقلکیه رفت نشست رو تخت و یه دفعه شروع کرد قلقلک دادن ته
بعد یه رب که آ.ت داشت ته و قلقلک میدادو ته هم از خنده روده بور شده بود
آ.ت: پاشو دیگه ببر کوچولوی خودم بلند شو بریم پایین که امروز کلی کار داریم ته بلند شدو باهم رفتن پایین که ..............................
و اینماز پارت بیست امی. وارم خوب باشه لایک و کام یادتون نره بای💜💙
۸.۸k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.