زندگی مخفی پارت ۷۶ (گزارش شده بود)
زندگی مخفی پارت ۷۶
#زندگی_مخفی
پارت ۷۶
رفتم سمت جایی که رزی نگه داری میشد
رزی یه گوشه نشسته بود
درو آروم باز کردم
برگشت سمتم
رزی:تو تو چی هستی
جنی:هی هی آروم باش
جنی ام
جونگکوک گفت بیام بهت سر بزنم
نترس کاریت ندارم
الان حالت چطوره
رزی:الان من اینقدر مهمم
جنی: برای کوک آره
البته ..هیچی ولش کن
رزی: جونگکوک چند وقته تراشه گذاری شده
جنی:حدودا میشه یک ماه
رزی:پس من دوماه مهم ترین افراد زندگیمو ندیدم
جنی:آره متاسفانه
رزی: جونگکوک میگفت که وقتی پیش شما بوده تو و نامجون خیلی خیلی باهاش خوب بودید
حتی وقتی اذیت میشد کمکش میکردی
جنی:آره
چون اون برای من مثل داداش کوچولو بود و وقتی میدیم لیسا اذیتش میکنه
واقعا قلبم درد میگرفت
رزی:پس علاقه بهش نداشتی؟
جنی:چی تو از کجا ....
رزی:وای واقعا دوسش داشتی
باورم نمیشه
جنی:ای خدا سوتی دادم
رزی لبخند ملیحی به لبش اومد
وای چقدر قشنگ میخنده
اون دختر خیلی قشنگه
و فکر کنم دارم عاشق میشم
اونم عاشق یه دختر
کسی که توی ساید مخالفمونه
به علاوه این که این انتخاب الهه عشقه
جنی:رزی بچرخ
رزی:چی چرا
جنی:وایسا
رزی:آخخ چیکار وای درد دارههه
جنی:میخوای این تراشه لعنتی رو ازت جدا کنم یا نه
رزی:باشه باشه خفه شدم
ولی چرا داری کمکم میکنی
جنی:فقط به خاطر جونگکوک
همینو بس
......زمان حال......
جنی:اینطوری بود که من تراشه رو ازش جدا کردم
بعد ما هرروز همدیگه رو میدیدیم
و کلی حرف میزدیم
رزی:امروز دیگه با کلی تلاش از اونجا خارج شدیم
جیمین بیا بغل نونات
اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
جیمین مثل بچه کوچولو ها رفت کنار رزی نشست و بغلش کرد
جیمین:نونا اگه بدونی چطوری یونگی رو از دست دادیم
و بعد زد زیر گریه
وای عشق بین این دوتا بچه خیلی قشنگههههه
رزی:یونگی برمیگرده باشه
تهیونگ:یعنی کل قضیه همین بود
و الان هیچی بین شماها نیست؟؟
رزی:اوپا چی میگی چی میتونه بین ما باشه
اهیون:تهیونگ در گوشتو بیار
پچ پچ پچ پچ
نفهمیدم چی میگه ولی معلوم بود داره از منو رزی حرف میزنه
تهیونگ:وای راست میگی ها
رزی:تهیونگ یه سوال کوکی چطوری تراشه گذاری شد
تهیونگ با بغض شروع کرد حرف زدن:خب...
اونا برای نجات من اومدن
و...
