عشق فراموش شده پارت26
مرد: باید مرگ این برادرتم جلو چشات ببینی
یدفعه از خواب بیدار شدم دیدم چان داره تکونم میده میگه بیدارشو داری کابوس میبینی بدجور عرق کرد بودم سریع چانو بغل کردم
چان: هانا خوبی؟
هانا: اره فقط خواب بد دیدم
چان: اشکال نداره، بیا اب بخور(یه لیوان اب میده به هانا)
چان: بهتری؟
هانا: اره خوبم، تو چطور اومدی
چان: خواستم برم اب بخورم خواستم یه نگاه هم به تو بندازم دیدم داری ناله میکنی عرق کردی
هانا: اها
چان: من حوصله ندارم برم اتاقم تا اینجا بخاطت اومدم میخوام همینجا بخوابم
هانا: یکی ندونه میگه چقد راه اومدی(خنده)
چان: خوابم میاد وگرنه جوابتو میدادم
هانا: حداقل بالشتتو میاووردی
چان: مگه 2تا نداری بسه دیگه ماهم دونفریم
هانا: من حتما باید یه چیزیو بغل کنم وگرنه خوابم نمیبره
چان: هنوزم بچه ای، دراز کشید منم محکم بغل کرد
پرش زمانی12ظهر
بیدار شدم چان خونه نبود رفتم دست و صورتمو شستم لباس ورزشی پوشیدم رفتم باشگاه(نکته: یه اتاق داره مخصوصه ورزشه) وقتی اعصابم بهم میریزه فقط بوکس به کارم میاد باندامو دور دستم پیچیدم شروع کردم بوکس زدن
1:30ساعت بعد
دیگه دستام جون نداشتن ولو شدم رو زمین بعد اینکه یکم بهتر شدم پاشدم باندامو از دور دستم دراووردم دستام بدجور زخم شده بودن داشت ازشون خون میومد دستمو اووردم جلو دهنم خون روی دستمو لیس زدم شاید بگید دیوونم ولی خون همیشه ارومم میکنه رفتم تو اتاقم غذا سفارش دادم یه دوش گرفتم اومدم لباس پوشیدم گوشیم زنگ خورد (خرمگس معرکه) بود
هانا: بله؟
سئونگ هو: چطوری؟
هانا: بدنیستم
سئونگ هو: هانا یه خبر خوب امشب با بچه ها میخوایم بریم بار گفتن بهت بگم
هانا: اوکی، فقط فیلکس، هان، لینو هم میان؟
سئونگ هو: اتفاقا لینو برنامه رو ریخته اره میان
هانا: باشه، ساعت چند
سئونگ هو: ساعت6
هانا: باشه
سئونگ هو:خدافظ
قط کردم الان ساعت3 زنگ در خورد فم کردم پیک غذامو اوورده ولی وقتی درو باز کردم هیشکی نبود پایین درو نگا کردم یه پاکت بود برش داشتم رفتم داخل نشستم رو کاناپه خواستم پاکت رو باز کنم که دوباره زنگ در به صدا درومد رفتم باز کردم ایندفعه پیک بود غذارو گرفتم پولشو حساب کردم رفتم نشستم پاکتو باز کردم چنتا عکس از خودم بود وقتی امریکا بودم حتی عکس از وقتی که داخل خونه بودم هم بود یه برگه توش بود نوشته بود
متن نامه:
سلام پرنسس اون بابا بزرگ و بابای ابلهت فک کردن تگه تورو بفرستن امریکا ازت خیلی محافظت کردن، واقعاکه خیلی کودنن من حتی اونجاهم تورو زیر نظر داشتم دلم میخواد یه بار دیگه همو از نزدیک ببینیم ولی حیف که فعلا نمیشه به امید دیدار عروسک
نه نه این امکان نداره این عوضی ازکجا ادرس خونرو بلده ای فاک تو این زندگی تخمی
بنظرتون اونی که نامه رو فرستاده کی میتونه باشه؟
