گوجو دوتا بچه داره...پارت: ۵
اندر خانه***
گوجو خیلی عصبانی بود و از عصبانیت دستاش میلرزید ، و روی مبل نشسته بود ، مگومی خیلی عصبانی بود و کم مونده بود خودش رو گاز بگیره
یوجی و نوبارا فقط اخم کرده بودند و همه با عصبانیت به لینیا و تاتیزاکی نگاه میکردند،
تانیزاکی اصلا دلش نمیخواست گریه تنها خواهرش رو ببینه و با لحن اعتراضی گفت: باشه باشه ! ما رو اونجوری نگاه نکنید ! تقصیر من بود لینیا هیچ گناهی نداره
مگومی : منتظر بودم کی اعتراف میکنی !
لینیا زیر لب گفت: تو کونت
تانیزاکی: نظر منم همین بود
گوجو : بسه !!! * فریاد زدن*
گوجو: جفتتون الان و سریع برید تو اتاق هاتون سریع!
* لینیا و تانیزاکی رفتن داخل اتاق *
مگومی : هنوز مونده مو رنگ کرده بد ترکیب دارم برات
در خونه مثل گاو یکی با لگد باز کرد و عربده زد : کی جرات کرده به لینیا و تانیزاکی من دست بزنه *برادر گلمون یوتا هست*
مگومی : بکش بیرون مرتیکه اون دو تا مال منن
یوتا : گوه نخور سوسک
گوجو: پدرشون منم
یوتا و مگومی: گوه نخور ما بزرگشون کردیم
نوبارا: دو هیچ
یوجی : منم کمک کردم
مگومی: شات یور موس !
رفتن برق خانه ***
* گوجو قلبش داشت رو آخرین درجه میزد سریع رفت تو اتاق بچه هاش و دید هر دو نفرشون روی تخت نشستن و سکوت کردن و ترسیدن ، گوجو سریع بغلشون کرد و سرشون رو بوسید و جفتشون رو پاهاش نشوند و گفت: حالتون خوبه فرشته ها؟
تانیزاکی: ما خوب__
مگومی: کدوم کص***** جراعت کرده برق رو قطع کنه و از همه مهم تر این دو تا فرشته رو بترسونه
یوتا : ریکا چان هر کی بوده رو بگیر بیار اینجا دل رودشو پاره کنیم
نوبارا: دوستان اون بچه ها پدر دارن بکشید بیرون
یوتا: دهن منو باز نکن نوبارا سان
نوبارا: نه بابا! باز کن ببینم میخوای چه گوهی بخوری؟
ریکا: درست حرف بزن سلیطه * نشون دادن فاک*
نوبارا: تو کونت
یوجی: خدا صبر بده
گوجو خیلی عصبانی بود و از عصبانیت دستاش میلرزید ، و روی مبل نشسته بود ، مگومی خیلی عصبانی بود و کم مونده بود خودش رو گاز بگیره
یوجی و نوبارا فقط اخم کرده بودند و همه با عصبانیت به لینیا و تاتیزاکی نگاه میکردند،
تانیزاکی اصلا دلش نمیخواست گریه تنها خواهرش رو ببینه و با لحن اعتراضی گفت: باشه باشه ! ما رو اونجوری نگاه نکنید ! تقصیر من بود لینیا هیچ گناهی نداره
مگومی : منتظر بودم کی اعتراف میکنی !
لینیا زیر لب گفت: تو کونت
تانیزاکی: نظر منم همین بود
گوجو : بسه !!! * فریاد زدن*
گوجو: جفتتون الان و سریع برید تو اتاق هاتون سریع!
* لینیا و تانیزاکی رفتن داخل اتاق *
مگومی : هنوز مونده مو رنگ کرده بد ترکیب دارم برات
در خونه مثل گاو یکی با لگد باز کرد و عربده زد : کی جرات کرده به لینیا و تانیزاکی من دست بزنه *برادر گلمون یوتا هست*
مگومی : بکش بیرون مرتیکه اون دو تا مال منن
یوتا : گوه نخور سوسک
گوجو: پدرشون منم
یوتا و مگومی: گوه نخور ما بزرگشون کردیم
نوبارا: دو هیچ
یوجی : منم کمک کردم
مگومی: شات یور موس !
رفتن برق خانه ***
* گوجو قلبش داشت رو آخرین درجه میزد سریع رفت تو اتاق بچه هاش و دید هر دو نفرشون روی تخت نشستن و سکوت کردن و ترسیدن ، گوجو سریع بغلشون کرد و سرشون رو بوسید و جفتشون رو پاهاش نشوند و گفت: حالتون خوبه فرشته ها؟
تانیزاکی: ما خوب__
مگومی: کدوم کص***** جراعت کرده برق رو قطع کنه و از همه مهم تر این دو تا فرشته رو بترسونه
یوتا : ریکا چان هر کی بوده رو بگیر بیار اینجا دل رودشو پاره کنیم
نوبارا: دوستان اون بچه ها پدر دارن بکشید بیرون
یوتا: دهن منو باز نکن نوبارا سان
نوبارا: نه بابا! باز کن ببینم میخوای چه گوهی بخوری؟
ریکا: درست حرف بزن سلیطه * نشون دادن فاک*
نوبارا: تو کونت
یوجی: خدا صبر بده
۷.۰k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.