چند پارتی جونگکوک وقتی دیگه نمیخوادت...(پارت ۳)
ویو جونگکوک:
برگشتم سمت دفترم تا به ادامه ی کارام با دختره برسم...حالا ک از ا.ت جدا شدم حس خوبی دارم، و دیگه استرس ندارم، رفتم تو و در رو بستم و قفل کردم و...
ویو ا.ت:
جئونجونگکوک ی بلایی سرت بیارم ک مرغ های آسمون ب حالت گریه کنن...ساعت الان ۳ عه...خب من تا ۱۲ شب وقت دارم، از اونجایی ک تو کار با کامپیوتر حرف ندارم، رفتم تو پیج جونگکوک تو ایسنتا (میدونم اینستا نداره، این فقط فیکه..) و توی فالوراش دنبال همون دختره گشتم ک ی ساعت پیش تو اتاق کوک دیدم، اهاا خودشه، پیداش کردم! رفتم داخل پیجش و هکش کردم و کلی اطلاعات ازش دراوردم؛
اسمش پارکهاناعه و دنسره!۲۶ سالشه و...
-سهساعتبعد-
خب اینم از این، و تماممم، نقشم کامل شد!!
ساعت ۷ میرم عملیش کنم!
بلند شدم و رفتم ی چیزی از تو یخچال برداشتم و خوردم، کل کلبه پر بود از خورده شیشه و سیگار..آره درسته، حالم خوب نبود! تازه اگه کوک این صحنه رو ببینه عذاب وجدانش بیشتر میشه، پوزخندی زدم، هه اره..
رفتم حموم و بعد ۱۰ مین اومدم بیرون، موهامو خشک کردم و باز گذاشتم، ی نیم تنه با ی شلوار ست پوشدم و یک کلاه هم گذاشتم ،یک کت کوتاه هم روش پوشیدم، کفشامو پوشیدم و وسایلمو برداشتم رفتم سمت در و به خونه نگاه کردم...تو اون خونه با مادرم زندگی میکردم، ولی حالا....مادر، نگران نباش، دخترت داره میاد پیشت!
در رو بستم و سوار ماشینم شدمو سمت خونه کوک راهی شدم.
-ساعت ۷:۱۰ دقیقه-
از ماشین پیاده شدم و در خونه کوک رو زدم.
ویو کوک:
داشتم هانا رو میبوسیدم، اوم..عجب لبایی، داره! یکم دیگه بگذره مال من میشه..
تق تق
کیه این وقت شب؟اون دختره هرزه؟هوفف خدایا، رفتم در رو باز کردم ک با چهره ی خندونش مواجه شدم، گفتم الان میخواد التماس کنه، پس تعجب کردم
ا.ت:سلام آقای جئون، میبخشینا،ولی اومدم وسایلمو جمع کنم
جونگکوک:اوه البته، بفرما(سرد)
جونگکوک رفت کنار و ا.ت اومد داخل.
ا.ت:اوه راستی!..داشت یادم میرفت
دست کرد تو کیفش و فلش رو برداشت و سمت کوک دراز کرد.
ا.ت:بیا،این ی هدیه ی کوچیکه برای تشکر اینکه یک سال باهام بودی و منو تحمل کردی! این کم ترین کاریه ک میتونم برات انجام بدم!
کوک:لازم نبود، ولی ممنون!(سرد)
ا.ت ی لبخند زد و فلش رو ب کوک داد و رفت بالا.
ویو کوک:
این چیه ب من داد دختره؟هوففف شاید توش ی جور نامه ی التماس باشه ک برگردم؟هه حتما، اونجوری ک شناخت دارم از ا.ت اون خیلی لوس عه، پس تو این فلش باید ی چیزی مربوط ب خودم باشه، و مثلا دلمو بدست بیاره،کور خونده، دختره ی هرزه!
هانا:ددی این فلش چیه؟(لوس و عشوه)
کوک:بیب خودمم نمیدونم، ولی بیا ببینیم چیه، چون ی ریگی ب کفش این دختره هس!
هانا:آره ددی.
کوک فلش رو زد به لپتابش ک...
.
ادامهپارتبعد
.