یدفعه از خواب بیدار شدم دیدم چان داره تکونم میده میگه بیدارشو داری کابوس میبینی بدجور عرق کرد بودم سریع چانو بغل کردم
چان: هانا خوبی؟
هانا: اره فقط خواب بد دیدم
چان: اشکال نداره، بیا اب بخور(یه لیوان اب میده به هانا)
چان: بهتری؟
هانا: اره خوبم، تو چطور اومدی
چان: خواستم برم اب بخورم خواستم یه نگاه هم به تو بندازم دیدم داری ناله میکنی عرق کردی
هانا: اها
چان: من حوصله ندارم برم اتاقم تا اینجا بخاطت اومدم میخوام همینجا بخوابم
هانا: یکی ندونه میگه چقد راه اومدی(خنده)
چان: خوابم میاد وگرنه جوابتو میدادم
هانا: حداقل بالشتتو میاووردی
چان: مگه 2تا نداری بسه دیگه ماهم دونفریم
هانا: من حتما باید یه چیزیو بغل کنم وگرنه خوابم نمیبره
چان: هنوزم بچه ای، دراز کشید منم محکم بغل کرد
پرش زمانی12ظهر
بیدار شدم چان خونه نبود رفتم دست و صورتمو شستم لباس ورزشی پوشیدم رفتم باشگاه(نکته: یه اتاق داره مخصوصه ورزشه) وقتی اعصابم بهم میریزه فقط بوکس به کارم میاد باندامو دور دستم پیچیدم شروع کردم بوکس زدن
1:30ساعت بعد
دیگه دستام جون نداشتن ولو شدم رو زمین بعد اینکه یکم بهتر شدم پاشدم باندامو از دور دستم دراووردم دستام بدجور زخم شده بودن داشت ازشون خون میومد دستمو اووردم جلو دهنم خون روی دستمو لیس زدم شاید بگید دیوونم ولی خون همیشه ارومم میکنه رفتم تو اتاقم غذا سفارش دادم یه دوش گرفتم اومدم لباس پوشیدم گوشیم زنگ خورد (خرمگس معرکه) بود
هانا: بله؟
سئونگ هو: چطوری؟
هانا: بدنیستم
سئونگ هو: هانا یه خبر خوب امشب با بچه ها میخوایم بریم بار گفتن بهت بگم
هانا: اوکی، فقط فیلکس، هان، لینو هم میان؟
سئونگ هو: اتفاقا لینو برنامه رو ریخته اره میان
هانا: باشه، ساعت چند
سئونگ هو: ساعت6
هانا: باشه
سئونگ هو:خدافظ
قط کردم الان ساعت3 زنگ در خورد فم کردم پیک غذامو اوورده ولی وقتی درو باز کردم هیشکی نبود پایین درو نگا کردم یه پاکت بود برش داشتم رفتم داخل نشستم رو کاناپه خواستم پاکت رو باز کنم که دوباره زنگ در به صدا درومد رفتم باز کردم ایندفعه پیک بود غذارو گرفتم پولشو حساب کردم رفتم نشستم پاکتو باز کردم چنتا عکس از خودم بود وقتی امریکا بودم حتی عکس از وقتی که داخل خونه بودم هم بود یه برگه توش بود نوشته بود
متن نامه:
سلام پرنسس اون بابا بزرگ و بابای ابلهت فک کردن تگه تورو بفرستن امریکا ازت خیلی محافظت کردن، واقعاکه خیلی کودنن من حتی اونجاهم تورو زیر نظر داشتم دلم میخواد یه بار دیگه همو از نزدیک ببینیم ولی حیف که فعلا نمیشه به امید دیدار عروسک
نه نه این امکان نداره این عوضی ازکجا ادرس خونرو بلده ای فاک تو این زندگی تخمی
بنظرتون اونی که نامه رو فرستاده کی میتونه باشه؟
۷.۳k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.