اپارت ۲
اپارت ۲
که یه دفعه دستیار عکاسی گفت:
کسایی عکس برداری میکنن، زود بیاین گریم کنید و بعد لباسارو بپوشین
نکته: یونا هم عکس برداری میکنه
وقتی رفتیم تو صحنه زن جیمین با جیمین عکس برداری میکنن یونا با تهیونگ، من هم با جونگ کوک
(گفته بودن که به هم بچسبیم)
ات ویو
وقتی اون نفسای داغش به گردم میخورد یه حس خوبی بهم دست میداد اما. به روی خودم نیاوردم
هموت لحظه جونگ کوک ویو
وقتی دستمو روی کمرش گذاشتم حتی موقعی که، اون دستشو روی گردنم گذاشت، اههه فاک بدجور گرمم شده بود میخواستم همون لحظه ببوسمش که به زور جولویه
خودمو گرفتم بعد از عکاسی زود رفتم اتاق که اون بدن فاکیش،
رو کمی از یادم ببرم، که خوش بختانه اعضا اومدنو کلا آرتینا از یادم رفت.
چون زن جیمین لونا، هممونو دعوت کرد خونشون منم چون کاری نداشتم پس قبول کردم.
زن جیمین، رفیق یونا و ات هست
کوک ویو
اهه بازم باید ببینمش، اصلا به من چه دارم چی میگم
🧐مغز: عههه جونگ کوک خودتو جمع و جور کن تو یه مردی 🧐
❤ قلب : مگه مردم دل نداره ، مغز اگه این کارو کنی من نابود میشم. ❤
که یهویی جیمین گفت:
هی جونگ کوک چیشده تو فکری نکنه به اتفاقی که تو خونه افتاد ناراحتی؟ هااا😂😂
کوک: نه نیستم
جیمین: اها
ذهن جیمین
(جونگکوک هیچوقت اینجوری راحت از هر حرفی که من بزنم منو زنده نمیزاره. پس قطعا اتفاقی افتاده)
اول باید با اعضا حرف بزنم
قرار بود که
برن بیرونو خرید و اینجور چیزا یعنی کلا تفریح کنن
ات رفته بود برای خودش لباس زیر برای خونه بخره که راحت باشه ولی وقتی جونگ اینو میبینه فکر میکنه که دوست پسر یا پسری تو خونش هست
از یونا میپرسه: چرا اینجور چیزا رو میخره
یونا که فهمیده بود جونگ کوک عاشق آرتینا شده پس گفت
یونا: اون تو خونه برای اینکه راحت باشه همیشه همینطوری لباس میپوشه
کوک: اها
ذهن کوک:
پس باید یه روزی بدون خبر به خونش برم که اونو مال خودم کنمش
حیحیحی 😈😈😈😈
خلاصه اینا رفتن خونه اعضا و اونجا
موندن
نکته: اونا به آمریکا رفته بودن
همه بعد از شام خوردن
جیمین: کی پایس جرعت یا حقیقت بازی کنه
همه: منننن
دور اول به جونگ کوک وات
ات از کوک پرسید عاشق شدی
گفت: آره خیلی خیلی خوشگله
جوری خوشگله که حاظرم براش بمیرم .
ات: میتونی بگی چه ویژگی داره
کوک: آره آره
اون با موهای لَختو بلند و صاف اون چشمای آهوییش
دماغ نچرالش، لب خوشگلو خوش فرمش، اندام سکسیش و خیلی خیلی خیلی خیلی خوشگله و من عاشقشم ❤
ات: وقتی اون حرفا رو میگفت
انگار دارن قلبمو تیکه تیکه میکنن اما باز بروی خودم نیاوردم ...
که یه دفعه دستیار عکاسی گفت:
کسایی عکس برداری میکنن، زود بیاین گریم کنید و بعد لباسارو بپوشین
نکته: یونا هم عکس برداری میکنه
وقتی رفتیم تو صحنه زن جیمین با جیمین عکس برداری میکنن یونا با تهیونگ، من هم با جونگ کوک
(گفته بودن که به هم بچسبیم)
ات ویو
وقتی اون نفسای داغش به گردم میخورد یه حس خوبی بهم دست میداد اما. به روی خودم نیاوردم
هموت لحظه جونگ کوک ویو
وقتی دستمو روی کمرش گذاشتم حتی موقعی که، اون دستشو روی گردنم گذاشت، اههه فاک بدجور گرمم شده بود میخواستم همون لحظه ببوسمش که به زور جولویه
خودمو گرفتم بعد از عکاسی زود رفتم اتاق که اون بدن فاکیش،
رو کمی از یادم ببرم، که خوش بختانه اعضا اومدنو کلا آرتینا از یادم رفت.
چون زن جیمین لونا، هممونو دعوت کرد خونشون منم چون کاری نداشتم پس قبول کردم.
زن جیمین، رفیق یونا و ات هست
کوک ویو
اهه بازم باید ببینمش، اصلا به من چه دارم چی میگم
🧐مغز: عههه جونگ کوک خودتو جمع و جور کن تو یه مردی 🧐
❤ قلب : مگه مردم دل نداره ، مغز اگه این کارو کنی من نابود میشم. ❤
که یهویی جیمین گفت:
هی جونگ کوک چیشده تو فکری نکنه به اتفاقی که تو خونه افتاد ناراحتی؟ هااا😂😂
کوک: نه نیستم
جیمین: اها
ذهن جیمین
(جونگکوک هیچوقت اینجوری راحت از هر حرفی که من بزنم منو زنده نمیزاره. پس قطعا اتفاقی افتاده)
اول باید با اعضا حرف بزنم
قرار بود که
برن بیرونو خرید و اینجور چیزا یعنی کلا تفریح کنن
ات رفته بود برای خودش لباس زیر برای خونه بخره که راحت باشه ولی وقتی جونگ اینو میبینه فکر میکنه که دوست پسر یا پسری تو خونش هست
از یونا میپرسه: چرا اینجور چیزا رو میخره
یونا که فهمیده بود جونگ کوک عاشق آرتینا شده پس گفت
یونا: اون تو خونه برای اینکه راحت باشه همیشه همینطوری لباس میپوشه
کوک: اها
ذهن کوک:
پس باید یه روزی بدون خبر به خونش برم که اونو مال خودم کنمش
حیحیحی 😈😈😈😈
خلاصه اینا رفتن خونه اعضا و اونجا
موندن
نکته: اونا به آمریکا رفته بودن
همه بعد از شام خوردن
جیمین: کی پایس جرعت یا حقیقت بازی کنه
همه: منننن
دور اول به جونگ کوک وات
ات از کوک پرسید عاشق شدی
گفت: آره خیلی خیلی خوشگله
جوری خوشگله که حاظرم براش بمیرم .
ات: میتونی بگی چه ویژگی داره
کوک: آره آره
اون با موهای لَختو بلند و صاف اون چشمای آهوییش
دماغ نچرالش، لب خوشگلو خوش فرمش، اندام سکسیش و خیلی خیلی خیلی خیلی خوشگله و من عاشقشم ❤
ات: وقتی اون حرفا رو میگفت
انگار دارن قلبمو تیکه تیکه میکنن اما باز بروی خودم نیاوردم ...
۲.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.