اومیدوارمدوستداشتهباشید...>
برگشتم سمت دفترم تا به ادامه ی کارام با دختره برسم...حالا ک از ا.ت جدا شدم حس خوبی دارم، و دیگه استرس ندارم، رفتم تو و در رو بستم و قفل کردم و...
ویو ا.ت:
جئونجونگکوک ی بلایی سرت بیارم ک مرغ های آسمون ب حالت گریه کنن...ساعت الان ۳ عه...خب من تا ۱۲ شب وقت دارم، از اونجایی ک تو کار با کامپیوتر حرف ندارم، رفتم تو پیج جونگکوک تو ایسنتا (میدونم اینستا نداره، این فقط فیکه..) و توی فالوراش دنبال همون دختره گشتم ک ی ساعت پیش تو اتاق کوک دیدم، اهاا خودشه، پیداش کردم! رفتم داخل پیجش و هکش کردم و کلی اطلاعات ازش دراوردم؛
اسمش پارکهاناعه و دنسره!۲۶ سالشه و...
-سهساعتبعد-
خب اینم از این، و تماممم، نقشم کامل شد!!
ساعت ۷ میرم عملیش کنم!
بلند شدم و رفتم ی چیزی از تو یخچال برداشتم و خوردم، کل کلبه پر بود از خورده شیشه و سیگار..آره درسته، حالم خوب نبود! تازه اگه کوک این صحنه رو ببینه عذاب وجدانش بیشتر میشه، پوزخندی زدم، هه اره..
رفتم حموم و بعد ۱۰ مین اومدم بیرون، موهامو خشک کردم و باز گذاشتم، ی نیم تنه با ی شلوار ست پوشدم و یک کلاه هم گذاشتم ،یک کت کوتاه هم روش پوشیدم، کفشامو پوشیدم و وسایلمو برداشتم رفتم سمت در و به خونه نگاه کردم...تو اون خونه با مادرم زندگی میکردم، ولی حالا....مادر، نگران نباش، دخترت داره میاد پیشت!
در رو بستم و سوار ماشینم شدمو سمت خونه کوک راهی شدم.
-ساعت ۷:۱۰ دقیقه-
از ماشین پیاده شدم و در خونه کوک رو زدم.
ویو کوک:
داشتم هانا رو میبوسیدم، اوم..عجب لبایی، داره! یکم دیگه بگذره مال من میشه..
تق تق
کیه این وقت شب؟اون دختره هرزه؟هوفف خدایا، رفتم در رو باز کردم ک با چهره ی خندونش مواجه شدم، گفتم الان میخواد التماس کنه، پس تعجب کردم
ا.ت:سلام آقای جئون، میبخشینا،ولی اومدم وسایلمو جمع کنم
جونگکوک:اوه البته، بفرما(سرد)
جونگکوک رفت کنار و ا.ت اومد داخل.
ا.ت:اوه راستی!..داشت یادم میرفت
دست کرد تو کیفش و فلش رو برداشت و سمت کوک دراز کرد.
ا.ت:بیا،این ی هدیه ی کوچیکه برای تشکر اینکه یک سال باهام بودی و منو تحمل کردی! این کم ترین کاریه ک میتونم برات انجام بدم!
کوک:لازم نبود، ولی ممنون!(سرد)
ا.ت ی لبخند زد و فلش رو ب کوک داد و رفت بالا.
ویو کوک:
این چیه ب من داد دختره؟هوففف شاید توش ی جور نامه ی التماس باشه ک برگردم؟هه حتما، اونجوری ک شناخت دارم از ا.ت اون خیلی لوس عه، پس تو این فلش باید ی چیزی مربوط ب خودم باشه، و مثلا دلمو بدست بیاره،کور خونده، دختره ی هرزه!
هانا:ددی این فلش چیه؟(لوس و عشوه)
کوک:بیب خودمم نمیدونم، ولی بیا ببینیم چیه، چون ی ریگی ب کفش این دختره هس!
هانا:آره ددی.
کوک فلش رو زد به لپتابش ک...
.
ادامهپارتبعد
.
اومیدوارمدوستداشتهباشید...>
۲۶.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.