* * زندگی متفاوت
🐾پارت 17
#paniz
رو کاناپه نشسته بودم زانوهام بغل کرده بودم اشکام باهم دیگه مسابقه میدادن فک کنم تا الان چشام قرمز شده بود
اخ مهراب کی میای
تو حال خودم بودم که در قفلش وا شد و با شدت وا شد و جلوی در ظاهر رضا نمیان شد در بست اومد سمتم از بازو هام گرفتتمم بلندم کردم
رضا:به خواهر من چی گفتی چرا عوض شده چرا بیخیالت شد
اشکام شر شر میریختن
رضا:دد حرف بزن دیگه
پانیذ:م...من چیز...ی ن..گف..تم ب
ب..خدا اون اومد یکم ..ف..قط حرف
زد ه..مین
چشاشو با اعصبانیت رو هم فشرد نفسش رو صورت من خالی کرد
رضا:ببین هی کاری باهات ندارم فقط بگو چی گفتی
دیگه داشت اعصابم خورد میشد یعنی چی اخه هر چی من هیچی نمیگم اینا پروو میشن
اشکام پاک کردم
پانیذ:من با خانواده ی مث توی احمق کاری ندارم خاعر تو اومد پیش من فهمیدی چرا هم...
حرفم تموم نشده بود که من چسبوند به دیوار و یهو کمرم تیر کشید
سرش نزدیک گوشم کردم
رضا:مواظب حرفات باش فهمیدی من همون جور که خوبم همون جورم بدم فهمیدی
دستم رو سینش گذاشتم تا ازش جدا بشم ولی زور من کجا زور اون کجا (من غشششش واسه این صحنه😍😍😍😂😂)
پانیذ:میشه ولم کنی اخه من چمیدونم اون گذشته چیشده که تو افتادی به جون من هانن من چرا باید تاوان بدم
باز تو گوشم لب زد
رضا:چون همون جور که من عذاب کشیدم تو هم باید بکشی
دستش برد زیر لباسم نزدیک سینم کرد
رضا:راستی مواظب حرفات باش اگه نباشی عاقبت بدی داری خانوم کوچولو
بعد حرفش ولم کرد رف بیروم درم قفل کردم افتادم زمین انگار نمیتونستم نفس بکشم اشکام امونمو بریده بودن به سمت دستشویی رفتم با دستم اب پر کردم و به صورتم پاچیدم نگاهی به اینه کردم
چشام کاسه ی خون شده بودن و اون مرتیکه اشغال منو با دخترونگیم تهدید کرد اشغال حالم از بهم میخورد کصافت.......
اینم کادویی از طرف من بخاطر 300 تایمونن
راستی رمان مثبت 18 کنمم هومم بگینا اگه نگین نمیکنمم😆
#paniz
رو کاناپه نشسته بودم زانوهام بغل کرده بودم اشکام باهم دیگه مسابقه میدادن فک کنم تا الان چشام قرمز شده بود
اخ مهراب کی میای
تو حال خودم بودم که در قفلش وا شد و با شدت وا شد و جلوی در ظاهر رضا نمیان شد در بست اومد سمتم از بازو هام گرفتتمم بلندم کردم
رضا:به خواهر من چی گفتی چرا عوض شده چرا بیخیالت شد
اشکام شر شر میریختن
رضا:دد حرف بزن دیگه
پانیذ:م...من چیز...ی ن..گف..تم ب
ب..خدا اون اومد یکم ..ف..قط حرف
زد ه..مین
چشاشو با اعصبانیت رو هم فشرد نفسش رو صورت من خالی کرد
رضا:ببین هی کاری باهات ندارم فقط بگو چی گفتی
دیگه داشت اعصابم خورد میشد یعنی چی اخه هر چی من هیچی نمیگم اینا پروو میشن
اشکام پاک کردم
پانیذ:من با خانواده ی مث توی احمق کاری ندارم خاعر تو اومد پیش من فهمیدی چرا هم...
حرفم تموم نشده بود که من چسبوند به دیوار و یهو کمرم تیر کشید
سرش نزدیک گوشم کردم
رضا:مواظب حرفات باش فهمیدی من همون جور که خوبم همون جورم بدم فهمیدی
دستم رو سینش گذاشتم تا ازش جدا بشم ولی زور من کجا زور اون کجا (من غشششش واسه این صحنه😍😍😍😂😂)
پانیذ:میشه ولم کنی اخه من چمیدونم اون گذشته چیشده که تو افتادی به جون من هانن من چرا باید تاوان بدم
باز تو گوشم لب زد
رضا:چون همون جور که من عذاب کشیدم تو هم باید بکشی
دستش برد زیر لباسم نزدیک سینم کرد
رضا:راستی مواظب حرفات باش اگه نباشی عاقبت بدی داری خانوم کوچولو
بعد حرفش ولم کرد رف بیروم درم قفل کردم افتادم زمین انگار نمیتونستم نفس بکشم اشکام امونمو بریده بودن به سمت دستشویی رفتم با دستم اب پر کردم و به صورتم پاچیدم نگاهی به اینه کردم
چشام کاسه ی خون شده بودن و اون مرتیکه اشغال منو با دخترونگیم تهدید کرد اشغال حالم از بهم میخورد کصافت.......
اینم کادویی از طرف من بخاطر 300 تایمونن
راستی رمان مثبت 18 کنمم هومم بگینا اگه نگین نمیکنمم😆
۱۲.۲k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.