من پوچم ،
من پوچم ،
درست مثل یه کاغذ مچاله شده ، مثل یه دفترچه خاطرات خالی ، مثل یه ساحل که دریاش خشک شده ، مثل یه بچه که عروسک نداره ، مثل یه متن که به سه نقطه ختم میشه ؛ همونقدر خالی و پوچ
از یه جایی به بعد همیشه یه تیکه از وجودم خالی بود
ساعتها میخوابیدم و بازم خسته بودم
غذا میخوردم ولی گشنه بودم
مشغول کاری بودم اما حوصلم سر میرفت
همیشه یه تیکه از وجود من دنبال چیزی میگرده
و حتی نمیدونم اون چیه
همیشه اون تیکه از وجودم دلش یه چیزیو میخواد
اما نمیتونم بفهمم چیه
و در آخر من با یک کلمه تمام میشوم..
پوچی !
درست مثل یه کاغذ مچاله شده ، مثل یه دفترچه خاطرات خالی ، مثل یه ساحل که دریاش خشک شده ، مثل یه بچه که عروسک نداره ، مثل یه متن که به سه نقطه ختم میشه ؛ همونقدر خالی و پوچ
از یه جایی به بعد همیشه یه تیکه از وجودم خالی بود
ساعتها میخوابیدم و بازم خسته بودم
غذا میخوردم ولی گشنه بودم
مشغول کاری بودم اما حوصلم سر میرفت
همیشه یه تیکه از وجود من دنبال چیزی میگرده
و حتی نمیدونم اون چیه
همیشه اون تیکه از وجودم دلش یه چیزیو میخواد
اما نمیتونم بفهمم چیه
و در آخر من با یک کلمه تمام میشوم..
پوچی !
۳.۵k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