روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:41
(ویو ا.ت)
بعد از رسیدن کرایه رو حساب کردمو از تاکسی پیاده شدم
وسط یه جنگل بودیم
دور تا دور درخت ها بودن و یه کلبه ی چوبی کوچیک به چشم میخورد
به کلبه روبروم خیره بودم که با اومدن پیامی به گوشیم دستمو توی جیبم فرو بردم و گوشیمو در آوردم
با دیدن پیامی از همون ناشناس سریع بازش کردم
پیام: خوش اومدی!
با خوندن پیامش ابروهام بالا افتاد
اون داشت نگاهم میکرد
سرمو بالا آوردم و چندبار دورو برمو نگاه کردم که با اومدن پیام بعدی دوباره به گوشیم نگاه کردم
پیام: بیا تو کلبه!!
تردید داشتم
باید میرفتم؟
اگه بلایی سرم میومد چی؟
با این فکر لعنتی به خودم فرستادم
آخه الان باید به اینجاش فکر کنی؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو قانع کنم که اتفاقی نمی افته
با این فکر به سمت کلبه قدم برداشتم
صدای خش خش برگ ها توی این سکوت باعث چند برابر شدن استرسم شده بود و ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود
عرق های روی پیشونیمو با پشت دست پس زدم و بعد از کشیدن چندتا نفس عمیق دستمو روی دستگیره ی در قرار دادم
با تردید دستگیره رو پایین کشیدم که در با صدا باز شد
درو کامل باز کردم
داخل اتاق تاریک بود و نوری که از بیرون به داخل میتابید باعث شده بود کمی دید داشته باشم
ضربان قلبم حر لحظه بالاتر میرفت انگار میخاست از سینم در بیادو فرار کنه
بخاری روشن بود و سر حیوان های خشک روی دیوار بود
یه مبل کنار دیوار بود و چندتا کابینت کوچیک گوشه ی دیوار
بزاغ دهنمو صدادار قورت دادم و وارد کلبه شدم
ترس افتاده بود به جونم گه با شنیدن صدای قدم هایی از پشتم تنم یخ کرد
چشمامو بازو بسته کروم و تا خاستم رومو برگردونم جسم سنگینی به سرم برخورد کرد
اروم پاهام شل شدو به زمین برخورد کردم
آخرین لحظه کفش هایی رو دیدم که داشت بهم نزدیک میشد و خاموشی
P:41
(ویو ا.ت)
بعد از رسیدن کرایه رو حساب کردمو از تاکسی پیاده شدم
وسط یه جنگل بودیم
دور تا دور درخت ها بودن و یه کلبه ی چوبی کوچیک به چشم میخورد
به کلبه روبروم خیره بودم که با اومدن پیامی به گوشیم دستمو توی جیبم فرو بردم و گوشیمو در آوردم
با دیدن پیامی از همون ناشناس سریع بازش کردم
پیام: خوش اومدی!
با خوندن پیامش ابروهام بالا افتاد
اون داشت نگاهم میکرد
سرمو بالا آوردم و چندبار دورو برمو نگاه کردم که با اومدن پیام بعدی دوباره به گوشیم نگاه کردم
پیام: بیا تو کلبه!!
تردید داشتم
باید میرفتم؟
اگه بلایی سرم میومد چی؟
با این فکر لعنتی به خودم فرستادم
آخه الان باید به اینجاش فکر کنی؟
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودمو قانع کنم که اتفاقی نمی افته
با این فکر به سمت کلبه قدم برداشتم
صدای خش خش برگ ها توی این سکوت باعث چند برابر شدن استرسم شده بود و ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود
عرق های روی پیشونیمو با پشت دست پس زدم و بعد از کشیدن چندتا نفس عمیق دستمو روی دستگیره ی در قرار دادم
با تردید دستگیره رو پایین کشیدم که در با صدا باز شد
درو کامل باز کردم
داخل اتاق تاریک بود و نوری که از بیرون به داخل میتابید باعث شده بود کمی دید داشته باشم
ضربان قلبم حر لحظه بالاتر میرفت انگار میخاست از سینم در بیادو فرار کنه
بخاری روشن بود و سر حیوان های خشک روی دیوار بود
یه مبل کنار دیوار بود و چندتا کابینت کوچیک گوشه ی دیوار
بزاغ دهنمو صدادار قورت دادم و وارد کلبه شدم
ترس افتاده بود به جونم گه با شنیدن صدای قدم هایی از پشتم تنم یخ کرد
چشمامو بازو بسته کروم و تا خاستم رومو برگردونم جسم سنگینی به سرم برخورد کرد
اروم پاهام شل شدو به زمین برخورد کردم
آخرین لحظه کفش هایی رو دیدم که داشت بهم نزدیک میشد و خاموشی
۸.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.