خیلی براش حرف زدن سخت بود پس من ادامه دادم
جنی:لیسا و هونجین داشتن با تراشه به بدن تهیونگ شوک وارد میکردن
حال تهیونگ اصلا خوب نبود
بعدش جونگکوک گفت
«تراشه اونو کاملا غیر فعال کنید و منو جاش تراشه گذاری کنید »
رزی:خب بعدش که جونگکوک رو تراشه گذاری کردن کی تهیونگ رو از اونجا برد
جیمین:یونگی آخرین لحظه اونجا رسید و جونگکوک بهش گفت که تهیونگ رو ببره
جیسو نونا یه سوال
چی داری مینویسی
جین رفت و کنار جیسو نشست و دستشو دور گردنش انداخت
#زندگی_مخفی
پارت ۷۶
رفتم سمت جایی که رزی نگه داری میشد
رزی یه گوشه نشسته بود
درو آروم باز کردم
برگشت سمتم
رزی:تو تو چی هستی
جنی:هی هی آروم باش
جنی ام
جونگکوک گفت بیام بهت سر بزنم
نترس کاریت ندارم
الان حالت چطوره
رزی:الان من اینقدر مهمم
جنی: برای کوک آره
البته ..هیچی ولش کن
رزی: جونگکوک چند وقته تراشه گذاری شده
جنی:حدودا میشه یک ماه
رزی:پس من دوماه مهم ترین افراد زندگیمو ندیدم
جنی:آره متاسفانه
رزی: جونگکوک میگفت که وقتی پیش شما بوده تو و نامجون خیلی خیلی باهاش خوب بودید
حتی وقتی اذیت میشد کمکش میکردی
جنی:آره
چون اون برای من مثل داداش کوچولو بود و وقتی میدیم لیسا اذیتش میکنه
واقعا قلبم درد میگرفت
رزی:پس علاقه بهش نداشتی؟
جنی:چی تو از کجا ....
رزی:وای واقعا دوسش داشتی
باورم نمیشه
جنی:ای خدا سوتی دادم
رزی لبخند ملیحی به لبش اومد
وای چقدر قشنگ میخنده
اون دختر خیلی قشنگه
و فکر کنم دارم عاشق میشم
اونم عاشق یه دختر
کسی که توی ساید مخالفمونه
به علاوه این که این انتخاب الهه عشقه
جنی:رزی بچرخ
رزی:چی چرا
جنی:وایسا
رزی:آخخ چیکار وای درد دارههه
جنی:میخوای این تراشه لعنتی رو ازت جدا کنم یا نه
رزی:باشه باشه خفه شدم
ولی چرا داری کمکم میکنی
جنی:فقط به خاطر جونگکوک
همینو بس
......زمان حال......
جنی:اینطوری بود که من تراشه رو ازش جدا کردم
بعد ما هرروز همدیگه رو میدیدیم
و کلی حرف میزدیم
رزی:امروز دیگه با کلی تلاش از اونجا خارج شدیم
جیمین بیا بغل نونات
اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
جیمین مثل بچه کوچولو ها رفت کنار رزی نشست و بغلش کرد
جیمین:نونا اگه بدونی چطوری یونگی رو از دست دادیم
و بعد زد زیر گریه
وای عشق بین این دوتا بچه خیلی قشنگههههه
رزی:یونگی برمیگرده باشه
تهیونگ:یعنی کل قضیه همین بود
و الان هیچی بین شماها نیست؟؟
رزی:اوپا چی میگی چی میتونه بین ما باشه
اهیون:تهیونگ در گوشتو بیار
پچ پچ پچ پچ
نفهمیدم چی میگه ولی معلوم بود داره از منو رزی حرف میزنه
تهیونگ:وای راست میگی ها
رزی:تهیونگ یه سوال کوکی چطوری تراشه گذاری شد
تهیونگ با بغض شروع کرد حرف زدن:خب...
اونا برای نجات من اومدن
و...
خیلی براش حرف زدن سخت بود پس من ادامه دادم
جنی:لیسا و هونجین داشتن با تراشه به بدن تهیونگ شوک وارد میکردن
حال تهیونگ اصلا خوب نبود
بعدش جونگکوک گفت
«تراشه اونو کاملا غیر فعال کنید و منو جاش تراشه گذاری کنید »
رزی:خب بعدش که جونگکوک رو تراشه گذاری کردن کی تهیونگ رو از اونجا برد
جیمین:یونگی آخرین لحظه اونجا رسید و جونگکوک بهش گفت که تهیونگ رو ببره
جیسو نونا یه سوال
چی داری مینویسی
جین رفت و کنار جیسو نشست و دستشو دور گردنش انداخت
۲.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.