آنکه آمد خسته آمد خسته رفت

آنکه آمد... خسته آمد... خسته رفت
دفتر دل را نخواند و بسته رفت
دل غمین شد... ماند... در کار خودش
دیدمش... در جاده او... دلبسته رفت

آنکه آمد... با خودش تقدیر داشت
خواب بودم... خواب من... تعبیر داشت
گوشه ی گلدان... گلی روییده بود
آنکه آمد با دلش... تاثیر داشت

او شکایت داشت... او رنجیده بود
از دل ما... او بدی ها دیده بود
هرچه گفتم ملتمس... زین جا نرو
گفت او... این قصه را نشنیده بود

من ندیدم آنکه آمد... خسته رفت
او چه شد... از این بساط بسته رفت؟
من نفهمیدم... چه کردم... خسته شد
خسته از ما آمد و آهسته رفت...
دیدگاه ها (۹)

شده با یاد کسی در همه جا بغض کنی؟با تداعی همه خاطره ها ، بغض...

-ﺩﺷﻮﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ؛ ﯾﮏ ﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥِ ﺧﻮﯾﺶ ﺗﺒﻌﯿﺪ ...

صبحت بخیر صبح گل ارغوانی اتصبح قشنگ و خیس پر از شادمانی اتدی...

مثل یک دیوانه ی لال ِ بریده از همههم کلامی های من با خویش طو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط