✨🦋✨
✨🦋✨
{عشقم بادیگارده}
[part5]
ویو لینا
یه هفته ای بود که داداشم خونه نبود و خب لوکاس هم خونه ی خوبیه خبب تقریباً رفتیم توی فصل پاییز هوا قرارها سرد بشه باید مراقب باشم چون دیگه داداشم نیست که مراقبت باشه بعد از خواب که آماده شدم رفتم طبقه پایین لوکاس هنوز خوابه آروم رفتم که دیدم انجوما رفته تا نامه هارو بیاره
= سلام دخترم بیدار شدی
سلام بله دوباره نامه داریم؟
= آو اره بیا این سه تا نامه رو بگیر
انگار اینایی که نامه میدن هنوز نمیدونن توی چه قرنی زندگی میکنن
= خب الان صبحانه اماده میشه
عجله نکن لوکاس هنوز بیدار نشده
آه بازم اون نامه ی قرمز از وقتی که لئو رفته هر روز برام این نامه میاد بدون اینکه انجوما متوجهم بشه رفتم طبقه بالا و شروع کردم به خوندن نامه
[نامه]
سلام صبحت بخیر
لینا کوچولو امروز قرارها با
لارا بری بیرون یادت نره تو
دختر خوشگلی هستی ولی
خب زود تر از چیزی که فکر
میکنی میمیری خب یعنی میکشمت
بهتر زیاد مقاومت نکنی آها راستی
به لوکاس بگو که آنقدر مزاحمم
نشه خیلی توی دست و پا هست.
خدافظ
از طرف جان
یعنی چی خب نمیدونم جان کیه و نمیخوام به لوکاس بگم چون اون عادت داره خودشو توی دردسر بندازه به خودش اسیب میزنه از اینکه آسیب ببینه اصلا خوشم نمیاد
= لیناااااا
بله انجوماا
= بیا غذا بخور
باشه الان میام
رفتم طبقه پایین دیدم لوکاس نیست
انجوما لوکاس که هنوز خوابه
= خب صبحانه اش رو بردم اتاقش
چرا
= خب یکم مریض شده تب داشت برای همین
(صدای زنگ گوشی لینا)
و...
#ادامه_دارد...
{عشقم بادیگارده}
[part5]
ویو لینا
یه هفته ای بود که داداشم خونه نبود و خب لوکاس هم خونه ی خوبیه خبب تقریباً رفتیم توی فصل پاییز هوا قرارها سرد بشه باید مراقب باشم چون دیگه داداشم نیست که مراقبت باشه بعد از خواب که آماده شدم رفتم طبقه پایین لوکاس هنوز خوابه آروم رفتم که دیدم انجوما رفته تا نامه هارو بیاره
= سلام دخترم بیدار شدی
سلام بله دوباره نامه داریم؟
= آو اره بیا این سه تا نامه رو بگیر
انگار اینایی که نامه میدن هنوز نمیدونن توی چه قرنی زندگی میکنن
= خب الان صبحانه اماده میشه
عجله نکن لوکاس هنوز بیدار نشده
آه بازم اون نامه ی قرمز از وقتی که لئو رفته هر روز برام این نامه میاد بدون اینکه انجوما متوجهم بشه رفتم طبقه بالا و شروع کردم به خوندن نامه
[نامه]
سلام صبحت بخیر
لینا کوچولو امروز قرارها با
لارا بری بیرون یادت نره تو
دختر خوشگلی هستی ولی
خب زود تر از چیزی که فکر
میکنی میمیری خب یعنی میکشمت
بهتر زیاد مقاومت نکنی آها راستی
به لوکاس بگو که آنقدر مزاحمم
نشه خیلی توی دست و پا هست.
خدافظ
از طرف جان
یعنی چی خب نمیدونم جان کیه و نمیخوام به لوکاس بگم چون اون عادت داره خودشو توی دردسر بندازه به خودش اسیب میزنه از اینکه آسیب ببینه اصلا خوشم نمیاد
= لیناااااا
بله انجوماا
= بیا غذا بخور
باشه الان میام
رفتم طبقه پایین دیدم لوکاس نیست
انجوما لوکاس که هنوز خوابه
= خب صبحانه اش رو بردم اتاقش
چرا
= خب یکم مریض شده تب داشت برای همین
(صدای زنگ گوشی لینا)
و...
#ادامه_دارد...
۹۸۱
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.