اشک حسرت پارت ۱۶۷.
#اشک حسرت #پارت ۱۶۷.
سعید :
- پس از این به بعد میگم مامان
مادر لبخندی زدوگفت : هنوزم دوسش داری ؟
متعجب نگاهش کردم وگفتم : کی ؟
مادر : آسمان رو
سرمو پایین انداختم
- به نظرتون احساس ادم عوض میشه
مادر : اره میشه ..از روی ترحم نرو طرفش از دستش میدی اگه اون دوست داشته باشه خودش میاد طرفت اونوقت دنیا رو بپاش بریز ...پانیذ رو دیدی چقدر عوض شده زن سهیله باهاش خوشبخته ولی یه چیزی این وسط کمه ..قبلا یکی دیگه اومده بود تو دلش که الان نیست اون فهمید عشقش یک طرفه است دست کشید از این عشق ولی آیدین عشقش یک طرفه بود همه پل های پشت سرشو خراب کرد ورفت روی برگشتن نداره ...پس درست تصمیم بگیر
- چشم مامان
مادر : حالا می خوای پیکار کنی ؟
- چی رو
مادرخندید وگفت : منظورم آسمانه ..می تونی برای دخترش پدری کنی یا واسه خود آسمان یه مرد واقعی
- نمی دونم مادر ولی از جونم مایه می زارم فقط این یکم زمان می بره
مادر : می دونم از پسش بر میایی
- خدا کنه
مادر : چزا یه مدت کارت رو میاری تو خونه
- مجبورم
مادر : میرم بخوابم شبت بخیر
- شب بخیر مادر
کارم که تموم شد رفتم کنار پنجره وایسادم چه بارونی میومد برگشتم وسایلمو برداشتم ورفتم اتاقم
روتخت دراز کشیدم وچشاموبستم وفکر کردم به آینده ای که معلوم نبود چی میشه
گوشیم زنگ خورد بدون اینکه نگاه کنم جواب دادم
- الو..
- سعید ..
نشستم ولبخند زدم
- جان سعید
اشتباه که نمی کردم صدای آسمان بود
- جانم آسمان...چرا ساکتی ؟
آسمان : منم دوست دارم ...
صدای بوق واحساس قشنگی که تو دلم بپا شده بود باعث شد لبخند بزنم
- آسمانم واسه ات دنیات رو تغییر می دم .قول میدم ...
با ارامش دراز کشیدم ولبخند به لب خوابیدم بعد از سالها یه خواب قشنگ اومده بود سراغم این حس رو چند سالدپیش خود آسمان بهم هدیه داده بود حس خوب وارامشی که فقط اون بهم هدیه داده بود
سعید :
- پس از این به بعد میگم مامان
مادر لبخندی زدوگفت : هنوزم دوسش داری ؟
متعجب نگاهش کردم وگفتم : کی ؟
مادر : آسمان رو
سرمو پایین انداختم
- به نظرتون احساس ادم عوض میشه
مادر : اره میشه ..از روی ترحم نرو طرفش از دستش میدی اگه اون دوست داشته باشه خودش میاد طرفت اونوقت دنیا رو بپاش بریز ...پانیذ رو دیدی چقدر عوض شده زن سهیله باهاش خوشبخته ولی یه چیزی این وسط کمه ..قبلا یکی دیگه اومده بود تو دلش که الان نیست اون فهمید عشقش یک طرفه است دست کشید از این عشق ولی آیدین عشقش یک طرفه بود همه پل های پشت سرشو خراب کرد ورفت روی برگشتن نداره ...پس درست تصمیم بگیر
- چشم مامان
مادر : حالا می خوای پیکار کنی ؟
- چی رو
مادرخندید وگفت : منظورم آسمانه ..می تونی برای دخترش پدری کنی یا واسه خود آسمان یه مرد واقعی
- نمی دونم مادر ولی از جونم مایه می زارم فقط این یکم زمان می بره
مادر : می دونم از پسش بر میایی
- خدا کنه
مادر : چزا یه مدت کارت رو میاری تو خونه
- مجبورم
مادر : میرم بخوابم شبت بخیر
- شب بخیر مادر
کارم که تموم شد رفتم کنار پنجره وایسادم چه بارونی میومد برگشتم وسایلمو برداشتم ورفتم اتاقم
روتخت دراز کشیدم وچشاموبستم وفکر کردم به آینده ای که معلوم نبود چی میشه
گوشیم زنگ خورد بدون اینکه نگاه کنم جواب دادم
- الو..
- سعید ..
نشستم ولبخند زدم
- جان سعید
اشتباه که نمی کردم صدای آسمان بود
- جانم آسمان...چرا ساکتی ؟
آسمان : منم دوست دارم ...
صدای بوق واحساس قشنگی که تو دلم بپا شده بود باعث شد لبخند بزنم
- آسمانم واسه ات دنیات رو تغییر می دم .قول میدم ...
با ارامش دراز کشیدم ولبخند به لب خوابیدم بعد از سالها یه خواب قشنگ اومده بود سراغم این حس رو چند سالدپیش خود آسمان بهم هدیه داده بود حس خوب وارامشی که فقط اون بهم هدیه داده بود
۱۷.۰k
۱۱ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.